1
همانگونه که اغلب خوانندگان این مطلب باخبرند، در روز 28 بهمن سال جاری کنفرانسی در شهر مونیخ آلمان با حضور شاهزاده رضا پهلوی و شرکت 33 سازمان سیاسی قدیمی و جدید برگذار شد. از طرف حزب سکولار دموکرات ایرانیان، که من هم عضو آن هستم، آقایان شهرام عباسپور (دبیر اجرائی حزب) و امیر بیگلر در این نشست حضور داشتند. من که خود نتوانسته بودم از امریکا به مونیخ بروم قرار بود به مدد نرم اقزار «زووم» در این جلسه حضور داشته باشم اما مشکلات فنی پیش آمده در مونیخ این کار را ممکن نکرد.
اگرچه، در بخش صبحگاهی این نشست، شاهزاده پیرامون «آمادگی» خود برای رهبریِ آنچه پیش از آن و بوسیلهء خود ایشان «ائتلاف مشتاقان» خوانده شده بود اظهار داشته بودند که «رهبری را نه در رأی گیری ها بلکه در عمل باید سنجید»، در نشست بعد از ظهر، که شاهزاده در آن حضور نداشتند، حضار به «رهبری» شاهزاده رأی دادند. این رأی بدان معنا بود که «اگر» ائتلاف مشتاقان شکل بگیرد رهبری آن با شاهزاده خواهد بود و اساساً خود ایشان از این پس در شکل گیری ائتلاف مشتاقان شراکت و نظارت خواهند داشت و لاجرم این حضور از طریق دبیرخانه و تیمی که ایشان برای خود انتخاب کرده اند انجام خواهد شد.
به این ترتیب از 28 بهمن و برگزاری نشست مونیخ، «سرگذشت ائتلاف مشتاقان» دارای «سرنوشت» تازه ای نیز شد. و من در این مقاله می خواهم برداشت خود را از آن «سرگذشت» و نیز مسائلی که این «سرنوشت» برای «ائتلاف مشتاقان» پیش آورده و خواهد آورد توضیح دهم.
2
اما، پیش از پرداختن به بقیه این برداشت گزارش گونه، لازم می دانم که نخست توضیح دهم که من یک «جمهوریت خواه» هستم و اگر رئیس کشورم انتخاب «جمهور» (به معنی اکثریت مردم) باشد و مقامی نمادین و بدون دخالت در امور جاری و روزمره داشته و جانشین اش را هم نه وابستگی خونی که شایستگی و توافق عمومی مردم تعیین کند، می توانم او را «شاه» بخوانم و واژه شاه را ترجمه درست و ایرانیِ «پرزیدنت» بدانم.
در این نگاه، «شاه کشور من» زن یا مردی است که شایستگی داشتن مقام اول کشور را داشته و از جانب مردم برای مدتی معین انتخاب می شود. بدین لحاظ، تا رمانی که قانون اساسی جدید کشورم نوشته نشده و با رأی آزادانهء مردم ایران به تصویب نرسیده باشد، کسی را «شاه ایران» نمی دانم و با شاهزاده رضا پهلوی موافقم که می گویند شاه یا پرزیدنت آیندهء ایران را قانون اساسی سکولار دموکرات آینده و رأی ملت ایران تعیین خواهند کرد.
دو دیگر اینکه من، حداقل، بیست سال است که شاهزاده رضا پهلوی را «سرمایهء ملی» دانسته و منتظر زمانی بوده ام که ایشان باور کنند که نسل نوی ایرانی از کردار نسلی که من به آن تعلق داشته و دارم دور شده و معنای خواست سکولار دموکراسی مندرج در جنبش مشروطه ایران را (که بوسیلهء آخوندها، از همان آغاز و از طریق دستکاری در قانون اساسی، بی ثمر شد) دریافته و به این نکتهء مهم تاریخی رسیده اند که چگونه، در جامعه ای مذهب مدار و مرد سالار، «آن پدر و پسر» (رضاشاه کبیر و محمدرضا شاه آریامهر) کوشیده اند تا - علیرغم موانع برآمده از قانون اساسی مشروطهء مشروعهء آخوند زده - کشور را به سوی توسعه و شکوفائی ببرند و این «نیت و کوشش» (و نه صرفاً پادشاهی بر اساس قانونی که در پی تصویب «مشروطهء مشروعه» خوانده شد) میراث اصلی رسیده به ایشان است.
