مقدمه
گذار از سنت به مدرنیته در خاورمیانه قرن بیستم، مقارن با ظهور رهبران قدرتمندی بود که در مواجهه با بحرانهای داخلی و تهدیدات خارجی، پروژههای گسترده مدرنیزاسیون را در دستور کار قرار دادند. رضا شاه پهلوی (حکومت: ۱۳۰۴-۱۳۲۰ ه.ش) در ایران و مصطفی کمال پاشا (آتاترک) (حکومت: ۱۳۰2-۱۳۱۷ ه.ش) در ترکیه، دو چهره شاخص این دوره بودند که هر یک در بافت تاریخی - اجتماعی خاص کشور خود، اصلاحات عمیقی در ساختارهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی پیاده کردند. هر دو رهبر الگوهای متمایزی از تحول سیاسی و اجتماعی ارائه دادند که تأثیرات آن تا امروز نیز در ساختار سیاسی و هویتی این دو کشور قابل مشاهده است.
هر دو رهبر در شرایط ساختاری مشابهی یعنی فروپاشی نظمهای سنتی (سقوط خلافت عثمانی و ضعف سلسله قاجار)، تهدیدات استعماری، و ضرورت ایجاد دولتهای ملی مدرن برای بقای سیاسی به قدرت رسیدند. با این حال، تفاوتهای بنیادین در زمینههای تاریخی، ساختار اجتماعی، و انتخابهای استراتژیک، منجر به ظهور دو مسیر متفاوت از مدرنیزاسیون شد.
یکی از مهمترین ابعاد این تفاوت، در رویکردهای ملی گرایی این دو رهبر نهفته است. مصطفی کمال بر مبنای هویت ترکی (زبان و فرهنگ ترکی ) و با انتخاب ملی گرایی قومی پروژه ملت سازی یکپارچهای را دنبال کرد که شامل تغییرات رادیکال در نظام حقوقی، قوانین مدنی، تغییر حروف به لاتین و جایگاه دین در جامعه بود. این رویکرد به کاهش تنوع فرهنگی و سرکوب هویتهای غیرترک منجر شد، اما به تسهیل اصلاحات سریع و گسترده کمک کرد.
در مقابل، رضا شاه رویکرد پیچیده تری اتخاذ کرد که ترکیبی از ملی گرایی مدنی و عملگرایی سیاسی بود. او درعین تأکید بر هویت ایرانی، ایران را متعلق به همه اقوام ایرانی میدانست و به دنبال ایجاد یک هویت ملی فراگیر بود که همه گروههای قومی ایران را در بر گیرد. رضا شاه با تنوع قومی- فرهنگی ایران با مدارا رفتارنمود و تغییرات رادیکال را مناسب شرایط ایران نمی دانست.
این مقاله ضمن تفکیک ملی گرایی قومی از ملی گرایی مدنی با تعریف دقیق ملیگرایی مدنی و قومی، به بررسی و مقایسه این دو نوع ملیگرایی و تأثیرات آنها بر ایران و ترکیه میپردازد. همچنین با تحلیل مقایسهای رویکردهای ملی گرایی مدنی رضا شاه در برابر ملی گرایی قومی آتاترک و بررسی تأثیر زمینههای تاریخی - اجتماعی بر اجرای اصلاحات، نشان میدهد که چگونه انتخابهای سیاسی رهبران و محدودیتهای ساختاری، الگوهای متفاوتی از مدرنیزاسیون در ایران و ترکیه شکل داد. یافتههای پژوهش نشان میدهد که رضا شاه با اتکا به ملیگرایی مدنی، هویت ملی فراگیری ایجاد کرد که بر شهروندی، زبان مشترک و میراث تاریخی مبتنی بود، در حالی که آتاترک از ملیگرایی قومی برای ایجاد هویت انحصاری ترک استفاده کرد. این تفاوت در رویکردها، پیامدهای متفاوتی در انسجام اجتماعی، مدیریت تنوع قومی و پایداری سیاسی دو کشور به همراه داشت. هدف این پژوهش، فراتر رفتن از تحلیلهای تک بعدی و ارائه درکی جامعتر از پیچیدگیهای مدرنیزاسیون در خاورمیانه است.
تعریف ملیگرایی مدنی و ملیگرایی قومی
الف- ملیگرایی مدنی (Civic Nationalism) نوعی ملیگرایی است که هویت ملی را بر اساس ارزشها، قوانین، نهادها، و شهروندی مشترک، صرف نظر از قومیت، نژاد، یا دین افراد تعریف میکند. این رویکرد بر مشارکت فعال همه شهروندان در یک چارچوب سیاسی و فرهنگی مشترک تأکید دارد و هویت ملی را بهعنوان یک قرارداد اجتماعی میبیند که از طریق وفاداری به ارزشهای ملی و نهادهای مشترک شکل میگیرد. به بیانی دیگر ملیگرایی مدنی نوعی از ملیگرایی است که هویت ملی را بر اساس اصول و ارزشهای مشترک، نهادهای سیاسی، و شهروندی مشارکتی تعریف میکند.
ب- ملیگرایی قومی (Ethnic Nationalism) هویت ملی را بر اساس اشتراکات قومی مانند زبان، فرهنگ، تاریخ، یا نژاد تعریف میکند. این نوع ملیگرایی، که گاهی به قومگرایی نیز معروف است، بر همگونی قومی تأکید دارد و گروههای غیرمرتبط قومی را از هویت ملی کنار می گذارد. ملیگرایی قومی ریشه در اسطورهها و خاطرات جمعی یک گروه قومی دارد و اغلب به انحصارگرایی و برتریجویی قومی منجر میشود.
تفاوتهای کلیدی دو نوع ملی گرایی
ملیگرایی مدنی بر مبنای ارزشهای مشترک و شهروندی بنا شده و فراگیر است و به وحدت ملی میانجامد؛ در مقابل، ملیگرایی قومی بر ویژگیهای قومی مانند نژاد یا زبان خاص تأکید دارد و انحصاری است و به درگیری و تبعیض منجر شود. در واقع تفاوتهای آنها در مبنای هویت، فراگیری و پیامدهای هر یک از این دو نوع ملی گرایی است.
مبنای هویت: ملیگرایی مدنی بر ارزشهای مشترک و شهروندی تمرکز دارد، در حالی که ملیگرایی قومی بر ویژگیهای قومی مانند نژاد یا زبان تأکید میکند.
فراگیری: ملیگرایی مدنی فراگیر است و همه شهروندان را در بر میگیرد، اما ملیگرایی قومی انحصاری است و اقلیتها را به حاشیه می راند.
پیامدها: ملیگرایی مدنی معمولاً به وحدت ملی کمک میکند، در حالی که ملیگرایی قومی ممکن است به درگیریهای قومی و تبعیض منجر شود.
در ابتدای بحث باید به تفاوتهای زمینهای میان دو کشور توجه کرد، زیرا اساساً مقایسه پروژههای ملتسازی در ترکیه و روزآمد سازی و مدرنیزاسیون ایران توسط رضا شاه با محدودیتهایی مواجه است. در ترکیه، با فروپاشی امپراتوری عثمانی، مصطفی کمال با وظیفهای مواجه بود که ساختن یک دولت - ملت کاملاً جدید را ایجاب میکرد؛ او ناچار بود هویت ملی ترکی را تقریباً از صفر تعریف و بازسازی کند. در مقابل، رضاشاه در ایران بر بستری تاریخی با ریشههایی عمیق و مرزهایی نسبتاً پایدار عمل میکرد. او بر خلاف آتاترک نیازی به "اختراع ملت" نداشت زیرا ملت ایران بهعنوان یک موجودیت تاریخی، فرهنگی و زبانی پیش از دوره رضاشاه وجود داشت. پروژه رضاشاه بیشتر در جهت "دولتسازی مدرن" و "بازتعریف هویت ملی در چارچوب ایرانگرایی" بود، نه ملتسازی از پایه. به زبانی دیگر رضا شاه هدف اش باز تعریف، نوسازی و روزآمد سازی هویت ایرانی و مدرن سازی ایران بود. از اینرو، شرایط آغازین، اهداف و راهبردهای دو رهبر، گرچه در ظاهر مشابه مینمود، در عمق تفاوتهای مهمی داشتند.
ملی گرایی مدنی رضا شاه بر بر سه رکن اساسی استوار بود:
1- هویت تاریخی مشترک: احیای شکوه ایران باستان (هخامنشیان، ساسانیان) بهعنوان منشأ مشروعیت ، رضا شاه با احیای نمادهای ایران باستان، هویتی تاریخی را جایگزین هویت مذهبی - سنتی کرد.
