پنجشنبه 8 مرداد 1394   صفحه اول | درباره ما | گویا

رو در روئی و حملات متقابل سناريست‌های فيلم‌ها و نويسندگان مطبوعات! بخش ۱۸ خاطرات سينمايی تقی مختار


تقی مختار

taghimokhtar@yahoo.com

ویژه خبرنامه گویا

در بخش پيشين اين سلسله خاطرات، پس از نقل محتوای تند نامه سرگشاده عباس پهلوان در مجله «فيلم» که او در آن صراحتا خواستار بمب گذاری زير «بنای فرسوده و کهنه فيلم فارسی» شده بود، و نيز نقل محتوای نامه سعيد مطلبی در واکنش به آن، و حاشيه تندی که من بعنوان سردبير مجله بر نامه مطلبی نوشته و منتشر کردم، افزودم که با چاپ مصاحبه هائی با سناريست های فيلم ها و نويسندگان مطبوعات که در دفاع يا مخالفت از سينمای آن وقت ايران سخن می گفتند، و بخصوص با انتشار اين دو نامه، جنگ مغلوبه شد و کار بگو مگوها، هم در محافل سينمائی و هم در صفحات مجله «فيلم»، بالا گرفت و با شدتی بيشتر ادامه يافت. البته شدت گرفتن اين جنگ نظری و عقيدتی صرفا ناشی از انعکاس بگو مگوهای ميان دست اندرکاران سينما و نويسندگان مطبوعات در مجله نبود بلکه ريشه در سبک کار و نوع برخورد انتقادی من و مجله «فيلم» نسبت به کل جريان «فيلم فارسی» در آن دوره داشت و اين که يک چنين روش و برخوردی را می شد در اکثر صفحات هر شماره از مجله، از يادداشت های سردبير گرفته تا خبرهای مربوط به محافل سينمائی و توليد فيلم ها، نقد و بررسی فيلم های روی پرده، گزارش ها و مطالب متنوع هنری، و نيز کاريکاتورها و نوشته های طنزآميزی که در هر شماره به چاپ می رسيد، ملاحظه کرد. علاوه بر اين، مسلم است که من حالا، در سمت سردبير يک مجله تند و تيز سينمائی و هنری، خيلی بيشتر از گذشته در محافل سينمائی حضور می يافتم و با دست اندرکاران سينما در حشر و نشر بودم و از اين رهگذر دوستان و دشمنان فراوانی برای خودم فراهم کرده و وضعيتی بوجود آورده بودم که در هر کجا ظاهر می شدم يا مورد استقبال و تشويق قرار می گرفتم و يا کسانی با من برخورد لفظی غيردوستانه و گاه تند و خشماگين کرده و کار را به مجادله و بگو مگوهای ناسالم و قهرآميز و حتی تهديد به ضرب و شتم می کشاندند که در مواردی اين گونه تهديدها جامه عمل هم بخود پوشيده و منجر به کت کاری و کلانترکشی می شد که در ادامه اين خاطرات به همه اين ها خواهم پرداخت. ولی، فعلا، و در اين مرحله، به همين اشاره مختصر اکتفا کرده و دنباله بحث جنجالی «اقتراح» مربوط به سناريو نويسی را پی می گيرم تا خلل و وقفه ای در روال منطقی آن پيش نيامده و خواننده از آن منفک نشود.

به فاصله يکی دو روز از انتشار آن شماره از مجله «فيلم»، سعيد مطلبی بار ديگر با من تماس گرفت و در حالی که از لحن صدا و گفتارش معلوم بود حسابی از بابت آنچه من در حاشيه نامه او نوشته و منتشر کرده بودم کلافه و ناراحت است، ضمن دفاع از خودش و بيان اين که آن نامه را «بدون غرض» و «بی بند و بست» با تهيه کنندگان فيلم ها نوشته و منظورش از اشاره به «هنری نويسان و منتقدين و مطبوعاتی هائی» که در نامه اش به آن شکل از آن ها ياد شده و تهديدشان کرده بود که «اگر لازم باشد پته همه شان را روی آب خواهد ريخت» مجله «فيلم» نبوده و روی سخنش با کسانی بوده که «جماعت خواننده مجلات سينمائی و همچنين جماعت سينماچی و سينماگر هم بخوبی آن ها را می شناسند»، گفت يادداشت کوتاهی در پاسخ به حرف های من و برای رفع سوء تفاهم ايجاد شده نوشته و مايل است که من آن را در شماره بعدی مجله چاپ کنم.

موافقت کردم و او يادداشت نسبتا مختصری را که نوشته بود برايم فرستاد و من آن را در شماره بعدی مجله (شماره هفدهم)، همراه با نظر چند تن از خوانندگان مجله در اين رابطه، به چاپ رساندم.

