شنبه 13 تیر 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

افول غمناک ناصر ملک‌مطيعی و نظرات کوبنده فريدون فرخزاد درباره کارگردان‌ها و فيلم‌های فارسی، بخش پانزدهم خاطرات سینمایی تقی مختار


تقی مختار

taghimokhtar@yahoo.com

ویژه خبرنامه گویا


در بخش پيشين اين خاطرات و در ادامه توضيحاتی در خصوص موقعيت هنرمندان سرشناس و محبوب سينما در نيمه دوم دهه چهل و مسابقه ای که بر سر افزايش دستمزد آن ها به راه افتاده بود، اشاره کردم به وضعيت استثنائی ناصر ملک مطيعی، چهره مشهور و محبوب تقريبا دو دهه قبل از آن تاريخ، و اين که بعد از موفقيت خيره کننده «گنج قارون» و رواج «سينمای فردين» - يا همان «فيلم آبگوشتی» - علی رغم اين که او هنوز نسبتا جوان و برخوردار از اندام و چهره مناسب، همراه با خوشنامی و تجربه کافی، بود ولی به دليل عدم هماهنگی «شخصيت» جاافتاده سينمائی او با «کاراکتر»های موجود در فيلم هايی که در آن زمان يکی پس از ديگری و به تقليد از «گنج قارون» ساخته می شد، خود به خود کنار گذاشته شده و کمتر اتفاق می افتاد که ايفای نقشی - بخصوص با ويژگی های «جوان اول» فيلم - به او محول شود. و گفتم که در يک چنين وضعيتی ما در مجله «فيلم» مصاحبه ای انجام داديم با اين چهره سرشناس قديمی که او در آن از چرائی و چگونگی شکست و عقب ماندگی خودش از غافله ستاره های مطرح و پولساز آن دوره سخن گفته و نوع نگاه و برداشتش از حرفه بازيگری و فضای «فيلم فارسی» را بيان کرده بود.

هر چند از زمان نمايش «گنج قارون» در سال ۱۳۴۴ تا هنگام انجام آن مصاحبه در اواخر سال ۱۳۴۷ ناصر ملک مطيعی همچنان در صحنه بود و در ده پانزده فيلم مختلف هم - که پنج تای آن ها را خودش تهيه و کارگردانی کرده بود - ظاهر شده بود ولی عمده اين فيلم ها، بجز يکی دو تا، از لحاظ فروش ناموفق و شکست خورده بودند و به همين لحاظ تهيه کنندگان فيلم رغبت چندانی به دعوت از او برای ايفای نقش اول فيلم هاشان نداشتند. و اين امر بر بازيگر پيشکسوت سينما گران می آمد.

مصاحبه با ملک مطيعی را، که در شماره های يازدهم و دوازدهم مجله «فيلم» به چاپ رسيد، اسماعيل جمشيدی انجام داده بود. او در هوای سرد و برفی اسفند ماه همراه علی بانکی، يکی از عکاس های حرفه ای سينما که گه گاه لطف می کرد و از مصاحبه ها يا ديدارهای ما با هنرمندان هم عکس گرفته و در اختيار ما می گذاشت، به ونک رفته و در محل سکونت ملک مطيعی با او ديدار و گفت و گو کرده بود.

ملک مطيعی خودش در را به روی جمشيدی و بانکی باز کرده و آن ها را به دفتر کارش راهنمائی کرده بود. اولين چيزی که در آنجا نظر جمشيدی را گرفته بود قفسه های انبوهی از کتاب بود که به نظر جمشيدی «همه خوانده شده است. قيافه کتاب ها جور عجيبی فرياد می کشند که [هر يک] چند بار خوانده شده اند؛ درست مثل کتاب هائی که توی پارک شهر و يا [روی] پله های نوروز خان به نصف فيمت و يا با تخفيف های کلان در اختيار دانشجوی کم پول قرار می گيرد...» و از اين رو اظهار نظر کرده بود که «پس در سينمای فارسی بايد تجديد نظر کرد. هنرپيشه فيلم فارسی آن نيست که در ذهن بسياری از روشنفکران تصوير مسخ شده شان جای گرفته: بی سواد، بی شعور فکری و انسانی!»

خب، البته، اين يک قضاوت احساساتی بود که با ملاحظه يک مورد خاص تعميم يافته و شامل کل هنرپيشه های آن روز سينما شده بود. و تحت تاثير همين احساس و در حالی که به گفته جمشيدی «دنيای ذهنی» او نسبت به بازيگران فيلم و بخصوص ناصر ملک مطيعی «يکباره فرو ريخته» بود، او در آغاز صحبتش با ملک مطيعی از به قول خودش «سلطان سلاطين هنرپيشه های محبوب» خواسته بود که با مروری در گذشته و فعاليت هائی که در سينما کرده بود او را «با خود به دنيای سينما برده» و حرف هائی ناشنيده بزند. و ملک مطيعی پس از شرح چگونگی آشنائی خودش با سينما، ورودش به کار بازيگری و سپس اوجی که با بازی در فيلم های «ولگرد»، «افسونگر»، «غفلت»، و «چهار راه حوادث» گرفته بود، به نخستين مرحله مقابله اش با فيلمسازان در دهه سی پرداخته و گفته بود: «در اين دوره طلائی فيلم های دوبله وارد بازار شدند. ساز و رقص و آواز پيش آمد و مردم جور عجيبی به طرف اين فيلم ها کشيده شدند و فيلمسازهای ما هم می خواستند که ما در فيلم هايمان اين کار را بکنيم. جنگی داشتم با کارگردان و تهيه کننده. آن ها از من می خواستند که برقصم و آواز بخوانم و من می گفتم اين کار را نمی کنم...»

