چهارشنبه 17 تیر 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

ساموئل خاچيکيان؛ سرگردان ميان عشق به سينما و تجارت فيلم..، بخش شانزدهم خاطرات سینمایی تقی مختار


تقی مختار

taghimokhtar@yahoo.com

ویژه خبرنامه گویا

بخش پيشين اين خاطرات را با نقل قسمت هائی از گفت و گوی «ميشا»، سناريست شماری از فيلم های ساموئل خاچيکيان، با يکی از نويسندگان مجله «فيلم» به پايان بردم و اين که گفته بود: «عده ای از دست اندرکاران سينما موعد کارشان سر آمده و بايد دست از سر سينمای فارسی بردارند و دور را به کسانی بدهند که افکار و استعدادهای نهفته دارند.»

اگر «ميشا» فکر می کرد موعد بازنشستگی و کناره گيری «عده ای از دست اندرکاران سينما» رسيده، مرشد و مراد او هم، ساموئل خاچکيان، که اسم و رسمی بزرگ و جای پائی کاملا مشخص در سينمای ايران داشت، در آن مقطع زمانی احساس می کرد همان روز اولی که وارد کار سينما و فيلمسازی شده «آغاز پايان» کارش بوده است!

خاچيکيان، طبق قرار قبلی با من، همراه «ميشا»، برای انجام مصاحبه به دفتر مجله آمده بود. پيشتر او را در برخی از محافل سينمائی، دفاتر و استوديوهای فيلمسازی ديده و تا حدودی با عقايد و خلقياتش آشنا بودم ولی اين اولين ديدار رسمی ما برای انجام يک گفت و گوی جدی بود. او خودش داوطلب اين کار شده بود چون ظرف همان تقريبا سه ماهی که از انتشار مجله «فيلم» می گذاشت مقالات و مطالب آن را دنبال کرده و به گفته خودش احساس کرده بود که برای اولين بار يک مجله جدی هنری و سينمائی وارد عرصه مطبوعات شده و ميدانی گشوده بود برای کسانی که حرف های جدی داشتند ولی گوش شنوائی پيدا نمی کردند.

خاچيکيان که علاوه بر کارگردانی در نويسندگی، آهنگسازی و تدوين فيلم هم دستی و تجربه و سابقه ای داشت، با ساختن شماری از فيلم های جنائی و دلهره آور موفق و پرفروش مثل «طوفان در شهر ما»، «فرياد نيمه شب»، «يک قدم تا مرگ»، «دلهره»، «ضربت» و «سرسام» لقب های «هيچکاک ايران» و «استاد دلهره و وحشت» را گرفته و بی ترديد در آن زمان جزو تاثيرگذارترين کارگردان های سينمای ايران بود؛ نام بزرگی که در سيلاب پس از «گنج قارون» و رونق «فيلم آبگوشتی» گرفتار جريان روبنده «ستاره سالاری» شده و در حال رانده شدن به حاشيه و فرو افتادن در جويبار حقارت بود.

او در سال ۱۳۰۲ خورشيدی در تبريز و از پدر و مادری ارمنی به دنيا آمده بود. آن طور که خودش می گفت والدينش اهل ارمنستان بوده اند و پدرش تحصيلات عالی خود را در رشته زبان و ادبيات ارمنی به پايان برده و در نخستين جمهوری ارمنستان نماينده مجلس بوده ولی با رسيدن انقلاب کمونيستی بلشويک ها به آن کشور، همراه همسر و برخی از اقوام و دوستانش، ارمنستان را ترک کرده و با مهاجرت به ايران مقيم تبريز شده و با کنار گذاشتن سياست به تجارت فرش مشغول بوده است. او می گفت بواسطه وجود کتابخانه بزرگی که پدرش در خانه داشت و نيز عشق و دلبستگی اش به موسيقی، از همان خردسالی به ادبيات، موسيقی و ديگر هنرها علاقه مند و کم کم شروع به توليد آثاری در اين زمينه ها کرده بوده است؛ کما اين که می گفت در ۹ سالگی اولين شعر خود را به زبان ارمنی و با عنوان «زندان» سروده که در روزنامه «آليک» تهران چاپ شده بود.

خاچيکيان در نوجوانی به تئآتر علاقه مند شده و از ۱۴ سالگی تا ۲۰ سالگی که ناگزير تبريز را ترک و همراه خانواده به تهران آمده بود، از راه بازی در برخی از نمايش ها تجربياتی نيز در اين کار به دست آورده بود. حوادث سياسی سال های ميانی نيمه اول دهه بيست و به قدرت رسيدن فرقه دموکرات در آذربايجان و تلاش جعفر پيشه وری برای جداسازی و اعلام استقلال آن استان، خانواده اش را مجبور کرده بود که يک بار ديگر کفش و کلاه کرده و از دامن کمونيست ها بگريزند.