متن کامل يادداشت سعيد مطلبی - که او باز آن را به زعم خودش با گوشه و کنايه و يکی دو متلک همراه کرده بود - از اين قرار بود:
«جناب مختار
برای شمردن غلط های چاپی حروفچين مجله ات مطلب تقديمی ام را در جواب آقای پهلوان يک بار خواندم؛ و همين طور پاسخ حضرتت را که حکم عکس العمل قبل از عمل را داشت و به قول محضردار سر محله مان چون تقدم ايجاب بر قبول می نمود و نکاتی بود که برای آگاهی خوانندگان محترمی که پاسخ بنده و پاسخ سرکار را خوانده اند روشن کردنش لازم.
اولا در مورد ادامه اين بحث از طرف من اگر يادت باشد قبل از عيد قرار گفت و گوئی با هم داشتيم که مسافرتی پيش آمد و روسياهی [ماند] برای من بخاطر بدقولی. و بعد چون دکتر کيمرام تمام حرف هايش را زده بود (و خوب هم حق مطلب را ادا کرده بود) قرار شد ادامه اش به گردن بنده گردن شکسته باشد که شد.
و ثانيا در باره اين که نوشته بودی دفاعيه من بخاطر بند و بست و گرفتن پوئن هائی از بعضی گوشه کنارها و مسئله ويلا و ماشين و حساب بانکی و غيره [بوده است]، بايد به عرضت برسانم که به قول معروف اين يکی را کور خوانده ای رفيق عزيز زيرا که ما هنوز هم مسافر شرکت واحديم و مشتری سيگار "زر" و حساب بانکی مان صد تومان است در يک بانک (آن هم به اميد بردن جايزه بزرگ که خودش کلی دلخوشی است).
و تنها سرمايه مان همان يک دست رختخواب در محل سکونت است در يک اتاق و اداهای روشنفکرانه. و در مورد خودت آن قدر می شناسمت که بدانم توی دنيای شير تو شير ما که شبيه بازار مکاره است و هر چيزی قابل خريد و فروش، تو لااقل خودت را نمی فروشی و ايمانی داری به کارت و به راهی که می روی و کلی تبريک که به ترکستان نيست.
همين عقيده شخصی است که باعث شد به مجرد خواسته ات برايت آن مطلب را نوشتم (که شايد هم زياد موافقش نبودی). و آنچه من نوشتم جنبه دفاعيه نداشت؛ چند خطی بود برای چاره جوئی و پيشنهادهائی به احتمال اين که راه گشائی باشد سينمای فارسی را از اين چهارديواری. و اين که نوشته بودی بعدا کلا به حساب من خواهی رسيد، خيالم راحت است و باکيم نيست زيرا که خودت می دانی با تمام دنيا بی حسابم و اين تنها چيزی است که در زندگی می توانم به آن ببالم.
و آنچه راجع بود به بعضی مجلات و همکارانت حقيقت مطلق بود که تو هم می بينی ولی شايد دلت نخواهد که بنويسی اما حقيقت گريزناپذير است و چرا [بايد] چشم هايمان را [به روی آن] ببنديم؟
خيلی ها در محيط شما هستند که دلشان در گرو زلف فلان زنک و چشمشان در بند کيف فلان مردک است و خودشان را بکلی از ياد برده اند زيرا که غلام خواسته شکمشان و زير شکمشان هستند و بخاطر اين تمام صفحات مجله، حتی مارک و اسم مجله خود را، می فروشند و انگار نه انگار! و چه سوداگران بدی هستند اين ها که از کل چهل صفحه مجله خودشان حتی دو صفحه را برای عقيده و حرف های دل خودشان نگه نمی دارند و اگر نمی دانی بدان که برای آن ها هر صفحه نرخ معينی دارد که مقطوع است و اين نرخ برای زن و مرد، کوچک و بزرگ، اصل و بدل هنرمند و غيرهنرمند و آدم و حيوان (يک بار ديگر بخوان: آدم و حيوان) يک سان است و اين واقعا تاسف انگيز است تقی، نيست؟
قربانت: سعيد»

خب، اگر قرار بر اين است که در نوشتن اين خاطرات منصف باشم و از جاده عدل و انصاف خارج نشوم، بايد بگويم هر آنچه سعيد مطلبی در آن يادداشت در باره «بعضی مجلات و همکاران» من در شمار زيادی از نشريات آن موقع - و بخصوص مجلات سينمائی و هنری آن دوران - نوشته بود حقيقت داشت و با هيچ زبان و قلمی نمی شد کتمانش کرد. ولی اين واقعيت تلخ نمی توانست مستمسکی باشد برای دفاع از يک سينمای بی ارزش و مبتذل که ما در مجله «فيلم» - در حد فهم و توان آن روز خودمان - قصد نقد بی تعارف و اصلاح آن را داشتيم؛ امری که، اتفاقا، مقبول نظر مخاطبان ما هم بود و به همين جهت مجله «فيلم» را دوست داشتند و آن را با علاقه و ميل و رغبت فراوان می خواندند و از گوشه و کنار ايران برای ما نامه های تائيد و تشويق می فرستادند. بخش های کوتاهی از چند نمونه از اين گونه نامه ها را در همان شماره در کنار يادداشت سعيد مطلبی چاپ کردم تا نشان داده باشم مردم و مخاطبان مجله نسبت به بحثی که در آن راه افتاده چه نظر و عقيده ای دارند.

خواننده ای به نام عزيزالله قدرتی از تهران نوشته بود: «جنجالی را که مصاحبه دکتر کيمرام در باره سناريوهای فيلم های فارسی به وجود آورد واقعا می توان سرآغازی برای تحول سينمای ايران دانست.»
خانمی به نام مريم مرادخانی از شيراز نوشته بود: «به قول آقای عباس پهلوان بايد يک بمب زير بنای سينمای فارسی گذاشت و آن را منفجر کرد زيرا تا به حال ما هر چه فيلم فارسی ديده ايم يا کپی بوده و يا اين که مبتذل! خواهشمندم اين بحث را دنبال کنيد تا به نتيجه برسد.»

خانم ديگری به نام پوران خيبری از تهران نوشته بود: «بحث شما در باره سناريست های فيلم های فارسی واقعا يکی از جنجالی ترين بحث های سينمائی سال های اخير است زيرا اسرار سينمای فارسی به وسيله خود سناريست ها ناخودآگاه فاش می شود... و حرف آخر اين که اين شما هستيد که بايد از تهديدهای سينماچی ها باکی نداشته باشيد و تا آخرين لحظه به مبارزه با فسادگران فيلم فارسی بپردازيد...»

خواننده ای به نام علی زنديه از تهران نوشته بود: «... گفت و گوی سناريست ها و نويسندگان [مطبوعات] می تواند سرآغازی برای [تحول] هنر هفتم در ايران باشد. ولی اين طور که از مطالب درج شده بر می آيد گويا جناب آقای سعيد مطلبی که خود را سناريست می خواند خارج از اين بحث که شما آن را شروع کرده ايد می باشد، زيرا به خوبی از لابلای جملات [نامه] او می شود غرض ورزی را خواند.»

شخصی به نام اشرف قدسی نيا از شيراز نوشته بود: «سلام مرا به آقای صفار و ديگر دوستان برسانيد و به اين نويسنده گرامی بگوئيد همچنان بحث سناريست ها و نويسندگان [مطبوعات] را دنبال کند زيرا مطالب چند هفته اخير برای آگاهی اذهان عمومی بسيار مفيد بود...»

خواننده ای به نام ب. جزمی از مشهد نوشته بود: «بحث سناريست ها و نويسندگان [مطبوعات] بسيار عالی است... راستی می خواستم بپرسم چرا آقای دکتر کيمرام در جواب حرف های عباس پهلوان تو زدند و شخص ديگری را، طبق نوشته شما، به جای خودشان معرفی کردند؟ نوشته های آقای مطلبی - که ما اصلا او را نمی شناسيم - همه اش پراکنده گوئی بود...»

دو تن از خوانندگان مجله به نام های پوردشتی و محسن زاده از گرگان نامه مشترکی فرستاده و در بخشی از آن نوشته بودند: «اين طور که از مطالب مجله شما بر می آيد شما قصد احيای سينمای ملی ايران را داريد ولی اصل مهم اين است که... تهيه کنندگان هيچ گونه مسئوليتی در قبال مردم حس نمی کنند و وقتی که می بينند يک فيلم "آبگوشتی" رکورد فروش را می شکند همه شان به دنبال آن می روند. ما تماشاچی ها چه گناهی کرده ايم؟!»

و خواننده ديگری به نام اکبر مسلمی از تهران نوشته بود: «... تا آنجا که برايتان امکان دارد سعی کنيد افرادی را که هر يک به نحوی در ابتذال سينمای فارسی سهيم هستند به ما معرفی کنيد و همچنين بحث و گفت و گوی سناريست ها و نويسنده ها را قطع نکنيد تا بالاخره تکليف اين سينمای بی پناه روشن شود.»

و اين ها فقط چند نمونه بود تا به دست اندرکاران سينما نشان داده باشم که مخاطبان مجله - که عموما بينندگان فيلم های ايرانی هم بودند - چه نظری درباره کار آن ها و راه و روش ما دارند.

در شماره شانزدهم مجله، همکار من «م. صفار»، در ادامه گفت و گوهايش با نويسندگان مطبوعات، مصاحبه ای داشت با حسين سرفراز، شاعر و يکی از نويسندگان و سردبيران قديمی و پرکار مجلات عمومی که در آن وقت سردبير مجله «خواندنی ها» بود، در باره وضعيت و موقعيت سينمای ايران که او در آن، با ملايمت ولی صراحت تمام، ضمن اشاره به نکاتی حساس و اساسی در اين زمينه، «اسراری» در باره «سينمای فارسی» را فاش کرده بود که به نظر من اطلاع از آن ها نه فقط برای تهيه کنندگان، کارگردان ها، و بازيگران سينما مفيد بود بلکه مخصوصا برای علاقه مندان به فيلم های ايرانی هم ارزنده بود و حتی می شد آن را نوعی غنيمت دانست.

سرفراز در آن مصاحبه در باره سناريوهای فيلم های فارسی گفته بود: «مسلم است که سناريو يکی از مهمترين اجزاء سازنده فيلم است و در اين مورد هيچ بحثی نيست زيرا اصلی پذيرفته شده است. اما اجازه بدهيد در اين مورد توضيحی بدهم. از آنجا که برای هيچ سناريو نويس آگاه و معتقدی هيچ تضمينی از طرف تهيه کننده و کارگردان وجود ندارد که سناريو او دست نخورده به صورت فيلم در بيايد، طبعا کسی که به نام و اعتبار قلم خود احترام گذاشته و به آن معتقد باشد حاضر به همکاری با اين سينماگران نيست. سازندگان فيلم های فارسی خود را همه فن حريف می دانند و اگر از خنده و تمسخر باکی نداشته باشند چه بسا که يک تنه به نام سناريست، کارگردان، بازيگر و مونتور [تدوين کننده فيلم] وارد گود می شوند که متاسفانه نمونه های آن را هم ديده ايم! بنا بر اين، سناريوی فيلم های فارسی در حال حاضر به دو طريق تهيه می شود. يکی اين که فيلم های موفق و شايد ناموفق ترکی، عربی، هندی که با روحيه مردم ما نزديکتر است عينا کپی می شود که متاسفانه اکثر فيلم هائی که به زعم تهيه کنندگانشان موفق بوده اند از همين نوع کپی ها بوده. و حتی شنيده ام و ديده ام که بعضی فيلم های خارجی را به قيمت تجارتی می خرند و داستان آن را عينا، بدون کم و کاست، به صورت فيلم فارسی در می آورند. و برای اين که دستشان رو نشود و ته مانده آبرويشان بر باد نرود از نمايش فيلم اصلی [در سينماها] خودداری می کنند که نمونه اش فيلم "سلطان قلب ها" است که از يک فيلم قديمی ترکی کپی شده بود و اصل آن فيلم هم در ايران به نماش گذاشته نشد و هرگز هم به نمايش گذاشته نخواهد شد.»



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


او در ادامه گفته بود: «يک سری سناريست ديگر هم هستند که معمولا از ميان داستان نويس های مطبوعات انتخاب شده اند که گاهی به سناريو نويسی می پردازند، که باز هم متاسفانه چون کار برخی از اين نويسندگان در مطبوعات مبتذل است، بنا بر اين، ذات نايافته از هستی بخش - کی تواند که شود هستی بخش؟ کار اين نويسندگان هم نمی تواند فرجی برای سينمای فارسی باشد چون سگ زرد برادر شغال است و آن داستان نويسی که در پاورقی هايش چيزی خلق می کند نظير فيلم فارسی و تمام توجه اش به پائين تنه است، بنا بر اين، همان طور که پيشتر اشاره کردم، به اين گروه هم اميدی نيست. از اين ميان البته هستند کسانی که از بد حادثه به سينمای فارسی پناه آورده و استعداد و بينش و فهم و درک خودشان را تا حدودی در کار سناريو نويسی به کار گرفته اند تا مختصر درآمدی داشته باشند. و کار اين ها اگر روزگاری شرايط سالمی ايجاد شود مسلما درخشان خواهد بود. از اين ميان می توانم از احمد شاملو و پرويز دوائی و تا حدودی دکتر منوچهر کيمرام نام ببرم... و گروه بعدی آن هائی هستند که از همان لجنزار سينمای فارسی برخاسته اند و آن ها هم با در نظر گرفتن ضوابط کليشه ای سينمای فارسی همان چيزی را به وجود می آورند که محيط مسموم اين سينما طالب آن است.»

سرفراز آن گاه به نمونه ای اشاره کرده و گفته بود: «مثلا اين گروه سناريوهائی می نويسند که نه تنها با زندگی اجتماع امروزی ما منافات دارد بلکه به صورت بسيار بعيدی هم از آن فاصله گرفته اند. نمونه اش فيلم "گنج قارون" است. من به کسی جايزه خواهم داد که بتواند نمونه قهرمانان داستان فيلم "گنج قارون" را، و يا فيلم های نظير آن را، در اجتماع ما شناسائی کند.»

او سپس به علت اين معضل پرداخته و گفته بود: «متاسفانه مساله مهم در کار سناريو نويسی عدم توجه و علاقه مندی به تهيه و انتخاب سناريو است وگرنه نمی شود گفت ملتی که دارای فرهنگی عميق و ادبياتی کهن و ظريف و اصيل است نمی تواند از ميان اين انبوه آثار ادبی و يا با الهام از آن ها و يا با در نظر گرفتن سنن زندگی قديمی ايرانی که از کرانه های بحر خزر تا کرانه های خليج فارسی با تنوع و گونه گونگی بسيار گسترده شده برای تهيه سناريو مايه هائی گرفته و سنايوی خوبی بنويسد. صادق چوبک کتابی دارد به نام "تنگسير" که پر از هيجان و حرکت است و قهرمان آن نمونه کامل يک عنصر ايرانی است که از تمام خصوصيات يک فرد ايرانی برخوردار است. ولی هنوز ديده و شنيده نشده که به عنوان نمونه هم که باشد يکی از تهيه کنندگان سراغ اين کتاب و يا نظاير آن برود. [در آن زمان هنوز تحولی در سينمای ايران رخ نداده و «تنگسير» امير نادری ساخته نشده بود] و اگر ديديم از سينمای ايران کسی سراغ کتاب "شوهر آهو خانم" رفت کسی بود که به هيچ وجه به سينمای فارسی وابستگی نداشت. بنا بر اين، ملاحظه می فرمائيد که نه سناريست، نه تهيه کننده، نه کارگردان، هيچ يک نمی خواهند به سراغ کار اصيل بروند. گويا نفعشان هم در همين است. زيرا اين ها تاجرهائی هستند که با سرمايه شان فکر و روح و فرهنگ مردم را خريد و فروش می کنند. به نظر من بهتر است اين آقايان عينک تجارت را از چشم هايشان بردارند و با بصيرت کامل به اطراف خود بنگرند.»

با اين همه حسين سرفراز در آن مقطع زمانی چندان هم از عاقبت سينمای ايران نااميد نبود و به همين لحاظ در ادامه انتقادهای صريحش از سينمای فارسی گفته بود: «و اما اين که چگونه ممکن است ما روزگاری بتوانيم سناريست های خوب داشته باشيم، اين مسئله مربوط می شود به بهبود کلی وضعيت سينما. زيرا همان طور که گفتم سناريو يکی از اجزاء مهم فيلم است و يک سناريوی خوب بايد به دست يک تهيه کننده و کارگردان خوب به صورت فيلم درآيد. و حتی بازيگران و افراد فنی آن هم بايد با تجربه باشند که می بينيم متاسفانه در حال حاضر فاقد تمام اين ها هستيم. ولی با همه اين تفاصيل اين اميدواری هست که مستعدها بيايند و جای تمام اين ها را بگيرند و سينمای فارسی را از اين منجلاب نجات بخشند.»

سرفراز در پاسخ به پرسش «م. صفار» در باره تهيه کنندگان فيلم های فارسی و اين که «آيا عده ای از آن ها و ديگر عوامل سازنده يک فيلم صلاحيت آن را دارند که فيلم بسازند يا نه؟» گفته بود: «اگر بخواهيم روی کار تهيه کنندگان و کارگردان ها و کلا بوجود آورندگان يک فيلم بحث کنيم بايد آن ها را به دو دسته تقسيم کرد. دسته اول آن ها که سينما را بعنوان حرفه [خودشان] برگزيدند و قبل از ديگران شروع کردند، مانند دکتر [اسماعيل] کوشان، [مهدی] ميثاقيه، [ساموئل] خاچيکيان، [سعيد] نيوندی، [مهدی] رئيس فيروز، و... که از اول در دوره جديد فيلم فارسی [از زمان تاسيس «ميترا فيلم» در اواسط دهه ۲۰ و شروع فيلمسازی به صورت حرفه ای و تجاری] سهيم بودند که ما به صلاحيت داشتن يا نداشتن آن ها فعلا کاری نداريم. ولی دسته ديگری هم هستند که همزمان با اين که فيلم فارسی از نظر اقتصادی نضج گرفت آن ها هم به اين گروه پيوستند؛ مانند اسماعيل رياحی که قبلا مطبوعاتی بوده، و نظاير اين ها که فراونند. مهمتر از همه اين که گروه ديگری هم هستند که هيچ نوع آشنائی با سينما نداشته اند ولی با سرمايه ای که در اختيار داشته اند فيلم ساخته اند. بنا بر اين، اين ها دست اندرکاران و تهيه کنندگان فعلی سينمای ما هستند که با اين حساب بايد آن ها را به سه دسته تقسيم کرد: اول آن ها که کارشان را با سينما شروع کردند، دوم آن ها که کارشان به نوعی با هنر نزديکی داشت؛ مانند [اسماعيل] پورسعيد و [حسين] مدنی، و سوم آن ها که اصلا با سينما آشنائی نداشتند ولی امکانات مالی به آن ها اجازه ساختن فيلم داد.»

او بعد از اين تقسيم بندی به شرح ماهيت کار تهيه کنندگان فيلم ها پرداخته و گفته بود: «حدس بزنيد وقتی اين سه گروه با هم قاطی بشوند چه می شود! آن وقت است که اگر دست اندر کاران را بررسی کنيد می بينيد که يک آش رشته ای هستند مخلوط از نخود، لوبيا، عدس و... و يا يک سالاد ناهماهنگ! نتيجه اين می شود که اين هرج و مرج فعلی بوجود بيايد که در حال حاضر همگی شاهد آن هستيم. و مهمتر اين که هنوز اکثر اين تهيه کنندگان حاضر نيستند تا حدی چشم از منافع شخصی خودشان بردارند و به مسائل کلی تر بپردازند؛ که اگر اين چشم پوشی عملی شود هم سينمای فارسی نجات پيدا می کند و هم خود آن ها. زيرا در هر نوع کار و فعاليت اجتماعی که برای مردم صورت می گيرد بايد در نظر داشت که برای يک يا دو بار می توان مردم را فريب داد ولی نه برای هميشه! و بالاخره اين ها ناگزير هستند روزی با يک ديد اصولی تر تکليف خودشان را با مردم روشن کنند.»

سرفراز آن گاه به «اتحاديه صنايع فيلم ملی» پرداخته و گفته بود: «من عقيده دارم آن هائی که دور هم جمع شده اند و اتحاديه تهيه کنندگان درست کرده اند فقط منافع شخصی خودشان را در نظر می گيرند و همين امر سبب شده که از اول بنای سينمای فارسی کج و معوج کار گذاشته شود. روش اتحاديه در سال گذشته نشان داد که اين ها اسير تعصب بی جای خودشان هستند. و اين گروه متاسفانه به هيچ وجه تحمل شنيدن هيچ نوع انتقادی را ندارند. در حالی که به نظر من انتقاد از طرف هر مقامی باشد سازنده است. نمونه اش همين خبری که در خود اين مجله چاپ شده و گفته شده بود که اتحاديه تهيه کنندگان آرمان را بخاطر انتقادهائی که نسبت به سينمای فارسی کرده بايکوت کرده اند! [خبر مذکور با عنوان «چرا آرمان را از سينمای فارسی بايکوت کرده اند؟» در شماره پانزدهم مجله «فيلم» منتشر شده بود که شرح کامل و ماجراهای مربوط به حواشی آن را در ادامه اين خاطرات خواهم آورد] آن ها با اين عمل نشان دادند که انتقادپذير نيستند. انتقادی که آرمان می کند همه می پذيرند، زيرا او هم تهيه کننده است، هم کارگردان است و هم بازيگر. وقتی آرمان با يک چنين عکس العملی از سوی اتحاديه تهيه کنندگان روبرو می شود جز اين که لبخند استهزا بر لب بياورد چاره ای ندارد. و در اين موقع است که اسم ها ارزش واقعی خود را از دست می دهند... نمونه ديگر اين که در سال گذشته اتحاديه چند برخورد با مطبوعات داشت. مطبوعات و نويسندگان مطبوعات چون هيچ نوع نفع مادی در کار سينما ندارند، بنا بر اين، در بحث هائی که می کنند اصل بر اين است که نظرشان بهبود سينماست؛ آن هم به اين علت که سينمای فارسی، خوب يا بد، در حال حاضر بصورت يک عامل اقتصادی و فرهنگی درآمده، بطوری که می تواند به يک هنرپيشه دستمزدی تا حدود ۳۰۰ هزار تومان بدهد. و برای تهيه يک فيلم تا مرز دو ميليون [تومان] سرمايه بگذارد. [رقم دوم البته درست نبود و سرفراز، احتمالا با توجه به دستمزد ۳۰۰ هزار تومانی فردين در آن زمان، محاسبه ای سرانگشتی کرده و به اين حدس و گمان رسيده بود] و طی يک برآورد ذهنی می توان گفت که در سال حدود ۳۰ ميليون تومان در اين راه سرمايه به کار می افتد که مربوط به بخش خصوصی است. بنا بر اين، نه مطبوعات، نه مردم و نه دولت هيچ کدام نمی توانند [نسبت] به يک چنين عنصر قوی از نظر اقتصادی بی تفاوت باشند. از اين روست که مساله سينمای فارسی بحث هر محفل و مجلس است و بايد از طرف مطبوعات و يا ارگان های ديگر بحث هائی ترتيب داده شود تا نتيجه ای حاصل گردد.»

سرفراز در ادامه صحبتش در اين زمينه، به ماجرای درگيری ميان مجله «روشنفکر» با «اتحاديه صنايع فيلم ملی» پرداخته و گفته بود: «اتحاديه در سال گذشته در برابر مطبوعات کم و بيش عکس العمل های تندی نشان داد؛ از جمله [نسبت به] مجله "روشنفکر" که در يکی از بحث هايش ايرادهائی به برخی از تهيه کنندگان و هنرپيشه ها گرفته بود. گويا رئيس اتحاديه بخاطر تعصب تا به آن حد ناراحت شده بود که يکی از نشريات وابسته به خودشان را که به طور غيرمستقيم خرج و دخلش از بودجه سينمای فارسی تامين می شود [اشاره به مجله «فيلم و هنر» با مديريت و سردبيری علی مرتضوی] را وادار کرد که بصورت زشت و زننده ای پاسخگوی ايرادها و انتقادات مجله "روشنفکر" و حتی خصوصيات زندگی مدير و سردبير آن بشود. نتيجه اين شد که مجله "روشنفکر" هم عکس العمل های تندی از خود نشان داد و [بالاخره] با پا در ميانی رضا کريمی [بازيگر قديمی، تهيه کننده فيلم و مدير استوديو دوبلاژ و فيلمسازی «مهرگان فيلم»] که حسن نيتی داشت و می دانست که اين بحث به ضرر سينمای فارسی تمام می شود قال اين قضيه کنده شد. اگر بخواهيم به تحليل اين قضيه بپردازيم می بينيم که مجله پرتيراژی چون "روشنفکر" به صورت يک پايگاه مخالف سينمای فارسی در آمد و در نتيجه ديگر همکاران مطبوعاتی با اين مجله همگام شدند و بالاخره آن مجله طرفدار اتحاديه که حرف قابل دفاعی نداشت مجبور به سکوت شد.»

سرفراز بخش اول گفت و گويش با «م. صفار» را، ضمن ابراز دلسوزی نسبت به سينمای ايران و عوامل سازنده فيلم های ايرانی، با تاکيد روی نقش محوری تهيه کنندگان فيلم ها در عقب ماندگی يا اعتلای سينما در ايران به پايان برده و گفته بود: «تمام اين حرف ها و انتقادات برای اين است که يک راه اصولی و منطقی جلوی پای فيلمسازان ما گذاشته شود. و من پس از همه اين حرف ها هنوز معتقدم که در وهله اول تهيه کنندگان در سازندگی يا عقب ماندگی فيلم فارسی موثر هستند.»

او در ابتدای بخش دوم گفت و گويش به موضوع بازيگران فيلم ها پرداخته و گفته بود: «در حال حاضر هنرپيشه يکی از عناصری است که بيشتر از همه توجه تماشاچی را به سوی خود جلب می کند. و همچنين محبوبيت يک هنرپيشه می تواند در موفقيت يا عدم موفقيت يک فيلم سهم به سزائی داشته باشد؛ در صورتی که در ميان عناصر سازنده يک فيلم، هنرپيشه از لحاظ اساسی و اصولی سهم چندانی ندارند. البته استعداد يک هنرپيشه و درک رلی که به او واگذار می شود و علاقه مندی او نسبت به کارش می تواند به کارگردان فيلم کمک موثری بکند ولی همان طور که اشاره کردم هنرپيشه غير از جنبه تجارتی نمی تواند در کيفيت يک فيلم سينمائی رلی داشته باشد. بعنوان مثال ديده ايم که بعضی از کارگردان های ورزيده جهان حتی با عروسک های بی احساس فيلم های داستانی خوبی ساخته اند که تماشاچی را کاملا تحت تاثير قرار داده و به دنبال ماجرای فيلم کشانده است. از طرف ديگر، در خارج برای تربيت هنرپيشه ها صرف نظر از مکتب های تجربی، آکادمی های مختلفی وجود دارد که يک داوطلب با استعداد هنرپيشگی می تواند در آن ها درس بخواند و به کار خود از نظر علمی و تکنيکی مسلط شود. اما ما در ايران کسانی را به عنوان هنرپيشه می شناسيم که مکتب نديده مدرس شده اند!»

با ذکر اين مقدمات، سرفراز آن گاه، به گفته خودش، به بررسی وضعيت بازيگران فيلم های ايرانی پرداخته و پس از اشاره به اين نکته که «اگر مروری در وضع فعلی هنرپيشه های سينمای فارسی و نيز سوابق آن ها و چگونگی ورودشان به عالم سينما بکنيم قضيه بهتر روشن می شود» گفته بود: «برخی از هنرپيشگان سينمای فارسی آن هائی هستند که قبل از ورودشان به عالم سينما اسمی هم داشتند؛ مثل [محمدعلی] فردين، [حبيب الله] بلور، [امامعلی] حبيبی و غيره... که از عالم ورزش به عالم سينما کشانده شدند. و گروهی ديگر، فی المثل، خواننده بودند که آن ها هم مانند دلکش، پوران، ويگن، عارف، گلپايگانی، و... طبعا مورد توجه تهيه کنندگان و کارگردان ها قرار گرفتند و هنرپيشه شدند. البته کسان ديگری را هم می شناسيم که باز هم به نوعی سرشناس و معروف بوده اند و اسامی آن ها را امروز در شمار هنرپيشه های سينمای فارسی می يابيم؛ مانند پروين غفاری و چند نفر ديگر؛ در سطح پائين تر... و اما گروه ديگر هنرپيشگان ما شامل کسانی هستند که يا مستعد بوده اند و يا فقط زيبا؛ چه زن و چه مرد! و به هر حال شانس و تصادف آن ها را بر سر راه يک کارگردان و يا تهيه کننده قرار داده و بعد به وسيله عوامل مختلفی، از جمله مطبوعات که مثل همه جای دنيا هنرپيشه هم برای آن ها سوژه می تواند باشد، معروف شده اند. و عده ديگر آن هائی هستند که زمانی در روی صحنه های تئآترهای لاله زار هنرنمائی می کردند و بدبختانه چون بازارشان کساد شد به سينما روی آوردند زيرا از لحاظ مادی نظر آن ها را بيشتر تامين می کرد. آنچه به طور کلی در باره تمام اين افراد که به هر حال فعلا ما آن ها را به عنوان هنرپيشه می شناسيم می توان گفت اين است که اين ها هر يک به طريقی در سينمای فارسی شهيد شده اند چون بدنامی سينمای فارسی طبعا آن ها را هم بدنام کرده است؛ بخصوص اين که برخی از عليامخدرات برای گرمی بازارشان از کارهائی هم که [قاعدتا بايد] باعث کسر شانشان بشود خودداری نمی کنند. و از اين قبيل است روابط خاص بين بعضی از هنرپيشه ها و کارگردان ها و تهيه کنندگان. و اين مساله به حدی در کار هنرپيشه های زن تاثير گذاشته که بعضی مواقع ديده می شود که آن هائی که به شرافت و اخلاق خود پای بند هستند واقعا به ستوه آمده و گاهی فرار از سينمای فارسی را ترجيح داده اند.»

او سپس نمونه ای عرضه کرده و گفته بود: «بد نيست در حاشيه اين مطالب اين را اضافه کنم که يکی از ستارگان فيلم های فارسی برايم تعريف می کرد که ما وقتی وارد يک استوديو می شويم از مديرتهيه [مدير تدارکات] گرفته تا کمک فيلمبردار و کمک کارگردان به ما نظر دارند زيرا در فيلمی که بازی داريم آن ها می توانند نقش موثری در پيشرفت ما داشته باشند و اين است که هرگز نگاه خريدارشان را از ما بر نمی گيرند و با زبان بی زبانی به ما می گويند که بعله! بنا بر اين، متاسفانه محيط سينمای فارسی حتی برای هنرپيشگان اصيل هم جای فعاليت سالمی باقی نمی گذارد و خود به خود آن ها را هم آلوده می کند. و اين است که اصولا مردم صرف نظر از اين که نسبت به هنرپيشه ها احساس نوعی سمپاتی دارند ولی از نظر اخلاقی به آن ها پوئن مثبتی نمی دهند. و بازتاب يک چنين اعتقادی اين است که کمتر خانواده ای حاضر می شود اگر زن يا دختر مستعدی داشته باشد از روی ميل و رغبت او را به حرفه بازيگری در سينما تشويق کند.»

سرفراز در ادامه اين بحث گفته بود: «از لحاظ اخلاقی درباره هنرپيشه ها می شود گفت و گوی زيادی کرد و مثال های فراوانی آورد که متاسفانه اغلب هنرپيشه های ما رفتارشان چنان است که با اصول اخلاقی و اجتماعی ما مغايرت دارد. حتی اخيرا ديده می شود که بعضی از هنرپيشه های زن و مرد به صورت زوج در آمده اند! البته در خارج هم ديده می شود که بعضی از آکتورها به صورت حقيقی و اصيل تشکيل يک زوج سينمائی می دهند. ولی در ايران از اين مساله به نوعی ديگر سوء استفاده می شود. مثلا می بينيم فلان خانم که يک هنرپيشه پولساز است بخاطر اين که مرد مورد علاقه اش می خواهد به عنوان هنرپيشه درجه اول شناخته شود او را به صورت زوج سينمای خود درآورده و و يکی از شرايط بازيش در فيلم ها را اين قرار می دهد که رل مقابلش را حتمابه آن آقا بدهند، يا برعکس! نتيجه اين که اين نوع روابط و اين نوع شرط و شروط ها کار هنرمندان ما را از مسير صحيح و اصولی خود خارج می کند. البته ما زوج های نامرئی هم در سينما داريم که در مقايسه با انواع ديگری که گفته شد حتی فاقد شهامت هم هستند زيرا آنچه را که می کنند در خفا انجام می دهند.»

با اين همه، سرفراز که کاملا با محافل سينمائی و هنرمندان سينما آشنا بود، جانب احتياط و انصاف را نگه داشته و بلافاصله گفته بود: «البته بازگو کردن اين حرف ها به اين معنی نيست که هنرمندان ما يک سره بد و منحرف هستند بلکه ما هنرپيشه های عزيز و شرافتمند و با شخصيتی مثل ناصر ملک مطيعی و امثال او را هم داريم...»

و بعد پرداخته بود به موقعيت مالی و شرايط زندگی بازيگران فيلم ها و گفته بود: «گويا فعلا فقط گروهی از هنرپيشگان سينمای فارسی تامين هستند که می بينيم خوشبختانه بر اتومبيل های خيلی گران قيمت سوار می شوند و در خيابان ها جولان می دهند، ولی همه اين طور نيستند چون بنا به مثل معروف بعضی ها شب چهارشنبه پول پيدا می کنند و بعضی ها هم پول گم می کنند! به اين معنا که وضع مالی خيلی از هنرپيشه ها اصلا خوب نيست و در واقع صورتشان را با سيلی سرخ نگه ميدارند. اين دسته از هنرمندان همان هائی هستند که نتوانسته اند معروفيتی مثل فروزان و فردين داشته باشند و نتيجه کارشان را متاسفانه اغلب به صورت چک های وعده دار که اکثرا هم برگشت می خورد دريافت می کنند. اين ها دائما با تهيه کننده ها در حال جنگ و جدال هستند تا صنار سه شاهی دستمزدشان را به موقع دريافت کنند. نتيجه ای که از اين بحث می توان گرفت و قضاوتی که در باره هنرپيشه های سينمای فارسی می توان کرد اين است که اکثر آن ها صرفا به اتکاء استعداد و يا برخورداری از بعضی موقعيت ها در سينما فعاليت دارند ولی از نظر علمی و هنری و تکنيکی فقير هستند. از نظر اخلاقی هم متاسفانه مردم نسبت به آن ها نظر مثبتی ندارند و من جمعا از بابت آن گروهی که خوب هستند و چوب همکاران بد خود را می خورند، چون در اين جنگل مولا خشک و تر با هم می سوزند، متاسفم ولی، خب، به هر حال، بعضی وقت ها شهرت و پول عواملی هستند که زود آدم را فريب می دهند.»

حسين سرفراز در ادامه گفت و گوی بلندش با مجله «فيلم»، ضمن انتقاد تند و در واقع محاکمه کارگردان های فيلم ها، به مسائلی مثل وضعيت تماشاگران فيلم ها نيز اشاره کرده بود که در بخش بعدی اين خاطرات به شرح آن خواهم پرداخت.

ــــــــــــــــــــــــ
• چگونه روایت ایرانی فیلم معروف "گراجوئت" با شرکت من و توران مهرزاد ساخته شد! بخش نخست خاطرات سینمایی تقی مختار
• فریدون گله که بود و «کندو»ی او چگونه ساخته شد٬ بخش دوم خاطرات سینمایی تقی مختار
• ناصرخان از کلاه مخملی متنفر بود! بخش سوم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا و چگونه «سلطان قلب ها» غفلتا «ضربه فنی» شد! بخش چهارم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا و چگونه من از بازی در فیلمی به کارگردانی خودم حذف شدم! بخش پنجم خاطرات سینمایی تقی مختار
• کارگردانی فیلم "تعصب" برای من سرشار از درس و تجربه بود، بخش ششم خاطرات سینمایی تقی مختار
• خسرو هریتاش؛ فیلمساز مهمی که در سایه ماند، بخش هفتم خاطرات سینمایی تقی مختار
• همه چيز با انتشار مجله «فيلم» آغاز شد...، بخش هشتم خاطرات سینمایی تقی مختار
• چرا انتشار مجله "فيلم" موجب نگرانی تهيه کننده‌ها شد، بخش نهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• حرکت در جهت ايجاد يک "سينمای ملی"، بخش دهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• اولين ملاقات با مسعود کيميائی، انتخاب "هنرپيشه ماه"، و مصاحبه با مسئولان سنديکای هنرمندان، بخش یازدهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• گسترش انتقادهای تند از "فيلم فارسی" و واکنش عصبی فيلمسازان، بخش دوازدهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• جبهه‌گیری تند نویسندگان مطبوعات و منتقدان فیلم در برابر سازندگان «فیلم فارسی»، بخش سیزدهم خاطرات سینمائی تقی مختار
• «فيلم فارسی» و بستر سياسی و اجتماعی جامعه ايران در دهه ۴۰، بخش چهاردهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• افول غمناک ناصر ملک‌مطيعی و نظرات کوبنده فريدون فرخزاد درباره کارگردان‌ها و فيلم‌های فارسی، بخش پانزدهم خاطرات سینمایی تقی مختار
• بمب گذاری عباس پهلوان زیر «بنای فرسوده و کهنه» فیلم فارسی! بخش ۱۷ خاطرات سینمایی تقی مختار


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016