Wednesday, Dec 10, 2025

صفحه نخست » تولید و تدوین اندیشه سیاسی متناسب با انقلاب "زن زندگی آزادی"، نیکروز اعظمی

nik.jpgجستار حاضر حاصل تأملاتی است که در پی یک گفتگو چند جانبه شکل گرفت

به‌طور کلی "اندیشهٔ سیاسی" یعنی اندیشیدن دربارهٔ قدرت، دولت، جامعه و امکان زیست مشترک، آن هم بر پایهٔ منافع، مصالح و واقعیت‌های یک فرهنگ و یک جامعهٔ معین. اندیشهٔ سیاسی تلاشی است برای فهم اینکه قدرت چگونه پدید می‌آید، شایستگاری آن بر چه مبنایی استوار است، و در شرایط مشخص چگونه باید سازمان یابد تا بتواند جامعه را در همان شرایط اداره کند. از این‌رو، اندیشهٔ سیاسی صرفاً نظریه‌پردازی دربارهٔ قدرت نیست، بلکه اندیشیدن دربارهٔ امکان زندگی انسان‌ ها در کنار یکدیگر در بستر یک وضعیت تاریخی و اجتماعی است. این "وضعیت معین" نیز، خود تعیین می‌کند که چه نوع قدرتی لازم است و آن قدرت چگونه باید عمل کند تا آن وضعیت را مدیریت و سامان دهد.

اندیشه سیاسی همواره محصول یک زمان و یک موقعیت تاریخی مشخص است. زمانی که جامعه با نوعی بحران هویتی، نهادی یا ارزشی رو به رو می‌شود. افلاتون در متن فروپاشی نظام سیاسی آتن، ماکیاولی در میانهٔ آشفتگی ایتالیا و شهرهای رقیب، و هابز در دل جنگ داخلی انگلستان توانستند دستگاه‌های فکری تازه‌ای که معطوف به سیاست تازه بوده پدید آورند. در دوران معاصر نیز بحران‌های دولت/ملت، جهانی‌شدن، و شکاف‌های هویتی موجب شکل‌گیری نظریه‌های جدید (درست یا نادرست) شده‌اند، مانند نظریه پساسکولاریسم هابر ماس. به بیان دیگر، اندیشهٔ سیاسی بطور معمول در واکنش به بحران‌ها زاده می‌شود. زیرا بحران‌ها همان لحظه‌هایی هستند که مفاهیم قدیمی در حوزه سیاست ناکارآمد می‌شوند و ضرورت بازتولید و بازآفرینی اندیشهٔ سیاسی پدید می‌آید.

چگونگی تولید اندیشه سیاسی:

اندیشهٔ سیاسی نه بصورت الهام ناگهانی، بلکه در یک فرایند چند لایه به منصه ظهور می رسد. نوع زیست جمعی و تجربه زندگی اجتماعی، از جمله آن است. هر تحولی در زیست جمعی، نخست بواسطه تجربه مردم و جامعه واقع می‌شود. بی‌عدالتی، بحران، جنگ، انقلاب، شکست دولت، تغییرات اقتصادی یا فرهنگی، مسائلی اند که برای رفع و رجوع آنها تعریف تازه ای از سیاست و مدیریت سیاسی را می طلبد که از آن اندیشه های سیاسی بر می خیزد. در واقع، اندیشهٔ سیاسی نقد قدرتی است که با تحولات اجتماعی ناسازگار شده و با آن همراهی نمی کند و نیز دیگر توان ساماندهی جامعه را ندارد. نقدی که هدفش گشودن راه برای شکل‌گیری نوع تازه‌ای از قدرت و نظم سیاسی هماهنگ با شرایط نوین است. اندیشهٔ سیاسی زمانی زاده می‌شود که ساختار موجود ناتوان از پاسخگویی به تغییرات باشد و جامعه نیازمند باز آفرینی مفاهیم و شیوه‌های حکمرانی جدید شود. در سنت ما این نوآوریِ مفهومی بندرت دیده می‌شود و تازه همان ها هم، ریشه های فکری/ مفهومی غربی دارند. اما در سنت فکر سیاسیِ غرب نمونه‌های برجسته‌ای از آن وجود دارد؛ مانند "قرارداد اجتماعی"نزد روسو، "هژمونی" نزد گرامشی، و "فضای عمومی" یا "پساسکولاریسم" نزد هابرماس که هر یک تلاشی برای بازتعریف قدرت و نسبت آن با جامعه در شرایط دگرگون‌شوندهٔ زمان خود بوده‌اند.

"تجدد ایرانی" در انقلاب مشروطه را نمی‌توان اندیشهٔ سیاسی بکر و خودبنیاد دانست، زیرا این تجدد بیش از آنکه حاصل نوآوری فکری/سیاسی باشد، تقلیدی از اندیشه و نهادهای سیاسی مدرنیته بود. قانون اساسی مشروطه نیز اقتباسی از قانون اساسی فرانسه بود که در مواجهه با شرع اسلامی، چنان دچار محدودیت و تغییر شد که نتوانست حامل یک اندیشهٔ سیاسی تازه فرای ارزشهای دین باشد. همین کمبودِ اندیشهٔ سیاسی در دوران رضاشاه و محمدرضاشاه، و نیز در میان اپوزیسیون ایرانی، کاملاً مشهود است. با آنکه در این دوره تحولات اجتماعی عمیقی در ایران رخ می‌داد، نازایی در تولید اندیشه سیاسی باعث شد نظام سیاسی موجود نتواند خود را با این تحولات تطبیق دهد و بر آنها تکیه کند. نتیجه آن شد که هم حکومت شاه فرو ریخت، و هم اپوزیسیونی بر سر کار آمد که فاقد توان فکری لازم برای پاسخگویی به همان تحولات عظیم اجتماعی بود. این چرخه نشان می‌دهد که در غیاب اندیشهٔ سیاسیِ سازگار با شرایط جامعه، هیچ نظم سیاسی‌ توان پایداری و پاسخگویی ندارد.

فرقه‌گرایی حاکم بر ذهن ایرانی یکی از مهم‌ترین موانع تولید اندیشهٔ سیاسی است. در سنت ما، فرقه‌گرایی به اصلی نانوشته بدل شده است که هر مفهومی عمومی، از منافع و مصالح کشوری گرفته تا آشتی و همبستگی ایرانیان، را در انحصار یک گروه یا یک تفسیر یا یک منافع محدود قرار می‌دهد و سپس دیگران را دعوت به پذیرش همان انحصار می‌کند. در چنین وضعیتی، هیچ مفهوم سیاسی نمی‌تواند به سطح عمومیت و قابلیتِ اجماع برسد و تا زمانی که مفاهیم سیاسی در حصار فرقه‌ها باقی بمانند، اندیشهٔ سیاسیِ سازگار با تحولات اجتماعی امکان بروز و رشد پیدا نمی‌کند. با نگریستن به مضمون درونیِ انقلاب بزرگ فرهنگی/اجتماعیِ "زن، زندگی، آزادی"، مقصود ما دربارهٔ اندیشهٔ سیاسی بهتر و روشن‌تر بیان می‌شود. این انقلاب نشان می‌دهد که چگونه یک تحول اجتماعیِ عمیق که از دل تجربهٔ زیسته و بحران‌های واقعی برآمده، می‌تواند زمینهٔ شکلگیری زبانی تازه برای اندیشهٔ سیاسی را فراهم کند. زبانی که دیگر در انحصار فرقه‌ها نیست و از عمومیت مفهومی برخوردار می‌شود. همین توان تبدیل تجربهٔ مشترک به مفاهیم فراگیر است که آنچه را اندیشهٔ سیاسی می‌نامیم، معنا‌دارتر و دقیق‌تر می‌سازد. در توضیح از مضمون انقلاب اجتماعی "زن زندگی آزادی"، چگونگی تولید و تدوین اندیشه سیاسی را مستدل می کنیم.