خاچيکيان در تهران، علاوه بر داستان و مقاله نويسی در روزنامه «آليک»، به گروهی از جوان های ارمنی مثل آرامائيس آقاماليان (بعدا کارگردان فيلم)، آرمان هوسپيان (بعدا بازيگر موفق و سرشناس فيلم)، ژوزف واعظيان (بعدا تهيه کننده فيلم) و مادام يلنا (نويسنده و بازيگر تئآتر) که در آن دوره سرگرم کار تئآتر بودند پيوسته و در سال ۱۳۳۶ با تشکيل «گروه تئآتری جوانان ارامنه» بطور جدی به کار تئآتر پرداخته بود. در کنار فعاليت در تئآتر، او تحصيلات خودش در رشته های تاريخ، باستان شناسی و علوم اجتماعی را نيز پی گرفته و آن طور که می گفت حدود يک سال هم از طريق مکاتبه با يکی از مدرسه های سينمائی در پاسادنا، آمريکا، با فنون فيلمسازی آشنا شده بود.

خاچيکيان در سال ۱۳۳۰، پس از ديدن يک آگهی پذيرش بازيگر سينما به «استوديو ديانا» رفته و با دو ارمنی ديگر به نام های ساناسار خاچاطوريان و سرژ آزاريان که در آن هنگام به کار فيلمساری مشغول بوده اند آشنا شده و پس از يکی دو سال که آن ها را متوجه تجربيات و مهارت های، بخصوص تکنيکی، خود کرده بود قراردادی با «استوديو ديانا» بسته و اولين فيلم خودش با نام «بازگشت» [با شرکت آرامائيس وارطان يوسفيانس، هايده، عزت الله وثوق، شهين، اکبر خواجوی و رحيم روشنيان، محصول ۱۳۳۲]، را نوشته و کارگردانی کرده بود.

شش ماه پس از نمايش آن فيلم او شروع به ساختن دومين فيلم خودش با نام «دختری از شيراز» [با شرکت فرح پناهی، مهين معاون زاده، آرامائيس وارطان يوسفيانس، ايرج دوستدار، سيروس جراح زاده، پرخيده و سپهرنيا] برای همان استوديو کرده بود که در ارديبهشت سال ۱۳۳۳ به نمايش در آمده بود. اين فيلم علاوه بر استقبال فوق العاده تماشاگران، مورد توجه اهل قلم و نقد و نظر هم قرار گرفته و جای پای او را در سينما محکم کرده بود.

او سومين فيلم خودش با نام «چهار راه حوادث» [با شرکت ناصر ملک مطيعی، آرمان، ويدا قهرمانی، مورين، علی کيائی] را در سال ۱۳۳۳، باز هم برای «استوديو ديانا»، ساخته بود. اين فيلم که نخستين فيلم ايرانی در ژانر پليسی و جنائی بود علاوه بر استقبال تماشاگران و فروش خوبی که کرده بود در نخستين فستيوال سينمايی ايران با نام «گلريزان» هم نمايش داده شده و جوايز بهترين کارگردانی و بهترين بازيگر مرد [آرمان] را به دست آورده بود.

موفقيت پی در پی خاچيکيان با ساخت سه فيلم پشت سر هم موجب شده بود که تهيه کنندگان فيلم های او در سال ۱۳۳۴ برای ساخت چهارمين فيلم او سرمايه گذاری بيشتری کرده و اقدام به تهيه يک فيلم حماسی ملی - ميهنی با سوژه نبرد و درگيری های نيروهای ژاندارمری با غارتگران روستائی دور افتاده در استان خراسان بکنند. ساناسار خاچاطوريان و شاهرخ رفيع که سرمايه تهيه اين فيلم با نام «خون و شرف» [با شرکت آرمان، تهمينه، سيروس جراح زاده، ايرج دوستدار، علی زندی] را تامين کرده و اميد زيادی به موفقيت تجاری و هنری آن داشتند تقلائی کرده و دست و پائی نيز زده بودند که محمدرضا شاه پهلوی طی مراسمی ويژه در شب افتتاح آن حضور يابد تا تاکيدی باشد بر اهميت فوق العاده آن. اما علی رغم همه اين اميدها و برنامه ريزی ها نه فقط محمدرضا شاه در شب افتتاح آن حضور نيافته بود بلکه مردم نيز استقبال چندانی از نمايش عمومی «خون و شرف» نکرده و آن را با چنان شکست مالی بزرگی روبرو کرده بودند که موجب ورشکستگی و تعطيل «ديانا فيلم» شده بود.

از هنگام تعطيل «ديانا فيلم» تا تاسيس «آژير فيلم» در سال ۱۳۳۶، برای حدود دو سال، خاچيکيان تقريبا بيکار شده و در جستجوی راه هائی برای ادامه کارش بوده است. در فاصله اين دو سال، يعنی در سال ۱۳۳۵، مهدی ميثاقيه که در حال ساختن فيلم معروف «شب نشينی در جهنم» [با شرکت عزت الله وثوق، ارحام صدر، روفيا، پرخيده، اکبر خواجوی، رحيم روشنيان، مهدی رئيس فيروز، و ابراهيم باقری؛ سناريست حسين مدنی] بوده از او خواسته بود که برای حل مشکلات فنی و تکنيکی فيلم و سر و سامان دادن به آن با او و موشق سروری (يک ارمنی تحصيلکرده ديگر که اولين فيلمش را در سال ۱۳۳۴ با عنوان «مهتاب خونين» برای «استوديو ميثاقيه» ساخته بود و در آن زمان کارگردانی فيلم «شب نشينی در جهنم» را بر عهده داشت) همکاری کند.