شايد وضعيتی که پس از موفقيت غيرمنتظره «گنج قارون» و رواج «سينمای فردين» پيش آمده بود ملک مطيعی را به ياد آن دوره انداخته بود زيرا در ادامه گفته بود: «... فکر می کنم که آن موقع من اشتباه می کردم. سينما يک حرفه تجاری است و به تنها چيزی که در آن توجه می شود پول است. پولی که در اين راه خرج می شود بايد چند برابرش برگردد و من نمی خواستم اين طور فکر کنم. در گرماگرم دوران طلائی کارم در سينما، خودم راه را به روی خودم بستم و ديگران آمدند و يک وقت به خود آمدم که واقعا آن ها مرا کنار گذاشته بودند.»

و در پاسخ به اشاره جمشيدی به فيلم های «سودگران مرگ» و «فرار از حقيقت» که ملک مطيعی در آن شرايط ناگوار ناگزير شده بود خودش آن ها را تهيه و کارگردانی کند، گفته بود: «"فرار از حقيقت" را من برای دل خودم ساختم. يعنی آمدم در بازار شلوغ و پرهيجانی که مرا کنار گذاشته بودند اين فيلم را برای دل خودم ساختم؛ اگر چه هنوز نتوانسته ام بدهی هايی را که آن فيلم برای من به بار آورد جبران کنم... دلم گرفته بود، خواستم فيلمی بسازم... البته آن فيلم فروشی داشت ولی نه آن قدر که می بايست باشد و باز تجربه تازه ای به دست آمد. حالا فکر می کنم که بايد فيلم را برای مردم ساخت. وقتی معيار هنر دست مردم است هر فيلمی که خوب فروش کرد کار هنرپيشه اش می گيرد و مردم هم او را آدم هنرمندی می دانند. نتيجه اين است که ارزش و والور يک هنرپيشه بستگی به [فروش] فيلمش دارد. در گذشته هم که من می درخشيدم و سخت هم می درخشيدم و هر تازه آشنا به سينما نام من سر زبانش بود هزاران نفر بودند از من هنرمندتر، منتهی چون فيلم من فروش داشت، من از همه مشهورتر و محبوبتر و هنرمندتر بودم.»

به روشنی معلوم بود حرف هائی از اين قبيل که ملک مطيعی در آن مصاحبه مطرح کرده بود ناشی از دلگيری و سرخوردگی های اخير او در سال های پس از «گنج قارون» و پيش از «قيصر» بود چرا که در ادامه شرح افت و خيزهايش در مقاطعی از دوران فعاليتش در گذشته، افزوده بود: «حالا می فهمم که سينما يک کار زد و خوردی است. زد و خورد و رقص شکم و اينجور چيزها بايد در فيلمی باشد تا فروش کند و با فروش فيلم ارزش هنرمند معلوم شود. حالا کسی کارش می گيرد که هر کاری لازم شد در فيلم انجام بدهد نه مثل من که بگويد نمی رقصم، آواز نمی خوانم، پنجه بکس نمی کشم. آن وقت سر او همان می آيد که سر من آمد.» (از به کار بردن زمان حال در عبارات و اشاره های روشنش به «رقص» و «آواز» و «زد و خورد» کاملا پيدا بود که ملک مطيعی در آن زمان از کدام جريان حاکم در «فيلم فارسی» سخن می گفت).

اسماعيل جمشدی که ظاهرا انتظار شنيدن حرف های تلخی از اين قبيل را از دهان به قول خودش «سلطان سلاطين» هنرپيشه های محبوبش نداشته بوده است، بی اختيار گفته بود: «شما جوری حرف می زنيد مثل اين که حالا در سينما مطرح نيستيد!» و معلوم است که ملک مطيعی با شنيدن اين حرف به خود آمده و با کشيدن پرده ای بر زخم دل و مهار کردن زبانش گفته بود: «نه اين طور نيست. من خوشبختانه در توفان حوادث توانسته ام خودم را خوب نگهدارم... اين را مديون شانس خودم هستم و می دانم يک کمی شانس به من کمک کرده است.»

جمشيدی در ادامه از ملک مطيعی خواسته بود که بپردازد به «سينمای ايران، به فيلم ها، هنرپيشه ها، کارگردان ها و کارچرخان ها» و نظرش را در اين موارد بگويد. و او در پاسخ گفته بود: «مساله سينما در کشور ما لاينحل است. يک کلاف سر در گم شده. کسی نمی تواند يک راه [نشان بدهد] و يا يک اظهار نظر حساب شده بکند... اصلولا کار سينما يک کار دسته جمعی است. هيچ وقت يک کارگردان نمی تواند بگويد که تمامی اين فيلم از من است. نه [فقط] هنرپيشه ها، [بلکه] تهيه کنندگان، حتی فيلمبرداران [در ساختن يک فيلم] دخالت دارند... برای بهبود اين وضع بايد همه حرکت و همت داشته باشند. و ديگر اين که زمان هم در کار فيلم مداخله دارد.»

که البته منظورش «گذر زمان» بود و تحولاتی که با گذشت زمان پيش می آيد و قاعدتا می بايد موجب بهتر شدن امور بشود. اما همين اشاره باعث شده بود که جمشيدی بگويد: «متاسفانه گذر زمان در سينمای فارسی اثری نگذاشته. مثلا آن وقت ها ما بچه بوديم، يا نوجوان بوديم، از شما و از سينمای فارسی فيلم های خوبی مثل "چهار راه حوادث" و "غفلت" می ديديم. در حالی که با گذشت زمان من تحصيلاتی کردم و آمدم مثلا نويسنده شدم يا روزنامه نگار و کتاب هائی نوشتم، اما سينما در اين مدت که من رشد می کردم هيچ گونه رشد فکری نکرده است... شايد آن وقت ها که فيلم "غفلت" را تماشا می کرديم سنمان پائين بود و در نتيجه درک و شعور سينمائی مان هم پائين بود و آن کارها را می پسنديديم...»

ملک مطيعی اين حرف را تائيد کرده و گفته بود: «بله، همين طوره؛ درسته.»

و جمشيدی با رد نظر او در باره تاثير زمان روی سينمای ايران گفته بود: «من اين حرف را قبول ندارم. چون اگر گذر زمان روی من اثر گذاشته و يک بچه دبستانی را تبديل به يک نويسنده کرده بايد روی سينما هم اثر می گذاشت؛ يعنی سينما هم می بايد در اين مدت و در اين فاصله زمانی رشد می کرد و جلو می آمد...»

ملک مطيعی باز هم حرف او را تصديق کرده و گفته بود: «من اين را به شما حق می دهم و قبول دارم که سينما با وجود همه پيشرفت هائی که از نظر تکنيک پيدا کرده از نظر فکری پيشرفتی نداشته و حالا برای شما دلايلش را می گويم.»

او، آن گاه، با دل پری که از جريان حاکم فيلمسازی در آن مقطع داشت، به نقش دخالت سازنده دولت در امر پيشرفت سينما اشاره کرده و گفته بود: «دولت بايد از سينمای فارسی حمايت معنوی بکند. دولت بايد خودش را مسئول بداند تا سينما از اين لحاظ يک حالت واهمه احساس بکند. يعنی دولت بايد سخت گيری هائی به عمل بياورد و سينما از اين سخت گيری ها بترسد. دولت بايد بداند که اخلاق جامعه را با يکی دو فيلم می شود عوض کرد. فيلم روی مردم اثر می گذارد و در اين ماجرا دولت می تواند به بهترين شکل اخلاق مردم و جامعه را اصلاح کند.»

ملک مطيعی در ادامه حرفش به استقبال مردم از فيلم های «سالار مردان» [ساخته نظام فاطمی، سال ۱۳۴۷] و «شوهر آهو خانم» [ساخته داوود ملاپور، سال ۱۳۴۷] اشاره کرده و گفته بود: «استقبال چشمگير مردم از اين دو فيلم نشان می دهد که هر فيلمی که رنگ ايرانی داشته باشد مردم از آن خوششان می آيد و کارهای نو هم مورد استقبال مردم قرار می گيرد. دولت بايد کاری کند که فيلمساز به خودش زحمت بدهد و کار سينما را سرسری نگيرد. مثلا وقتی "گنج قارون" فروش کرد همه هجوم آوردند به کپی کردن از آن و ديگر هيچ کس به خودش زحمت نداد که لااقل تغييری در آن بدهد. دولت در چنين مواقعی بايد جلوگيری کند. تهيه کننده بايد ترس داشته باشد که اگر فيلمش خوب نبود جدا جلويش را می گيرند.»

با اين همه، او در ادامه گفت و گويش با اسماعيل جمشيدی، بخاطر سوابق و وابستگی هايش به فيلم فارسی و تعصب پنهانی که روی آن داشت، دچار تناقض شده و با اشاره به انتقادهائی که برخی از مخالفان فيلم فارسی می کردند گفته بود: «حالا اينجا حرف پيش آمده، من مجبورم گله کنم از آدم های تحصيلکرده ای که هميشه جنبه منفی کار را در نظر می گيرند. مثلا همين آقای [فريدون] فرخزاد! خب، آدم تحصيلکرده ای است. ايشان وقتی وارد ايران شدند آمدند نشستند مصاحبه کردند و در اين مصاحبه بکلی روی سينما و هنرپيشه های ما خط بطلان کشيدند. ايشان در مصاحبه شان گفتند که من اصلا فيلم فارسی را نديده ام و اگر بخواهم فيلم فارسی درست بکنم اصلا از هنرپيشه هائی که حالا کار می کنند استفاده نمی کنم. ببينيد، ايشان هنوز هيچ کاری نکرده اند، تازه از راه رسيده اند و چوب برداشته اند [و افتاده اند] بجان سينمای فارسی. يکی نيست بيايد به ايشان بگويد آقای فرخزاد عزيز، اين طوری ها هم که فکر می کنيد نيست. در ميان هنرپيشه های فيلم فارسی آدم هائی [هم] هستند که سواد دارند، شعور دارند، زحمت می کشند... از اين ها که بگذريم مساله غرب زدگی هم هست. اين مساله بايد جدا حل بشود. نفی کردن آسان است. همه کس می تواند حرف مفت بزند، اما عمل بايد کرد.»

اين گلايه را کرده بود ولی بلافاصله پس از آن دوباره برگشته بود به دلگيری هايش از وضعيت سينمای آن دوره و واقعيت های تلخی که با آن ها روبرو بود و گفته بود: «... در کشور ما سينما شهر بی دروازه ای شده که هر کس هوس کرد توانست وارد آن بشود. اگر دولت می آمد روی کار بعضی از اين ها انگشت می گذاشت، ما حالا چنين وضعی نداشتيم...»

و در ادامه، بی آن که توجهی داشته باشد به خاستگاه «فيلم فارسی» و يا اشاره ای بکند به اين که بنياد «فيلم فارسی» از همان اول بر تقليد و کپی برداری از فيلم های هندی و ترکی و عربی گذاشته شده بود، مجددا موضوع تقليد و ساخت فيلم های تکراری و مشابه هم را پيش کشيده و گفته بود: «تمام دستگاه های [دولتی] بايد با هم همکاری کنند. اولين کارشان بايد اين باشد که دروازه مملکت را اينطوری باز نکنند که هر چه فيلم بنجل در دنيا وجود دارد وارد کشور بشود... وقتی [فيلمی به نام] "دلار سوراخ شده" می آيد، نبايد يک دفعه دلار به همه جای آدم سرايت کند؛ "يک خروار دلار!"، «دلار در گوش!"، «دلار در زبان!" يا مثلا فيلم هندی و فيلم های ساز و آوازی. وقتی يکی از اين ها کارش گرفت و فروش کرد يک دفعه سيل فيلم های مشابه راه می افتد. در نتيجه ذهن و فکر مردم خراب می شود. يعنی ذائقه عوض می شود. و همين هاست که موجب می شود سينمای ما جنبش نداشته باشد، ولی اگر در مورد [فيلم] "دلار سوراخ شده" و غيره و غيره حسابی در کار باشد و وقتی از يک موضوع فيلمی خوب نمايش داده شد ديگر اجازه داده نشود که فيلم های مشابه [آن] مثل سيل به طرف اکران سينماها جاری بشود وضع ما بهتر می شود.»



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


گفت و گوی جمشيدی با ملک مطيعی پس از پرداختن به وضع مالی نامساعد بسياری از بازيگران فيلم ها که چندان شهرتی نداشتند و در مقام «ستاره» نبودند و نيز ناملايماتی که افرادی مثل او در حرفه بازيگری با آن ها مواجه بودند، رسيده بود به ارضاء يا عدم ارضاء روحی او از نيم قرن بازيگری در فيلم و اين که آيا در طول اين زمان بالاخره به آنچه دلخواهش بوده رسيده است يا نه، و ملک مطيعی در پاسخ گفته بود: «نه! واقعا نه! يعنی بعضی وقت ها دلم می خواهد اين کار را ول کنم. دلم می خواهد کار سينما را ببوسم و بروم يک جای دور، مثلا مزرعه داری بکنم؛ دهقان بشوم. اما می بينم که نمی شود. نمی دانم، شايد يک روز اين کار را کردم.»

روشن بود که دل گرفتگی و سرخوردگی ناصر ملک مطيعی، در آن زمان و پس از حدود يک ربع قرن بازی در فيلم، ناشی از اجبارش به بازی در نقش ها و فيلم هائی بود که آن ها را نمی پسنديد، دوستشان نمی نداشت، ولی ناگزير بود برای باقی ماندن در صحنه به آن ها تن دهد. جمشيدی از او پرسيده بود که کدام يک از فيلم هايش برای او ارزش واقعی داشته و از بازی در آن ها خشنود است؟ پاسخ ملک مطيعی به اين پرسش به روشنی نشان از تضاد ميان تمايلات شخصی او با واقعيت های شکننده داشت: «آن سال ها "غفلت" و "افسونگر" بود [که دوست داشتم و راضی بودم]. در سال های اخير "مردها و جاده ها" و اخيرا تيپی که در "سالار مردان" بازی کردم. در اين [گونه] فيلم ها من واقعا شور و حالی دارم. ببينيد، سينما يک کار تجاری است. من اين را می دانم و می فهمم و بايد هم فهميد. در تمام دنيا وضع اين طور بوده. اما من اضافه می کنم سينما يک تجارت ظريف هنرمندانه است. سينما تجارت و هنر هر دو بايد باشد. همه نوع فيلمی برای سينمای مملکت واجب است. [اما] فيلم های اصيل دوست داشتنی و خواستنی تر از فيلم های ديگر است.» و برای نمونه از «خشت و آينه» (ساخته ابراهيم گلستان که در سال ۱۳۴۴ به نمايش در آمد) ياد کرده و آن را «کاری خوب که بدون نقص نيست» دانسته بود.

اما شاه بيت مصاحبه مذکور اين بود که ملک مطيعی در پاسخ به سئوالی در خصوص فردين و چگونگی همبازی شدنش با او در فيلم های «طوفان نوح» و «قصر زرين»، پس از اشاره به اين که «من با فردين يک دوستی قديمی دارم. رابطه دوستی من و او پرشکوه است... مردم دلشان می خواهد ما را کنار هم ببينند» سفره دل شکسته گشوده و گفته بود: «من و فردين هر دو همسن هستيم. اما سينما را من زودتر شروع کردم. سال هائی بود که من به تنهائی بر تخت می نشستم و حالا هم او بايد بنشيند. اين يک رسم کلی است که هميشه می گويند پهلوان زنده را عشق است. اصولا مردم عادت کرده اند که در ميدان بازی هميشه با پهلوان زنده باشند.»

و معنای اين سخن جز اين نمی توانست باشد که ناصر ملک مطيعی در آن سال های ميانی دهه چهل، پس از پيدايش و رواج «سينمای فردين» و رونق «فيلم های آبگوشتی»، از لحاظ موقعيت بازيگری با وضعيتی روبرو بود که خود را فرو افتاده از تخت و پهلوان غايب - اگر نگويم مرده - می پنداشت.

عجيب اين که درست در همان دو شماره يازدهم و دوازدهم مجله «فيلم» که مصاحبه ناصر ملک مطيعی به چاپ رسيده بود، مصاحبه ای هم داشتيم با زنده ياد فريدون فرخزاد که عليرضا نوری زاده آن را به روال گفت و گوهای ديگرش با چهره های سرشناس انجام داده بود.

با آن که فرخزاد در آن زمان مجری يک برنامه تفريحی تلويزيونی به نام «شو ميخک نقره ای» بود و از اين بابت شهرتی به هم زده بود ولی مصاحبه با او بعنوان «فيلمساز، شاعر و...» انجام گرفته بود و او در آن بيشتر در باره کارهای کوچک و بزرگ سينمائی ساخته و نساخته خودش و عقايد و نظراتش درباره سينمای ايران، کارگردان ها و بازيگران مختلف و همين طور «فيلم فارسی» صحبت کرده بود.

او که سال قبل از آن (۱۳۴۶ خورشيدی) پس از پانزده سال اقامت در آلمان برای گذراندن دوره تحصيلات متوسطه و عالی خود و ازدواج با زنی لهستانی به نام آنيا چکووسکی به ايران برگشته و بلافاصله مشغول فعاليت های هنری شده بود، در آن زمان ۳۱ ساله و هنرمندی چند وجهی، شلوغ، پرمدعا، و بخصوص پرحرف و گستاخ بود که خودش را در همه زمينه ها، از شعر و شاعری گرفته تا عکاسی و فيلمسازی و آهنگسازی و ترانه سرائی و خوانندگی و بازيگری و برنامه سازی و مجری گری تلويزيونی، صاحب صلاحيت و محق به عرض اندام و اظهار نظر - و اغلب چالش ديگران - می دانست.

او در ابتدای گفت و گو با نوری زاده در معرفی خودش گفته بود در آلمان حقوق سياسی خوانده و پايان نامه دکترای خودش در اين رشته را در باره «تاثير عقايد مارکس بر کليسا و حکومت آلمان شرقی» نوشته و از دانشگاه مونيخ درجه دکترا گرفته است. او همچنين گفته بود که از يک سال پس از اقامتش در اروپا با آنيا چکووسکی که از «هنرپيشگان به نام و آرتيست های ممتاز لهستان» بوده است آشنا شده و از طريق او با جهان «فيلم، تئآتر، فيلمسازی و خيلی ديگر از رشته های هنری» ارتباط يافته است. فرخزاد همچنين گفته بود که از سال ۱۹۶۲ ميلادی (۱۳۴۱ خورشيدی) شروع به سرودن شعر به زبان آلمانی کرده و يک سال پس از آن روزنامه ها و مجلات ادبی آلمان اشعار او را به چاپ رسانده و موجبات شهرتش را فراهم کرده بودند؛ شهرتی که به گفته او موجب شده بوده است در سال ۱۹۶۵ ميلادی به دنبال انتشار نخستين مجموعه شعر او با عنوان «فصلی ديگر» جايزه ادبی شعر برلين به او داده شده و پس از آن به عضويت «آکادمی زبان و ادبيات آلمان» در آيد.

فرخزاد در آن مصاحبه در معرفی خود همچنين گفته بود که مدتی پشت صحنه تئآتری در مونيخ حضور يافته و کارآموزی کرده و نقدهائی نيز در باره برخی از نمايش ها نوشته و در روزنامه های آن شهر به چاپ رسانده است. علاوه بر اين، او گفته بود که در سال ۱۹۶۶ به راديو - تلويزيون مونيخ راه يافته و ضمن تهيه سلسله برنامه هائی راديوئی فيلمی هم به نام «خيابان های آلپ» برای پخش از تلويزيون ساخته است.

نوری زاده در همان ابتدای مصاحبه اش با فرخزاد روشن کرده بود که می خواهد با او در زمينه فيلم و فيلمسازی صحبت کرده و از عقايد و نظرات او در اين مورد مطلع شود. و او، پس از اشاره به اين که «فيلم خوب يعنی فيلم زيبا»، گفته بود: «يک فيلم خوب می تواند هم تجارتی باشد و هم قابل ديدن و خوب؛ مثل "دکتر ژيواگو" [آمريکائی، ساخته ديويد لين، سال ۱۹۶۵] و "دره عروسک ها" [آمريکائی، ساخته مارک رابسن، سال ۱۹۶۷] که اگر فيلم هائی غيرهنری هستند حداقل متن و سوژه ای جالب دارند.» و بعد اضافه کرده بود: «من در ايران مشغول بازی در دو فيلم هستم که يکی را خودم تهيه می کنم و يکی را که "عروس ايرانی" نام دارد شوهر ماريا شل [بازيگر آن وقت ها سرشناس آلمانی] که سعی شده اين فيلم ها تلفيقی از تجارت و محتوای خوب باشد... من فکر می کنم يک سينمای خوب که تجارتی هم هست همه را راضی می کند. سينما هنری است که بايد فروش بکند.» (البته، علی رغم اين که ممکن است فريدون فرخزاد مايل يا علاقه مند به ساختن اين دو فيلم بوده، هرگز چنين فيلم هائی ساخته و طبعا به نمايش در نيامد).

ورود فريدون فرخزاد به ايران بعد از پانزده سال اقامت در آلمان، بخصوص با فاصله ای کوتاه از مرگ ناگهانی و دلخراش خواهر سرشناسش فروغ فرخزاد که در بهمن ماه ۱۳۴۵ اتفاق افتاد، همراه با سر و صدای بسيار بود و به همين لحاظ هم او خيلی زود توانسته بود در اثر نزديکی به نهادهای فرهنگی و هنری دولت هم فيلم کوتاهی به نام «پسربچه و کبوتر» بسازد (که من آن را نديده ام) و هم به تلويزيون راه يافته و مجری يک شوی دو سه ساعته تلويزيونی بشود. ولی، استقبال گرم از او مثل تب تندی بود که خيلی زود فرو کشيد و بخاطر شخصيت جنجالی، پر هياهو و عوام پسندانه ای که او از خود بروز داد، جمع زيادی را در محافل فرهنگی و هنری عليه او شوراند و حتی کسانی او را متهم کردند که آمده است تا از نام و اعتبار فروغ سوء استفاده کرده و شهرتی به هم بزند. نوری زاده در همان اوايل گفت و گويش با او به اين نکته اشاره کرده و نظرش را درباره اين تغيير جهت سريع و جبهه گيری های تند عليه او پرسيده بود.

فرخزاد، مثل هميشه، با شتاب و به لحنی تند و تهاجمی، گفته بود: «... در ايران سطح فکر پائين است و حتی بين روشنفکرانمان هم آدم با بينشی يافت نمی شود. به نظر آن ها شخص موجود [که البته منظورش شخص «مطرح» و «مهم» بود] خودشانند و بس! هر که از راه می رسد غريبه است برای آن ها. [هر که] در خارج موفقيتی کسب کرده بوسيله حضرات خرد می شود. چرا؟ چون اين وحشت برايشان بوجود می آيد که نکند فلانی موفق شود و غباری روی اسم آن ها بکشد. آن قدر کارهايشان ضد و نقيض است که من هم خنده ام می گيرد و هم افسوس می خورم... مثلا وقتی من فيلم "پسربچه و کبوتر" را ساختم آقايان بالانشينان فرمودند که پوچ، هيچ و غيره! فرمودند من در سطح پائين تری هستم. و وقتی برنامه "شو" [تلويزيونی] را ساختم اظهار تاسف کردند که چطور آدمی مثل من اين برنامه مبتذل را ساخته است...»

در عکس العمل به اين حرف ها، نوری زاده، ضمن اين که به صراحت گفته بود «من بشخصه فيلم تو را نپسنديدم و آن را چيزی نيافتم که در حد حرف های تو باشد»، دوباره برگشته بود به موضوع مخالفت های تند و صريح با او و خواسته بود که دليل يا دلايل اين امر را از زبان فرخزاد بشنود. او، اما، با اشاره به رابطه نزديکش با فروغ و نامه های گلايه آميزی که ظاهرا خواهرش برای او می فرستاده و در آن ها از محيط روشنفکری ايران گله و شکايت می کرده، وضعيت خودش را با وضعيت فروغ در زمان حياتش مقايسه کرده و ضمن حملاتی تند به روشنفکران و منتقدان کارها و رفتارش گفته بود: «فروغ به من می گفت اگر به ايران آمدی دور خودت حصاری بکش و خودت را از آن ها دور کن. کار کن و احساس تنهائی را نپذير. من مدتی است که به ساختن ديوار مشغولم. بيرون ديوار چه کسی چکار می کند و چه اظهار نظری در بازار نقد روزنامه ها و مجلات به اصطلاح هنری رواج و خريدار دارد، به من مربوط نيست. من به کار متصلم و از آن جدا نمی شوم.»

ولی او، علی رغم اين ادعا، در ادامه مصاحبه از اظهار نظر تند درباره فيلم های ايرانی و نقد بی پروا و به قول خودش «کوبيدن» تقريبا همه فيلمسازها هيچ کوتاه نيامده و گفته بود: «... اين ها اگر خوب دقت کنند به اين نتيجه می رسند که بايد به کار ديگری بپردازند. مثلا هژير داريوش با [فيلم] "جلد مار" فکر کنم بدترين فيلمسازی است که من ديده ام. [منوچهر] طياب با فيلم "ريتم" خود فقط تا قسمت ضرب زدن [استاد حسين] تهرانی موفق بود ولی بقيه فيلم را بايد دور انداخت. "آن سوی هياهو" فيلمی صميمی بود ولی به علت موفق نبودنش اين بود که [خسرو] سينائی سعی کرده بود خود را انتلکتوئل نشان دهد که نبود. فيلم "الماس ۳۳" [داريوش] مهرجوئی فاجعه بود ولی با اين وجود مهرجوئی تنها کسی است در ايران که ديد خوب سينمائی دارد. به [کامران] شيردل بر می خوريم. من تعجب می کنم کسی که در عمرش سه تا فيلم چند دقيقه ای مزخرف ساخته اين قدر ادعا داشته باشد و خود را واردترين آدم به کار سينما بداند. [مسعود] کيميائی آدمی است که سينماگر نبود؛ از ادبيات وارد شد [!!] ولی خيلی بيشتر از آنچه دارد هوار می کشد... [هوشنگ] شفتی که فيلم "کوچ" او را در آلمان ديدم، فکر می کنم اگر معتقد به گرامری در سينما باشيم او با آن آشنائی نداشت. [محمد] زرين دست تنها کسی است که اصلا فيلمساز نيست والا از "خانه ای بر روی شن" به "پلی به سوی بهشت" سقوط نمی کرد. اين بدبختی يک هنرمند است که نهايت کارش منتهای ابتذال باشد. در مورد [فرخ] غفاری [بايد بگويم] مهمترين کار يک هنرمند ارزشی است که با اثرش نشان داده می شود و متاسفانه کار او فاقد ارزش بود. و ابراهيم گلستان به نظر من بهترين سازنده فيلم های کوتاه ايران است. کارهای او در خارج نيز با استقبال روبرو شد.»

اين اظهار نظرها همه درباره فيلمسازهای تحصيلکرده و به اصطلاح روشنفکر ايرانی بود که در آن زمان اکثرشان پست و مقام يا موقعيتی در نهادها و تشکيلات مختلف دولتی داشتند و فيلم های عمدتا کوتاهشان با سرمايه آن نهادها ساخته شده و در فستيوال های سينمائی داخلی و خارجی به نمايش در می آمد. به زغم فرخزاد، همين ها بودند که در نهادهای مختلف سد راهش شده و با تخفيف و تحقير او نمی گذاشتند دستش به دوربين برسد.

ولی، خارج از اين گروه، فرخزاد در باره «فيلم فارسی» و عوامل سازنده آن هم نظراتی داشت که در ادامه همان گفت و گو مطرح کرده بود: «آن ها که فيلم فارسی می سازند حرفی ندارند. اما در مورد خود فيلم، مسئله هر چقدر برای خود من هم ناگوار باشد، حقيقتی است که وجود دارد و با کوبيدن و انتقاد کردن از بين نمی رود. من فکر می کنم که سينمای فارسی به فرم فعلی روزی از بين خواهد رفت و آن روز روزی است که ما فيلم های به اصطلاح هنری خود را جنبه تجاری بدهيم و مردم عامی را بکشانيم به سينمای خودمان. تا وقتی که سينمای هنری ما فقط هنری و دور از عامه [مردم] است من فکر می کنم اگر ما صد در صد مخالف فيلم فارسی هستيم بايد سينمای ايرانی تازه ای بوجود آوريم که برای همه مردم باشد... فکر نمی کنم لازمه پسند کار برای توده ايرانی مبتذل بودن فيلم باشد. گرچه کسانی که بيست و سه چهار سال به ابتذال خو کرده اند کمتر می توانند [فيلم خوب را] بپسندند ولی به هر حال يک کسی بايد اين راه را برود.»

فرخزاد در باره بازيگران فيلم های فارسی گفته بود: «همان طور که کارگردان ها را می بينيم، بعضی [بازيگران هم] استعداد دارند ولی [از آن] استفاده نشده چون در فيلم فارسی بازی و استعداد مطرح نبوده بلکه گريه انداختين يا خنداندن تماشاچی مطرح بوده است. مثلا آذر شيوا يک آرتيست واقعی است منتها اگر خوب [از او] استفاده شود؛ همين طور اگر از [رضا] بيک ايمانوردی استفاده شود.»

و عقيده اش در باره تهيه کنندگان فيلم ها را اين طور بيان کرده بود: «بعضی ها واقعا علاقه دارند و کاری می کنند بالاتر از حد فيلمفارسی ولی هميشه اين وحشت را داشته اند که سرمايه شان را از دست بدهند برای اين که کسانی که با آن ها کار کرده اند آن قدر بالا و آرتيست نبوده اند که فکر فروش فيلم را در خارج [از کشور هم] داشته باشند. من با تهيه کننده ای برخورد کرده ام که اولين تهيه کننده در ايران بوده است - دکتر [اسماعيل] کوشان را می گويم - وقتی با او صحبت می کنی با گشاده روئی و دانش او مواجه می شوی. فيلم را بايد طوری ساخت که صنعت سينمای ايران را به خارج حمل کند. البته [مهدی] ميثاقيه و [مصطفی و مرتضی] اخوان و [نصرت الله] منتخب تا اندازه ای اين کار را کرده اند ولی نتيجه عمل تا امروز به دست نيامده. اگر اخوان ها "قهرمانان" را [به کارگردانی ژان نگلسکو که در آن زمان هنوز مراحل تدوين و امور فنی پس از فيلمبرداری را در خارج از ايران می گذراند] می سازند نه تنها صنعت سينمای ايران را به خارج از ايران نمی برد بلکه به هدر شدن سرمايه نيز کمک می کند.»

و اما در ادامه اقتراح و نظرخواهی مجله «فيلم» درباره فيلم فارسی و بخصوص مساله سناريو و سناريو نويسی، همکار من «م. صفار» گفت و گوئی کرده بود با «ميشا» يکی از سناريست های حرفه ای که اغلب سناريو فيلم های ساموئل خاچيکيان را می نوشت که آن هم در شماره دوازدهم مجله همراه با مصاحبه ای که خود من با ساموئل خاچيکيان کردم به چاپ رسيد.

«ميشا» که همراه خاچيکيان به دفتر نشريه آمده بود در مصاحبه اش با «م. صفار» به صراحت و روشنی گفته بود: «من هم با سينمای فارسی مخالفم!» و افزوده بود: «فيلم فارسی احتياج به سناريست ندارد!»

«ميشا» که هنگام انجام آن مصاحبه ۳۶ سال داشت، به گفته خودش از ۱۸ سالگی وارد کار تئآتر شده و همزمان به تحصيل در رشته زبان و ادبيات انگليسی پرداخته و از ۱۲ سال قبل مطالعاتی در زمينه سناريو نويسی را، از طريق مکاتبه با منابع و مراجع اين رشته از نويسندگی در انگلستان، دنبال کرده بوده است.

او در پاسخ به پرسش «م. صفار» درباره وضعيت سناريو نويسی برای فيلم های فارسی و عکس العمل اش به حرف های هوشنگ حسامی و منوچهر کيمرام، که پيشتر در مجله چاپ شده و سر و صدای زيادی به راه انداخته بود، گفته بود: «خدمتتان عرض کنم که جواب دادن به اين سئوال خيلی آسان است زيرا سينمای فارسی به سناريو احتياج ندارد. مگر نه اين که فلان سناريست بر می دارد و يک داستان را به عنوان سناريو به يک کارگردان تحويل می دهد؟ سناريست های ما هنوز فرم نوشتن سناريو را نمی دانند.» و به دنبال ارائه يک نمونه مضحک از سناريو نويسی افزوده بود: «در اينجاست که بايد گفت مسئله اين که سناريست داريم يا نداريم مطرح نيست؛ بلکه فيلم فارسی احتياج به سناريو ندارد!»

پيشنهاد او برای بهبود وضعيت سناريو نويسی اين بود که: «در وهله اول تهيه کننده و در وهله دوم کارگردان... بايد هم و غمشان اين باشد که از ابتذال دور بمانند. مثلا برای فروش فيلم صحنه های زائد به آن اصافه نکنند و سکس بی مورد که اصلا به فيلم ربطی ندارد در فيلم نگنجانند»

او با تاکيد بر اين که «سناريو بايد دارای تم و محتوائی يک دست و آتمسفری مطابق آن باشد» گفته بود: «متاسفانه من تا به حال در هيچ يک از فيلم های فارسی يک تم واحد نديده ام. فيلم های فارسی شده اند فيلم های پنج کليدی که عبارتند از رقص، آواز، سکس، زود و خورد و آبگوشت!»

«ميشا»، البته، معترض منتقدين فيلم ها هم بود و در پاسخ به سئوالی در خصوص آن ها گفته بود: «من عقيده دارم بعضی از اين منتقدين بايد بروند و طرز انتقاد کردن ر از همکاران باسابقه خودشان ياد بگيرند و بی جهت به بعضی از فيلم ها فحاشی نکنند. يک منتقد بايد در وهله اول حدود فيلم را در نظر خود مشخص نمايد و بعد چهارچوب آن را در نظر بگيرد و آن وقت به انتقاد بپردازد. هستند عده ای از منتقدين که انتظار دارند فيلم هائی نظير "آگرانديسمان" [محصول ايتاليا، آمريکا و انگلستان، به کارگردانی ميکل آنجلو آنتونيونی، سال ۱۹۶۶] در ايران ساخته شود. چون خودشان خواهان آن نوع فيلم ها هستند وقتی فيلمی را در قالب ديگری می بينند به انتقاد آن می نشينند. وقتی منتقد فيلم به ديدن يک فيلم می رود بايد ذهنش را خالی کند تا آنچه را که می نويسد منصفانه باشد.»

او در پاسخ به سئوالی در باره آتيه سينمای ايران گفته بود: «اگر يک رنسانس از طريق نويسندگان سينمائی [منظور او سناريست ها بود] و تهيه کنندگان و کارگردان ها و حتی هنرپيشه ها به وجود نيايد سينمای فارسی همين خواهد بود که در حال حاضر می بينيم. من معتقدم عده ای از دست اندرکاران سينما موعد کارشان سر آمده و بايد دست از سر سينمای فارسی بردارند و دور را به کسانی بدهند که افکار و استعدادهای نهفته دارند.»

ــــــــــــــــــــــــ
• چگونه روایت ایرانی فیلم معروف "گراجوئت" با شرکت من و توران مهرزاد ساخته شد! بخش نخست خاطرات سینمایی تقی مختار
• فریدون گله که بود و «کندو»ی او چگونه ساخته شد٬ بخش دوم خاطرات سینمایی تقی مختار
• ناصرخان از کلاه مخملی متنفر بود! بخش سوم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا و چگونه «سلطان قلب ها» غفلتا «ضربه فنی» شد! بخش چهارم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا و چگونه من از بازی در فیلمی به کارگردانی خودم حذف شدم! بخش پنجم خاطرات سینمایی تقی مختار
• کارگردانی فیلم "تعصب" برای من سرشار از درس و تجربه بود، بخش ششم خاطرات سینمایی تقی مختار
• خسرو هریتاش؛ فیلمساز مهمی که در سایه ماند، بخش هفتم خاطرات سینمایی تقی مختار
• همه چيز با انتشار مجله «فيلم» آغاز شد...، بخش هشتم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا انتشار مجله "فيلم" موجب نگرانی تهيه کننده‌ها شد، بخش نهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• حرکت در جهت ايجاد يک "سينمای ملی"، بخش دهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• اولين ملاقات با مسعود کيميائی، انتخاب "هنرپيشه ماه"، و مصاحبه با مسئولان سنديکای هنرمندان، بخش یازدهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• گسترش انتقادهای تند از "فيلم فارسی" و واکنش عصبی فيلمسازان، بخش دوازدهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• جبهه‌گیری تند نویسندگان مطبوعات و منتقدان فیلم در برابر سازندگان «فیلم فارسی»، بخش سیزدهم خاطرات سینمائی تقی مختار
• «فيلم فارسی» و بستر سياسی و اجتماعی جامعه ايران در دهه ۴۰، بخش چهاردهم خاطرات سینمایی تقی مختار


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016