مضمون ارزشهای انسانی انقلاب "زن زندگی آزادی":

انقلاب "زن، زندگی، آزادی" بیان سوژه‌ای است که می‌خواهد مالکیت بر بدن، سرنوشت و امکان اختیار نوع زیستن خود را داشته باشد. "زن" در این شعار، نماد بدنی است که دهه‌ها زیر سلطهٔ حکومت و جامعه مردسالار بوده و اکنون حق تصمیم گیری دربارهٔ خود را مطالبه می‌کند. "زندگی" اشاره به حیات زیستی صرف ندارد، بلکه به حق داشتن یک زندگی شایسته، آزاد از تحقیر، ترس و اجبار اشاره می‌کند. زندگی‌ ای که امکان شادی، انتخاب و آینده در آن وجود داشته باشد. "آزادی" در این انقلاب، آزادی انتزاعی نیست، بلکه رهایی همزمانِ بدن، زیست اجتماعی و مشارکت سیاسی است و بمثابه اختیار و انتخاب انسان در برابر قدرت. در کنار هم، این سه واژه فشرده‌ترین صورتِ خواست نسلی‌ اند که علیه اجبار و تحقیر برخاسته و شأن انسانی خود را طلب می‌کند.

سه واژه‌ای که از آن‌ها سخن گفته شد، مفاهیمی عمومی و همگانی‌اند. اموری که نمی‌توان آن‌ها را در مالکیت هیچ فرقه، گروه یا گرایش خاصی قرار داد و گمان کرد در چهارچوب تنگ فرقه‌گرایی قابل حل‌ و فصل اند. این مفاهیم، پیش از هر چیز نیازمند تولید و تدوین اندیشه سیاسی اند.اندیشه‌ای که با هیچیک از باورهای فرقه‌ای موجود سازگار نیست و مقبولیتش را از آنها نمی‌گیرد.از این منظر، انقلاب "زن زندگی آزادی" نقطه ای است که امکان تولید و تدوین چنین اندیشهٔ سیاسی‌ ای را برای ما فراهم کرده است. رویکرد به تمایل، رفتار و بطورکلی مضمون ارزش انسانی این انقلاب، می‌تواند افق تازه‌ای برای تعریف مشترک و غیرانحصاری از منافع عمومی، مصالح همگانی، آشتی و همبستگی ایرانیان بگشاید.

اهتمام به این مسیر، فرقه‌گرایی را به‌تدریج منزوی و بی‌اعتبار می‌کند. بدون چنین همت همگانی، نباید انتظار داشت که وضع حاکم بر محافل فرقه گرای ایرانی، بهبود پیدا کند و گام در وضعیت جدید گذارد. بنابراین، دو عامل اصلی برای نظریه پردازی سیاسی و تدوین یک اندیشه سیاسی نوین در نزد ما، هم اکنون در مضمون انقلاب "زن زندگی آزادی" حاضر و مهیا است؛ نخست بحران ساختاری و بن بست تاریخی جمهوری اسلامی که ضرورت گذار و بازاندیشی بنیادین را آشکار کرده است و دوم، تحولات و دگرگونی های عمیق اجتماعی که این انقلاب نمایندگی می‌کند و حامل صورتبندی تازه‌ای از ارزش‌ها، سوژه‌گی اجتماعی و مطالبات عمومی است. ترکیب این دو عامل، امکان تولید اندیشهٔ سیاسی‌ ای را فراهم می‌آورد که فراتر از فرقه‌گرایی، بر تعریف نوین منافع مشترک و چشم‌انداز جمعی آینده استوار است.

واقعیت این است که جمهوری خواهی و پادشاه خواهی در وضعیت فعلی، گرفتار فرقه گرایی شده است، به‌ گونه ای که دیگر نمی‌توان آنها را در قلمرو اندیشهٔ سیاسی زنده و مولد قرار داد. این دو، بیش از آنکه حامل نظریه و چشم‌انداز سیاسی مبتنی بر رفتار و تمایلات نسل های امروز ایران و محتوای انسانی انقلاب "زن زندگی آزادی" باشند، به صورت نوعی رفتار فرقه گرایانه درآمده‌اند و هر یک، در توهم نوع نظام سیاسی خود، این انقلاب را "ملک اختصاصی" خود تلقی می کنند. رفتاری که توان تولید اندیشه‌ ای نوین بر پایهٔ مفاهیمی چون سکولاریسم، آشتی و مصالح همگانی، منافع مشترک و همبستگی ایرانیان را از دست داده است و هر کدامشان، همه آنها را به گروه خود منحصر کرده اند.

نیکروز اعظمی



Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie & Privacy Policy