«شب نشينی در جهنم» موضوعی فانتزی و خيالی داشت که برای آن هزينه زيادی شده و دکورهای عظيم و متعددی ساخته شده بود و همين طور در آن از بدعت های فنی، شماری جلوه های ويژه و ترفندهای سينمائی استفاده شده بود که در زمان خودش بديع و چشمگير بود. مجموع اين عوامل و استعداد هنری و توانائی های تکنيکی مشترک موشق سروری و ساموئل خاچيکيان موجب شده بود که «شب نشينی در جهنم» در هنگام نمايش عمومی آن در سال ۱۳۳۶ بعنوان شاخص ترين و مهمترين فيلم ايرانی شناخته شده و در تير ماه سال ۱۳۳۷ در بخش رسمی «جشنواره فيلم برلين» به نمايش در آمده و از پی آن به «جشنواره فيلم کن» نيز راه يابد. تا آنجا که من می دانم، اين نخستين حضور سينمای ايران در عرصه جشنواره های مهم بين المللی بوده است.

خاچيکيان توانسته بود در اوائل سال ۱۳۳۶ با همکاری ژوزف واعظيان و دکتر شاهرخ رفيع اقدام به تاسيس استوديوئی بکند به نام «آژير فيلم» که نخستين توليد سينمائی آن فيلم معروف «طوفان در شهر ما» [با شرکت حسين دانشور، آرمان، روفيا، منصور سپهرنيا، گرشا رئوفی، واهان آقاماليان، اکبر خواجوی، سوسن، محمد متوسلانی، ويدا قهرمانی] بود که توسط خود او نوشته و کارگردانی شده بود. اين فيلم که در آن از ترانه های ويگن و الهه، دو خواننده معروف و محبوب آن زمان، نيز استفاده شده بود در فروردين سال ۱۳۳۷ به نمايش عمومی در آمده و مورد استقبال تماشاگران قرار گرفته بود.

اما، علی رغم اين موفقيت، معلوم نبود چرا خاچيکيان در فيلم بعدی خودش «قاصد بهشت» [با شرکت نصرت الله وحدت، ايرن، حسين مدنی، منصور سپهرنيا، شمسی فضل الهی، رحيم روشنيان، عباس مصدق، غلامحسين بهمنيار، و حسين اميرفضلی، سناريست: حسين مدنی] که آن را هم برای «آژير فيلم» ساخته بود، از سبک آشنا و جاافتاده خودش دوری گرفته و اقدام به ساختن فيلمی کرده بود که از لحاظ محتوا و ساختار هيچ سنخيتی با آنچه در آن زمان بعنوان «سينمای خاچيکيان» شناخته شده بود نداشت و به همين جهت هم از لحاظ هنری و هم از لحاظ تجاری شکست خورده بود. با اين همه، خاچيکيان اين اشتباه را با فيلم بعدی خود به نام «تپه عشق» [با شرکت ويگن، فرانک ميرقهاری، گرشا رئوفی، منصور سپهرنيا، محمد متوسلانی، ويولت، و ديانا] هم تکرار کرده و با نمايش آن به اعتبار خودش در نزد دوستدارانش لطمه زده بود. خود او، البته، معتقد بود که آن دو فيلم را صرفا به اين منظور ساخته بوده است که از لحاظ مالی کمکی کرده باشد به «آژير فيلم» تا بتواند روی پای خودش ايستاده و بعدا قادر به سرمايه گذاری برای فيلم های دلخواه او باشد.

منظور خاچيکيان از «فيلم های دلخواه» خودش دو فيلم جنائی و دلهره آور «فرياد نيمه شب» [با شرکت: آرمان، پروين غفاری، محمدعلی فردين، اکبر خواجوی، ناصر کوره چيان، رضا کريمی، رضا بيک ايمانوردی، اصغر تفکری، محمد متوسلانی، گرشا رئوفی، و منصور سپهرنيا، تهيه کننده: مهدی ميثاقيه، محصول «استوديو ميثاقيه»] و «يک قدم تا مرگ» [با شرکت عبدالله بوتيمار، سهيلا، رضا بيک ايمانوردی، سيروس لاله زاری، نارملا، دليله نمازی، تهيه کننده: ژوزف واعظيان، محصول «آژير فيلم»] بود که هر دو در سال ۱۳۴۰ ساخته شد و علاوه بر استقبال فوق العاده ای که از آن ها به عمل آمد موجب پيدائی جريانی تازه در سينمای ايران و اهداء لقب «هيچکاک ايران» به او شد.

نکته ای که لازم است اينجا اشاره کنم اين که محمدعلی فردين، پس از بازی در چند فيلم معمولی، بالاخره و در واقع، با ايفای نقش اول فيلم «فرياد نيمه شب» (که ابتدا قرار بود امين امينی آن را بازی کند ولی به دلايلی نشد و فردين را جايگزين او کردند) بود که به اصطلاح «گل کرده» و به عنوان «جوان اول» سينما جا افتاده بود. نکته ديگر اين که ساموئل خاچيکيان و مهدی ميثاقيه در طول ساختن فيلم «فرياد نيمه شب» دائما با هم برخورد داشتند زيرا ميثاقيه بعنوان تهيه کننده فيلم در امور مربوط به کارگردان هم مداخله می کرد و اين امر بر خاچيکيان خيلی گران می آمد. دست آخر بگو مگوها و جنگ و دعواهای آن دو موجب شد که بکلی با هم قهر کردند و ميثاقيه تصميم گرفت فيلم بعدی «استوديو ميثاقيه»، يعنی «انسان ها» [با شرکت محمدعلی فردين، مجيد محسنی، آرمان، فروزان، اکبر خواجوی، مصطفی تاجيک، و نيکتاج صبری] را خودش بسازد.

اين در حالی بود که خاچيکيان با اتکاء به موفقيت خيره کننده فيلم های «فرياد نيمه شب» و به دنبال آن «يک قدم تا مرگ» در سال ۱۳۴۱ با دلگرمی بيشتر فيلم «دلهره» [با شرکت: آرمان، ايرن، عبدالله بوتيمار، رضا بيک ايمانوردی، هاله، واهان آقاماليان، جلال پيشوائيان، شاندرمنی، لی لی، و سيروس لاله زاری، تهيه کننده: ژوزف واعظيان، محصول «آژير فيلم»] را - که گفته می شد اقتباس و کپی برداری از فيلم فرانسوی «شياطين» ساخته ژرژ کلوزو است - ساخته و باز هم با اقبال مردم روبرو شده بود.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


فيلم بعدی خاچکيان در همين سبک و سياق «ضربت» [با شرکت: آرمان، عبدالله بوتيمار، رضا بيک ايمانوردی، قدسی کاشانی، جلال پيشوائيان، و آنيک شفرازيان، تهيه کننده: ژوزف واعظيان، محصول «آژير فيلم»] نام داشت که در سال ۱۳۴۳ ساخته شده و علی رغم اين که مهدی ميثاقيه از روی غضبی که نسبت به او داشت، برای شکست دادن خاچيکيان فيلم «انسان ها»يش را، با تبليغاتی وسيع، درست همزمان با اکران «ضربت» به نمايش عمومی گذاشته بود، با موفقيت تمام به نمايش در آمده و سال بعد از آن (۱۳۴۴) در جشنواره فيلم های ايران حضور يافته و در رقابتی تنگاتنگ با فيلم «عروس فرنگی» [با شرکت نصرت الله وحدت، پوری بنائی، فريده نصيری، حميده خيرآبادی (نادره)، رقيه چهره آزاد، منصور سپهرنيا، محسن آراسته، مهری مهرنيا، نويسنده و کارگردان: نصرت الله وحدت، تهيه کنندگان: شکرالله رفيعی و نصرت الله وحدت، محصول «استوديو نقش جهان»، ۱۳۴۳] مقام دوم را به دست آورده و برنده جايزه «شير نقره‌ای» آن جشنواره شده بود.

موفقيت «ضربت» باعث شده بود که مهدی ميثاقيه احساس کند قادر به مبارزه با خاچيکيان نيست؛ در نتيجه از خر شيطان پائين آمده و دوباره از او برای ساختن فيلمی در همان ژانر برای «استوديو ميثاقيه» دعوت کرده بود. بنا بر اين، خاچيکيان در سال ۱۳۴۴ فيلم «سرسام» [با شرکت: عبدالله بوتيمار، نسرين صفائی، نعمت الله پيشوائيان، آنيک شفرازيان، و ويکتوريا] را برای ميثاقيه ساخته و سال پس از آن هم [۱۳۴۵] با لبيک گفتن به دعوت ناصر مجد بيگدلی، صاحب چندين سينما، سرپرست «گروه سينماهای متحد تهران» و تهيه کننده فيلم، باز هم فيلمی در همان ژانر و تحت عنوان «عصيان» [با شرکت عبدالله بوتيمار، آرمان هوسپيان، رضا بيک ايمانوردی، آذر حکمت شعار، مينا، آنيک شفرازيان، ليلا فروهر، نرسی کرکيا، فرشيد فرزان، سناريست ها: ساموئل خاچيکيان امير شروان] ساخته بود، که علی رغم دگرگونی شرايط و تغيير ذائقه تماشاگران فيلم های فارسی، هنوز و همچنان مهر و امضاء او را داشت و می شد آن ها را ادامه راه منحصر به فرد خاچيکيان دانست.

اشاره کردم به دگرگونی شرايط و تغيير ذائقه تماشاگر، چون همان طور که پيشتر هم چندين بار گفتم و تکرار کردم، نمايش «گنج قارون» در سال ۱۳۴۴ و موفقيت غيرمنتظره، خيره کننده، و موج آفرين آن، باعث شده بود که تهيه کنندگان به سودای کسب موفقيتی مالی نظير موفقيت «گنج قارون» اکثرا رو به سوی تهيه فيلم هائی شبيه به آن کرده و کپی های متعدد موفق و ناموفقی از روی آن بسازند. در اين ميان خاچيکيان هم تحت تاثير موج فيلم های تجاری، زير فشار و تقاضای تهيه کنندگان، و با اين تصور که دوران فيلم های جنائی و دلهره آور به سر رسيده، دچار سرگردانی و تزلزل شده و دوباره سبک عوض کرده و در سال ۱۳۴۵ باز هم به دعوت مهدی ميثاقيه فيلم به اصطلاح اجتماعی و متفاوتی ساخته بود به نام «بی عشق هرگز» [با شرکت: عبدالله بوتيمار، عزير اصلی، آذر حکمت شعار، آنيک شفرازيان، شمسی فضل اللهی، ديانا، جلال پيشوائيان، نرسی کرکيا مانوئل ماروتيان] که زنده ياد احمد شاملو هم در نگارش سناريوی آن با خاچيکيان همکاری کرده بود.

با اين فيلم غيرجنائی و بيشتر رومانتيک و عاشقانه، خاچيکيان توانسته بود مهارت خودش در قصه گوئی از راه فيلم و ساخت فيلم های رقيق عشقی - اجتماعی را نشان دهد و همين موجب شده بود که برادران اخوان، صاحبان سينماهای «مولن روژ» و استوديو دوبلاژ و توليد فيلم، از او دعوت کنند که فيلمی عاشقانه با شرکت بهروز وثوقی و پوری بنائی برای آن ها بسازد. برعکس پوری بنائی که در آن موقع از اسم و رسم و محبوبيتی در ميان تماشاگران برخوردار بود، بهروز وثوقی هنوز چهره شناخته ای نبود ولی از آنجا که اخوان ها هنگام انتخاب او برای بازی در فيلم «هاشم خان» ساخته محمد زرين دست، با او قراردادهائی برای بازی در چند فيلم منعقد کرده بودند، از خاچيکيان خواسته بودند که نقش اول فيلمش را به او بدهد. و، البته، بازی در همين فيلم هم موجب آشنائی نزديک و سپس ايجاد روابط عاطفی و دلدادگی بين پوری بنائی و بهروز وثوقی شده بود.

به اين ترتيب خاچيکيان در سال ۱۳۴۵ فيلم «خدا حافظ تهران» [با شرکت بهروز وثوقی، پوری بنائی، جلال پيشوائيان، عديله، ماريا مغفوريان، عزيز اصلی، ايران دفتری، ايران قادری، تهيه کنندگان مرتضی و مصطفی اخوان، محصول «مولن روژ»] را ساخته بود که هر چند موجب محبوبيت بيشتر پوری بنائی و شهرت بهروز وثوقی شده و از آن ها زوجی سينمائی ساخته و بخصوص موجب استحکام موقعيت بهروز وثوقی و به مرور درخواست دستمزدهای بيشتر از سوی او شده بود، ولی نتيجه آن تغيير اساسی مسير فيلمسازی خاچيکيان و گرايش او به سينمای صرفا تجاری و «باب روز» بود که منجر به ساخت فيلم هائی مثل «ببر مازندران» [با شرکت امامعلی حبيبی، نيلوفر، داريوش طلائی، رضا هوشمند، فرخ لقا هوشمند، حبيب الله بلور، ايران دفتری، حسين ملاقاسمی، نويسنده منوچهر کيمرام، تهيه کننده مهدی ميثاقيه، محصول «استوديو ميثاقيه، ۱۳۴۷]، «من هم گريه کردم» [با شرکت بهروز وثوقی، پوری بنائی، نيلوفر، آرمان، فرشيد فرزان، ليلا فروهر، تهيه کننده: نندلال نارننداس هندوجا، محصول «فيلمکو فيلمز»، ۱۳۴۷]، «هنگامه» [با شرکت بهروز وثوقی، آذر شيوا، نيلوفر، واهان آقاماليان، نظام الدين کيائی، عباس ناظری نيک، سناريست: پرويز دوائی (با اقتباس از فيلم آمريکائی «سابرينا»، ساخته بيلی وايلدر، با شرکت: همفری بوگارت، آدری هپبورن و ويليام هولدن، سال توليد: ۱۹۵۴ ميلادی)، تهيه کننده: علی عباسی، محصول «سازمان سينمائی پيام»، ۱۳۴۷]، و «جهنم سفيد» [با شرکت امامعلی حبيبی، نيلوفر، داريوش طلائی، اينگريد، و حسين ملاقاسمی قهرمان اسبق تيم ملی کشتی که در سال ۱۳۴۵ با بازی در فيلم «مرد و نامرد» به کارگردانی سياوش شاکری وارد سينما شده و سال پس از آن در فيلم «سرنوشت» به کارگردانی حکمت آقانيکيان بازی کرده و «جهنم سفيد» در واقع سومين فيلم او بود، سناريست: «ميشا»، تهيه کننده: نندلال نارننداس هندوجا، محصول «فيلمکو فيلمز»، سال ۱۳۴۷] شده بود.

به اين ترتيب در مقطع زمستان سال ۱۳۴۷ با توجه به پرکاری ساموئل خاچيکيان می شد گفت که او يکی از کارگردان های مطرح و موفق سينمای آن روز ايران بود (کما اين که در همان سال به هميت زنده ياد سيامک پورزند جشنواره‌ ای ويژه شامل ۹ فيلم خاچيکيان برگزار شد که، علاوه بر مردم عادی و تماشاگران، مورد توجه منتقدين و صاحب‌نظران نيز قرار گرفت.) با اين همه بواسطه نوساناتی که از لحاظ هنری و تجاری، تغيير مسيرهای پی در پی بواسطه بروز اختلافاتی با تهيه کنندگان و بازيگران، رقابت ها، کارشکنی ها، زد و بندها، و نيز تاثيرات روابط عاطفی و عشقی (از جمله رابطه عاطفی بين خاچيکيان با نيلوفر بازيگر جوان و تازه کار چندين فيلم اخير او) و مسائلی از اين دست در کار او پيش آمده و گاه وادارش کرده بود که فيلم هائی خلاف باورها و تمايلات درونی خودش - از جمله آخرين فيلمش «جهنم سفيد» - بسازد، از حاصل کارش خرسند نبود و احساس می کرد که همه نزديک به دو دهه تلاشش در سينما دستخوش تحولات و فشارهای فزاينده شده و اعتبار او را خدشه دار کرده بود. در يک چنين مقطع و وضعيت روحی بود که ساموئل به دفتر مجله آمده و با من به گفت و گو نشسته بود.

اولين سئوالی که آن روز از او کردم درباره آخرين فيلمش «جهنم سفيد» بود که به صورتی مبتذل و با تقليد ناقص از فيلم های سابق ژانر جنائی او ساخته شده بود و در پرونده کارهايش هيچ امتيازی، چه از لحاظ کيفيت فيلم و چه لحاظ استقبال مردم و فروش، محسوب نمی شد. و از او خواستم بگويد چه شد که يک باره مبادرت به بازگشت به ژانر قديمی خودش و ساختن چنين فيلمی کرد.

خاچيکيان در پاسخ به اين سئوال گفت: «در ايران عوض کردن ژانر در اختيار فيلمساز نيست بلکه دست مردم و تهيه کننده است. اگر سابق بر اين فيلم جنائی می ساختم برای اين بود که ژانر من ايجاب می کرد. چون اصولا من عاشق پرداخت نور هستم؛ نور و سايه روشن در فيلم و حتی در روی سن [تئآتر] به اندازه يک کاراکتر و يک هنرپيشه بازی و ايجاد اتمسفر می کند. ولی بعد از مدتی که تب [فيلم] "سنگام" [هندی، محصول سال ۱۹۶۴ ميلادی، تهيه کننده و کارگردان: راج کاپور، با شرکت: راج کاپور، ويجنتی مالا و راجندر کومار - نمايش اين فيلم در ايران با استقبالی گسترده روبرو شد و تاثيری شگرف نه فقط روی داستان ها و نحوه ساخت فيلم ها بلکه بر رفتار اجتماعی و روابط عشقی قشر وسيعی از ايرانی ها گذاشت] محيط را اشغال کرد يا به اصطلاح همه را مريض کرد - منظورم مردم و تهيه کننده است - خواهی نخواهی برای اين که بتوانم بمانم و از بين نروم مجبور شدم که ژانر خودم را عوض کنم.»

او در ادامه گفت: «وقتی که من سبک کارم را عوض کردم فيلم جنائی ديگر خريداری نداشت. حتی فرض کنيد در سطح بالاتر فيلم های هيچکاک هم در سال های اخير اصلا کار نمی کرد. در صورتی که سابق استقبال زيادی از آن می شد و اما متاسفانه يا خوشبختانه بودند علاقه مندانی که هميشه به من می گفتند چرا بر نمی گردی به سبک قديم خود. همين باعث شد که اقدام کوچکی کردم محض خالی نبودن عريضه ولی دلايلی دارد که چرا "جهنم سفيد" آن طور که ميل داشتم از کار در نيامد. اين دلايل فنی است و به همين جهت از آن می گذرم چون به تماشاچی مربوط نمی شود. کسانی که به اين فيلم حمله می کنند بايد ببينند "جهنم سفيد" در مقايسه با ساير فيلم های فارسی چه بدی داشت؛ کدام فيلم فارسی خوب بوده و چرا. آيا بخاطر [خواندن] غزل و [نمايش] لنگ و پاچه و [روايت] داستانی يکنواخت آن ها خوب بوده اند؟ آيا اين امتياز آن هاست؟ "جهنم سفيد" آتمسفر جديدی ارائه داد. من آشپزی بودم که منوی آشپزی فيلم فارسی را عوض کردم. علت اصلی اين که می گويند فيلم مبتذل است اين است که دوستان مطبوعاتی من و همچنين مردم از من توقع دارند. در مقابل من هم از آن ها توقع دارم. آن ها بايد می گفتند اين داستانی بود ساده و کوچک ولی با پرداختی ديناميک که چند تائی چهره جديد معرفی کرد [اينگريد، فرنگيس، موسوی، حسين پور و جمشيد هاشم پور] و کاراکترها آمدند حرف خودشان را زدند و رفتند و کسی گم نشد، منتهی فيلم آبگوشت، غزل و ننر بازی نداشت. داستان يک فيلم احتياج ندارد حتما تابع فرمول فيلم فارسی باشد. بخدا بعد از اين من ديگر فيلم مبتذل نخواهم ساخت.»

يک چنين پاسخ پر تناقضی معلوم بود که نمی توانست مرا مجاب کند. او از يک طرف می گفت خواست و تمايل تماشاگران و فشار تهيه کننده ها او را ناگزير از ساختن فيلم مبتذل مردم پسند و دور از ژانر جنائی و شناخته شده خودش کرده و از طرف ديگر مدعی بود که فيلم های ترسناک و جنائی - حتی فيلم های آلفرد هيچکاک هم! - ديگر طرفداری نداشت و کار نمی کرد. از يک طرف می گفت «جهنم سفيد» آن طور که باب ميلش بوده ساخته نشد چون مشکلات فنی داشت و از طرف ديگر از فيلم دفاع می کرد و می گفت در مقايسه با فيلم های فارسی ديگر، که به قول او بازيگران در آن ها غزل می خواندند و لنگ و پاچه نشان می دادند و داستان هايشان يکنواخت و آبکی بود، فيلمی با داستانی ساده و سر راست و لحنی ديناميک بود که تابع فرمول آن موقع فيلم فارسی نبود! و اين در حالی بود که خود او هم برای تضمين فروش فيلمش در آن از صحنه های لختی بازيگری به نام ناهيد و لودگی های مثلا کميک اسدالله يکتا استفاده کرده ولی نتوانسته بود نتيجه دلخواهش را گرفته و نظر تماشاگر را جلب کند. همين ها را به او يادآور شدم و خواستم که در اين خصوص توضيح بدهد.

خاچيکيان هم، مثل اکثر ديگر فيلمسارهای آن موقع، علی رغم اين که می دانست برخی از فيلم هائی که می سازد فاقد ارزش هنری است ولی دائما می کوشيد وادادگی خودش و کاستی های فيلم هايش را با مقصر شناختن اين و آن توجيه کند. به همين سبب در پاسخ به اين ايراد من گفت: «ما برای صحنه های خارج اين فيلم که هشتاد درصد داستان در آن می گذشت ظرف ۱۶ روز در شمشک فيلمبرداری کرديم. مقدار زيادی از اين صحنه ها بعد از فيلمبرداری در اثر خراب شدن نگاتيوها در لابراتوار [!] به دور ريخته شد و تا ما آمديم بجنبيم و صحنه ها را تکرار کنيم زمين نفس کشيده و برف از بين رفته بود. مجبور شدم داستان را تغيير بدهم و مکان بسياری از صحنه ها را به داخل استوديو و دکور منتقل کنم. وقتی مقدمه و موخره يک داستان فيلمبرداری شده خيلی سخت است که صحنه های ميانی و باقيمانده آن در محيط ديگری فيلمبرداری شده و ارتباط داستان حفظ گردد. ضمنا از طرف تهيه کنندگان فيلم پيشنهاد شده بود که يک دسته خواننده و ارکستر هم در ميان اين گروه [شخصيت های اصلی فيلم] گير بيفتند و رقص و آوازی هم برقرار کنند [!] که البته من رد کردم و بعد ناچار متوسل شدم به صحنه های مشغول کننده...»

البته من مطمئن بودم که او خودش هم، علی رغم توسل به اين توجيهات نامعقول، می دانست که مشکل اصلی و اساسی کجاست و از اين بابت دلش کاملا خون بود. به همين لحاظ بود که بلافاصله پس از توجيه استفاده اش از صحنه های لختی و لودگی در فيلمش تاب نياورد و گفت: «من چوب سليقه مردم و خواسته تهيه کننده را می خورم. روزی که پا گذاشتم به دنيای سينمای فارسی [۱۹ سال قبل از آن زمان] آن روز آغاز پايان کار من بود. من خودم نويسنده هستم؛ عضو هيات تحريريه روزنامه بوده ام؛ کتاب ها چاپ کرده ام؛ [آن روزها] سينما را طور ديگری حس می کردم و دنيای ديگری داشتم ولی روزی آمد که جلوی من فرمولی گذاشتند و من يک هفته مثل آدم های مهتابی راه می رفتم و از خودم می پرسيدم که بروم يا نه؟ و بعد چون دوست داشتم و عاشق اين کار بودم وارد شدم. و حالا با شهامت و انرژی بيشتر قول می دهم که بعد از اين ديگر اين طور نخواهم بود. يا شکست می خورم و از بين می روم - که آرزو می کنم آن روز برسد - يا اين سنت های پوسيده و مسخره را شکست می دهم و رو سفيد می شوم - که باز آرزو می کنم آن روز هم برسد.»

حالا اين «خود» او بود که حرف بی سانسور و نهفته در دلش را می زد. او هم مثل ملک مطيعی احساس می کرد که در رابطه عاشقانه اش با سينما شکست خورده و به زانو در آمده است؛ هر چند که ملک مطيعی اين شکست را به پای اشتباه و عدم شناختش از فطرت تجاری سينما گذاشته و با ندامت از خودش آماده تسليم شده بود ولی خاچيکيان هنوز به خودش باور داشت و همپای اقرار به وادادگی و احساس ندامت از تسليم در برابر فشارها هنوز از پا نيفتاده و قصد - يا لااقل اميد - غلبه بر جريان نامساعد سينما را داشت.
من در آن مصاحبه به او اطمينان دادم که با توجه به سابقه، شهرت و اعتباری که او در محيط سينما و ميان تماشاگران فيلم های فارسی داشت، قادر به اين کار خواهد بود اگر اراده ای واقعی برای انجام آن داشته باشد. و او با تائيد نظر من با قاطعيت گفت: «خواهم کرد ولی نه با اين تهيه کننده ها. از پائيز امسال خودم فيلم خواهم ساخت و حاضرم مرا به صليب بکشند اگر فيلمی مبتذل و توخالی بسازم.»

اين را گفت ولی بلافاصله افزود: «فعلا من پيشنهادهائی دارم که تا تابستان دو يا سه فيلم بسازم؛ فيلم هائی مثل "هنگامه". و بعد از آن خودم خواهم بود و دنيای خودم و دوستانی که ان شاء الله خوشحال خواهند شد.»

از او پرسيدم آيا سوژه ای يا فکری برای آن نوع از فيلم هائی که می گويد اثر شخصی خود او خواهند بود دارد؟ و او در جواب گفت: «بطور کلی فکر کليه سناريوهايم مال خود من است. يکی سوژه ای است که قبلا هم داشته ام؛ "غروب خدايان" که داستان يک زن کوچه است که می گويد شما مرا بد می دانيد ولی درهای خانه هاتان را باز کنيد تا ببينيم "کوچه" آن طرف است يا اين طرف. من حتی مبارزه خواهم کرد با سانسور [منظورش اين بود که با آن فيلم تابوشکنی خواهد کرد حتی اگر به مذاق مقامات اداره سانسور خوش نيايد]. و ديگری داستان يک عشق تميز و زيباست. سوژه اين فيلم کوچک و بسيار ساده است ولی پرداخت مهمی خواهد داشت. برعکس حالا، تصميم دارم بجای "از هر کشور ترانه ای" يک سوژه را بگيرم و آن را خوب پرداخت نمايم... علاوه بر اين ها جزو برنامه ام ساخت يک فيلم جنائی بزرگ را هم دارم که خودم تهيه خواهم کرد. از پائيز به بعد هر سال سه فيلم خواهم ساخت و کوشش خواهم کرد بجای استفاده از غول های کنونی سينمای ايران [منظورش ستاره های سرشناس و گرانقيمت آن موقع بود] از چهره های جديدی که در آينده نزديک غول های بزرگی خواهند شد استفاده کنم. مطمئن باشيد من ديگر هرگز فيلم مبتذل نخواهم ساخت.»

ــــــــــــــــــــــــ
• چگونه روایت ایرانی فیلم معروف "گراجوئت" با شرکت من و توران مهرزاد ساخته شد! بخش نخست خاطرات سینمایی تقی مختار
• فریدون گله که بود و «کندو»ی او چگونه ساخته شد٬ بخش دوم خاطرات سینمایی تقی مختار
• ناصرخان از کلاه مخملی متنفر بود! بخش سوم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا و چگونه «سلطان قلب ها» غفلتا «ضربه فنی» شد! بخش چهارم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا و چگونه من از بازی در فیلمی به کارگردانی خودم حذف شدم! بخش پنجم خاطرات سینمایی تقی مختار
• کارگردانی فیلم "تعصب" برای من سرشار از درس و تجربه بود، بخش ششم خاطرات سینمایی تقی مختار
• خسرو هریتاش؛ فیلمساز مهمی که در سایه ماند، بخش هفتم خاطرات سینمایی تقی مختار
• همه چيز با انتشار مجله «فيلم» آغاز شد...، بخش هشتم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا انتشار مجله "فيلم" موجب نگرانی تهيه کننده‌ها شد، بخش نهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• حرکت در جهت ايجاد يک "سينمای ملی"، بخش دهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• اولين ملاقات با مسعود کيميائی، انتخاب "هنرپيشه ماه"، و مصاحبه با مسئولان سنديکای هنرمندان، بخش یازدهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• گسترش انتقادهای تند از "فيلم فارسی" و واکنش عصبی فيلمسازان، بخش دوازدهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• جبهه‌گیری تند نویسندگان مطبوعات و منتقدان فیلم در برابر سازندگان «فیلم فارسی»، بخش سیزدهم خاطرات سینمائی تقی مختار
• «فيلم فارسی» و بستر سياسی و اجتماعی جامعه ايران در دهه ۴۰، بخش چهاردهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• افول غمناک ناصر ملک‌مطيعی و نظرات کوبنده فريدون فرخزاد درباره کارگردان‌ها و فيلم‌های فارسی، بخش پانزدهم خاطرات سینمایی تقی مختار


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016