Thursday, Aug 14, 2025

صفحه نخست » دموکراسی با موشک و لوله کشی از تل‌آویو

war.jpgحمید آصفی

در بخشی از اپوزیسیون ایران، جریانی کوچک اما پر سر و صدا وجود دارد که نسخه‌ی «نجات از آسمان» را تبلیغ می‌کند: اسرائیل باید مراکز قدرت جمهوری اسلامی را بمباران کند، مردم به خیابان می‌آیند، حکومت سقوط می‌کند، و راه برای آزادی باز می‌شود.


این روایت، ساده، هیجان‌انگیز و پر از تصویرهای سینمایی است، اما با واقعیت سیاست و جامعه هیچ نسبتی ندارد.
طرفداران این استراتژی، ماجرا را این‌گونه می‌بینند:


«اسرائیل بمباران می‌کند → مردم می‌آیند در خیابان → مراکز قدرت سقوط می‌کند → ما پیروز می‌شویم».
این یک فرمول مکانیکی است که در دنیای واقعی بارها و بارها شکست خورده است.


در تجربه‌ی قبلی که دقیقاً همین نسخه تبلیغ می‌شد، بمباران‌ها انجام شد، اما مردم به خیابان نیامدند. چرا؟ چون در شرایط جنگ و بمباران، واکنش طبیعی هر جامعه‌ای، محافظت از جان و خانواده است، نه آغاز یک انقلاب.


مردمی که سازماندهی سیاسی ندارند، آلترناتیو متحدکننده‌ای را نمی‌شناسند، و شبکه‌های مقاومت‌شان تضعیف شده، با بمباران هوایی نه به سمت تصرف مراکز قدرت، بلکه به سمت پناهگاه و نجات جان خود می‌روند.

یکی از ستون‌های این استراتژی، تصور ساده‌انگارانه از «مراکز سرکوب» است. طرفداران بمباران چنین می‌پندارند که با نابودی چند پادگان یا مقر فرماندهی سپاه، ماشین سرکوب فرو خواهد پاشید.


اما ساختار سرکوب جمهوری اسلامی در صدها شهر و محله ریشه دارد: بسیج محلی، نیروهای لباس‌شخصی، شبکه‌های امنیتی و اطلاعاتی، و ساختارهایی که تجربه‌ی اقتدارگرایی را از روسیه و چین آموخته‌اند.


این دستگاه با چند بمباران از کار نمی‌افتد، بلکه تنها در فرایند فرسایش اجتماعی و سیاسی، از طریق اعتصابات، نافرمانی مدنی و فشار مستمر مردمی تضعیف می‌شود.

مشکل فقط فنی یا نظامی نیست. از نظر اخلاقی، این رویکرد جان میلیون‌ها ایرانی را به ابزاری برای پروژه‌ی سیاسی یک جریان کوچک تبدیل می‌کند.

منطق پشت این نسخه، آشکارا غیرانسانی است: فشار بیاور، بمباران کن، تا مردم «مجبور» شوند کاری بکنند که ما می‌خواهیم.

آخرین پیام‌های نتانیاهو به مردم ایران، نمونه‌ی واضحی از جنبه‌ی تبلیغاتی این رویکرد است. او می‌گوید که می‌تواند با تکنولوژی اسرائیل مشکل خشکسالی ایران را حل کند، کارشناسانش را به شهرستان‌ها بفرستد، و آب‌رسانی مدرن برقرار کند.


اما کارشناسان مستقل برآورد کرده‌اند که اجرای چنین طرحی در وسعت ایران، نیازمند دست‌کم ۵۰۰ میلیارد لار سرمایه‌گذاری و بیش از ۲۰ سال زمان است؛ یعنی سالانه حدود ۲۷ میلیارد دلار -- رقمی که نه دولت اسرائیل و نه هیچ کشور دیگری حاضر به تأمین آن نیست.


این وعده‌ها، بیش از آنکه برنامه‌ای عملی باشند، ابزار جنگ روانی‌اند: تحریک امید یا انتظار در بخشی از جامعه، و در عین حال، ایجاد فشار روانی بر حکومت.

نقطه‌ضعف بنیادی این جریان برانداز در یک چیز خلاصه می‌شود:عاملیت وابسته.
تمام سناریوی آنها، نه بر قدرت اجتماعی، سازماندهی مردمی یا ظرفیت عملیاتی خودشان، بلکه بر تصمیم یک سیاستمدار خارجی بنا شده است. اگر فردا نتانیاهو به هر دلیل سیاسی، امنیتی یا انتخاباتی تصمیم بگیرد که حمله نکند، این استراتژی از هم فرو می‌پاشد.


یعنی آنها حتی اختیار شلیک «گلوله اول» را هم ندارند.


از آن بدتر، این وابستگی، پروژه را گروگان اولویت‌های متغیر تل‌آویو می‌کند. اگر جمهوری اسلامی در مسیر یک توافق بزرگ با آمریکا حرکت کند -- توافقی که تنش با اسرائیل را کاهش دهد -- دیگر نه انگیزه‌ای برای حمله باقی می‌ماند و نه بهانه‌ای. در چنین شرایطی، تمام سرمایه‌گذاری روانی و تبلیغاتی این جریان به بن‌بست مطلق می‌رسد.

طرفداران این سناریو معمولاً از یک واقعیت ساده چشم می‌پوشند: حتی اگر روزی یک بمباران گسترده بتواند ساختارهای نظامی را فلج کند، بدون ورود نیروی زمینی خارجی، هیچ تضمینی برای فروپاشی کامل حکومت وجود ندارد.


اسرائیل توان چنین مداخله‌ای را ندارد، آمریکا این توان را دارد اما هرگز به چنین دخالتی در ایران تن نخواهد داد.
در غیاب نیروی زمینی، ساختارهای سرکوب بسرعت دوباره خود را بازسازی می‌کنند.

استراتژی براندازانِ هوادار نتانیاهو، نه تنها از نظر انسانی و اخلاقی غیرقابل دفاع است، بلکه از نظر استراتژیک هم به شکلی خطرناک شکننده و وابسته به اراده بیرونی است.


این مسیر، نه به آزادی که به وابستگی بیشتر می‌انجامد، و نه به سقوط دیکتاتوری که به بازتولید سرکوب در شرایطی تازه.
جامعه‌ای که می‌خواهد آزاد شود، باید ،عاملیت خود را بازیابد.نه اینکه سرنوشتش را به دکمه‌های موشکی یک سیاستمدار خارجی گره بزند.



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy