Friday, Dec 19, 2025

صفحه نخست » یلدا؛ زایش امید در سرزمینی که هنوز در شب مانده است، از دل سربداران بی نام، پارسا زندی

yalda.jpgشب یلدا، این کهن ترین ایین مانده از حافظه جمعی ایرانیان، تنها بلندترین شب سال نیست؛ شبی است که قرنهاست مردم این سرزمین، تاریکی را به انتظار روشنایی تاب اورده اند. یلدا، زایش نور است از دل ظلمت، و وعده صبحی که هرچند دیر، اما ناگزیر فرا میرسد. در ایین ایرانی، یلدا شب ماندن است؛ ماندن بر سر پیمان زندگی، مهر و امید، حتی انگاه که شب به نهایت درازای خویش رسیده است. این شب، نه صرفا یک رویداد طبیعی، که تمرینی تاریخی برای صبر و ایستادگی است.
در گذشته های دور، ایرانیان گرد هم مینشستند، انار میشکستند و دانه های سرخ ان را به فال خون زندگی میگرفتند، هندوانه میبریدند تا سرمای زمستان را از جان برانند، و دیوان حافظ میگشودند تا کلام، مرهم دلهای نگران شود. یلدا، جشن با هم بودن بود؛ جشنی که در ان، خانواده پناه یکدیگر میشدند و قصه ها چون چراغی کم نور، شب را قابل تحمل میکرد. قصه ها، حافظه شفاهی رنج و امید بودند؛ پلی میان دیروز و فردا.

اما امروز، یلدای وطن من رنگی دیگر دارد. شب همچنان بلند است، اما دلها خسته تر از همیشه. ایران این روزها، سرزمینی است که مردمش هر صبح با باری سنگین تر از دیروز بر دوش برمیخیزند؛ فقر، بی عدالتی، ترس و اندوه، چون سایه ای سمج، از آنان جدا نمیشود. روز به روز، سفره ها کوچکتر و دلها پرتر از اه میگردد، و امید، به بهای گزاف به دست میاید. گویی این شب بلند، سالهاست که امتداد یافته و صبحش را به تعویق انداخته اند.

در این میان، مادرانی هستند که یلدا را نه با خنده، که با سکوتی عمیق به صبح میرسانند. مادرانی که دهه هاست، هر ساله این شب را با جای خالی فرزند، با عکسی قاب شده بر طاقچه، و با شمعی که تا سحر میسوزد، به یاد میاورند. پدرانی که قامتشان زیر بار ظلم خم شده، اما شکسته نشده است. خواهران و برادرانی که داغ، به همتای خون در رگهایشان جاری است و نام عزیزانشان را چون ذکری مقدس، از نسلی به نسل دیگر میسپارند.

این یلدا، برای آنان شب خاطره است؛ خاطره جوانانی که بهترین فرزندان این خاک بودند و در راه ازادی، عدالت و کرامت انسان، جان خویش را نثار کردند. اما در میان این خاطره ها، زخمی هست که از دهه شصت تا امروز، همچنان تازه مانده است. یاد جوانانی که در دهه شصت سربدار شدند؛ جوانانی که نه تنها جانشان را گرفتند، که نامشان را نیز از دیوارها زدودند، نشان قبرشان را از مادران پنهان کردند و حتی حق گریه را از خانواده هایشان دریغ داشتند. چه بسیار مادرانی که سالهاست نمیدانند کجای این خاک، فرزندشان ارام گرفته است؛ چه بسیار پدرانی که با چشمانی دوخته به هیچ، هر شب را به امید نشانی، به صبح رساندند.

انان رفتند بی انکه نامشان در کتابی نوشته شود، بی انکه نشانی از مزارشان بماند. نه قبری، نه سنگی، نه حتی گریه ای که مرهمی باشد. اما مگر میتوان خون را از حافظه زمین پاک کرد؟ مگر میتوان فریاد خاموش شده را از گوش تاریخ گرفت؟ ان جوانان، هرچند بی نام و نشان، ریشه در جان این سرزمین دارند. هر یلدا، هر شب بلند، صدای قدمهای ناتمامشان در سکوت خانه ها میپیچد و یاداوری میکند که این تاریکی، بهای سنگینی داشته است.

و این رنج، در دهه شصت متوقف نماند. سالها گذشت و سربداران این خاک، در نسلهای بعدی نیز تکرار شدند. از دهه شصت تا امروز، هر بار که جوانی به جرم اندیشیدن، اعتراض کردن یا امید داشتن از میان ما رفت، این شب دوباره بلندتر شد. مادران دیروز و امروز، در یک صف ایستاده اند؛ صفی بی صدا، اما بلندتر از هر فریادی. داغها تازه مانده اند، حتی اگر سالها از زمانشان گذشته باشد.

یلدا برای این مادران، شبی است که انار سرخ، رنگ خون به خود میگیرد و شمع، یاد جوانی را زنده میکند که دیگر بازنمیگردد. انان سالهاست کنار سفره ای مینشینند که جای یک نفر برای همیشه خالی مانده است. نه فال حافظ برایشان تسلاست و نه قصه، مرهم زخمی کهنه. تنها صبری سترگ دارند که از فرط سنگینی، به معجزه میماند.

بیایید در این شب دراز سال، تنها به گرمای کرسی و شیرینی انار نیندیشیم. بیایید دلهای خود را به دل انانی گره بزنیم که یلدایشان با اشک امیخته است. کنار خانواده هایی بایستیم که نبود عزیزانشان، معنای واقعی تاریکی را به آنان اموخته است؛ خانواده هایی که نه مزار دارند و نه نشانی، اما دلی دارند لبریز از عشق، اندوه و ایستادگی.

یلدا میگذرد؛ چنان که هیچ شبی جاودانه نمانده است. تاریخ این سرزمین گواهی میدهد که پس از بلندترین شب، راهی جز کوتاه شدن تاریکی نیست. باشد که این یلدا، یاداور مسئولیت ما باشد؛ ماندن، همدلی و پاسداشت خون فرزندان وطن. و باشد که صبح پس از این شب، نه تنها روشنایی خورشید، که روشنی عدالت، ازادی و ارامش را نیز با خود بیاورد؛ صبحی که در ان، هیچ مادری چشم به راه، و هیچ قبری بی نام و نشان نباشد.

پارسا زندی ( مشاور حقوقی)




Copyright© 1998 - 2025 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie & Privacy Policy