در نتیجه، از نظر من، شاهزاده رضا پهلوی، که فقط بر اساس قانون اساسیِ مشروطهء مشروعه می تواند پادشاه کنونی و در تبعید ایران باشد، در اصل میراث بر مبارزات جنبش مشروطه برای رساندن ایران به سکولار دموکراسی است. و سکولار دموکراسی نه با سلطنت (که از سلطه می آید) موافق است، نه با موروثی و بی محدویت زمانی کار مقامات مملکتی، و نه با دخالت رئیس نمادین کشور در امور جاری سه قوه در ساختار حکومتی کشور.
سومین نکته هم اینکه تجربهء 45 سال اخیر و ظهور و افول شخصیت های مطرح سیاسی، بیش از 20 سال است که مرا به این نکته رسانده است که جز شاهزاده رضا پهلوی رهبر دیگری برای سکولار دموکرات های مخالف حکومت اسلامی مسلط بر ایران وجود ندارد و او همان «کاوه» ای می تواند باشد که، بیرون از متن استوره، علیه «ضحاک زمانه» قیام می کند و ما را یا به «فریدونی دیگر» می رساند و یا خود «فریدون دیگری» می شود؛ همان «فریدون فرخی»که، بقول فردوسی بزرگ، «به داد و دهش یافت این نیکوئی»...
نکته آخر هم بر می گردد به همین «داد و دهش» که در عصر حاضر گوهر سکولار دموکراسی محسوب می شود. شاهزاده رضا پهلوی در تمام گفتارها و رفتارهای سالیان دراز اخیر نشان داده که انسانی سکولار دموکرات است و نمی تواند در آینده نقش همان «مستبد منوری» را بازی کند که منورالفکرهای صدر مشروطه به ناچار در برابر آخوندها علم کردند. در واقع،با انقلاب 57 و استقرار حکومت منحوس اسلامی، می توان دید که چگونه دوران نیاز به وجود «مستبد منور» تمام شده و جامعهء جوان امروز ایران سکولاریسم را بعنوان تنها راه ممکن برای رسیدن به دموکراسی درک و طلب می کند.
3
حال، اگر بخواهم از بخش «سرگذشت» داستان آغاز کنم، کافی است بگویم که پس از «انتشار پیمان نوین» از طرف شاهزاده، ایشان در روز شنبه 27 آبان 1402 (19 نوامبر 2023) در گفتگوئی سه ساعته به زبان انگلیسی با آقای «دی پاتریک بت-دیوید»، نویسنده، تحلیلگر و یوتیوبر ایرانی- آمریکایی (در کانال تلویزیونی PBD) مطالبی را مطرح کردند که بلافاضله «نظریه ایجاد ائتلاف مشتاقان» نام گرفت. خلاصه ای از مبانی این نظریه را می توان چنین توضیح داد:
1. صورت مسئله: بارها از سیاستمداران و قانونگذاران امریکا و اروپا و جاهای دیگر شنیده شده که "اپوزیسیون کجاست؟ و آلترناتیو شما در برابر حکومت اسلامی مسلط بر ایران چیست؟"
2. پاسخ به این پرسش در یافتن جوابی برای این سئوال نهفته است که «چگونه باید یک ملت بحران زده را به اندازه کافی بسیج کرد که بتواند ایحاد کنندهء آلترناتیو این رژیم باشد و بتواند یک "دولت انتقالی" مناسب را ایحاد کند؟»
4. در این راستای تحقق این فکر، وضعیت موجود اپوزیسیون چیست؟ اعضاء این اپوزیسیون در هر نکتهای با هم موافق نیستند. ما جمهوریخواه داریم، پادشاهیخواه داریم، و ایدههای مختلف».
5. پس راه حل چیست؟ پذیرش اینکه ما نمیتوانیم بر سر حداکثر خواست هامان اشتراک داشته باشیم، اما حداقل عناصری وجود دارند که میتوانیم بر سر آنها به توافق برسیم: حقوق بشر، یک سیستم سکولار دموکراتیک با جدایی [نهادهای] دین و دولت و اعتقاد به تمامیت ارضی ایران. در راستای این توافق نباید بخواهیم که شکل نهایی رژیم آینده را - با گفتن اینکه کی طرفدار پادشاهی است و کی طرفدار جمهوری - تعریف کنیم. این موضوع در شرایط فعلی بیربط است.
7. به این ترتیب، ما باید از تشکلات سیاسی کلاسیک ایران، یا گروهها و سازمانهایی که در چارچوب اپوزیسیون هستند، فراتر رفته و به "ائتلاف داوطلبانهء مشتاقان" فکر کنیم؛ ائتلافی از نیروهای داوطلبی که مایلاند بخشی از راه حل باشند.
این نکات خلاصه ای از بخش کوچکی از سخنان شاهزاده است. مفصل مطلب را می توان در "لینک" (*) زیر مطالعه کرد.
4
تا اینحا آنچه گفته شد «سرگذشت ائتلاف مشتاقان» بود. واکنش هائی هم که از جانب علاقمندان به این طرح نشان داده شد گوناگون بوده است. مثلاٌ برخی ها فکر ایحاد «ائتلاف مشتاقان» را مساوی کوشش برای ایجاد یک "حزب واحد" (مثل حزب رستاخیز در پیش از انقلاب، که هنوز دلایل ایجادش مورد بحث مشبع قرار نگرفته) دانستند. من اما چنین نمی اندیشم چرا که هیچ "ائتلافی" منحل کنندهء گروه های سیاسی تشکیل دهنده اش نیست، بلکه وجود «هدف یا دشمن مشترک» می تواند موجب شود که این تشکل ها با یکدیگر همکاری و ائتلاف کنند. این بدان معنا است که در صورت شکل گرفتن ائتلاف مشتاقان (بخصوص در میان جمهوریخواهان و پادشاهی طلبان پارلمانی) هر گروه می تواند به فعالیت های برنامه ای و تبلیغاتی خود ادامه دهد بی آنکه در امر ایجاد آلترناتیو سکولار دموکرات و براندازی رژیم اهریمنی دست از همکاری و ائتلاف با بقیه بشوید.
اما نکتهء قابل توجه و منشاء تفاوت در این سرگذشت آن بود که شاهزاده در پیشنهاد خود روشن نکرده بود که چه کس یا کسانی می توانند فاعل و گردآورندهء نیروهای علاقمند به شرکت در ائتلاف مشتاقان باشند. در نتیجه، از یکسو، نیروهای مختلف در این راستا دست به همکاری با هم زدند تا از این طریق ائتلاف مشتاقان شکل بگیرد. مثلا حزبی که من عضو آن هستم (حزب سکولار دموکرات ایرانیان) توفیق یافت تا با جبههء 7 آبان و حزب لیبرال دموکرات مشروطه و اندیشکدهء آوای آزادی دست همکاری دهد تا «مرکز هماهنگی ایران مداران» در راه ایجاد «ائتلاف مشتاقان» ایحاد شود و این مرکز از دیگر مبارزان برای شرکت در کوشش برای ایحاد ائتلاف مشتاقان دعوت کند. اما، از سوی دیگر، «دبیرخانهء شاهزاده» نیز نیروهای مختلف (و از جمله حزب ما) را برای شرکت در نشستی برای هم اندیشی و ایجاد کار گروه های مختلف دعوت کرد و شرکت کنندگان با یک متن 10 ماده ای و ایجاد کار گروه ها موافقت کردند.