2- زبان و فرهنگ فارسی: ترویج زبان فارسی بهعنوان عامل وحدت بخش و ملی
3- شهروندی ایرانی: تعریف هویت ملی بر اساس تعلق همه اقوام به سرزمین و فرهنگ ایران و تعلق سرزمین به همه اقوام.
در حالی که ملی گرایی قومی مصطفی کمال بر سه اصل بنیادین زیر استوار بود:
1- برتری قوم ترک: اعتقاد به برتری تاریخی و فرهنگی نژاد ترک
2- همگن و یکپارچه سازی قومی: ایجاد جامعهای یکپارچه از نظر قومی و فرهنگی
3- گسست با گذشته: قطع پیوند با میراث عثمانی و اسلامی
در ادامه، ابتدا به وضعیت ایران و ترکیه در آستانه قدرتگیری دو رهبر اشاره خواهد شد و سپس چرایی انتخاب مسیرهای متفاوت توسط آنها توضیح داده میشود. در بررسی اوضاع هر دو کشور، تنها این اشارهای گذرا به نقش عوامل ژئوپلیتیکی و اقتصادی، از جمله وجود نفت در ایران و متعاقباً رقابت و مداخله مستقیم قدرتهای بزرگ (به ویژه بریتانیا)، در مقابل فقدان نفت در ترکیه و نقش متفاوت قدرتهای خارجی در "عدم حمایت قاطع از وضع موجود (عثمانی)" و "به رسمیت شناختن نهایی دولتی که توسط آتاترک تأسیس شده بود" را ضروری میدانم و پرداختن به جزئیات این موضوعات، به دلیل گستردگی و ارتباط عمیقتر با مباحثی چون مهندسی قدرت از سوی بریتانیا در ایران به دلیل نیاز به تضمین منافع نفتیاش، جلوگیری از گسترش کمونیسم ازطرف شمال ایران، حفظ امنیت مسیرهای تجاری و منابع و ژئوپلیتیک خاص این منطقه، از حوصله این مقاله که صرفا بر رویکردهای ملی گرایی مدنی و قومی دو رهبر و تا حدودی شرایط دو کشور تمرکز دارد، خارج است و به مقالهای جداگانه نیاز دارد.
وضعیت ایران در آستانه قدرتگیری رضا شاه
سیاسی: ضعف حکومت قاجار، تجزیه قدرت میان خوانین محلی، نفوذ روسیه و انگلستان
اقتصادی: عقبماندگی اقتصادی، وابستگی به کشاورزی سنتی، فقدان زیرساختهای مدرن
اجتماعی: تنوع قومی (فارس، ترک، کرد، عرب، بلوچ)، نقش قوی روحانیت شیعه
فرهنگی: وجود هویت ایرانی مشترک بر پایه زبان فارسی و تاریخ هزاران ساله
با این حال، ایران دارای مزایای مهم فرهنگی نیز بود:
تداوم تاریخی: مرزهای نسبتاً پایدار و هویت ملی با ریشههای عمیق
زبان مشترک: زبان فارسی بهعنوان زبان مشترک فرهنگی و اداری
میراث فرهنگی: شاهنامه، نوروز و دیگر عناصر هویتساز
وضعیت ترکیه در آستانه قدرت گیری آتاتورک
ترکیه پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی با وضعیت پیچیدهتری روبرو بود:
سیاسی: فروپاشی کامل ساختار امپراتوری، تجزیه سرزمینها، تهدید اشغال کامل
اجتماعی: ترکیب پیچیده قومی و مذهبی، فقدان هویت ملی واحد
فرهنگی: تنوع زبانی و فرهنگی، ضعف احساس تعلق ملی
چالشهای ویژه ترکیه:
فقدان تداوم تاریخی: نیاز به "اختراع" هویت ملی جدید
تنوع شدید: حضور اقوام متنوع بدون زبان مشترک قوی
بحران مشروعیت: نیاز به توجیه حذف خلافت و ایجاد نظم جدید
چرا ایران و ترکیه مسیرهای متفاوتی انتخاب کردند؟
چرایی انتخاب راههای مجزا از سوی دو رهبر سیاسی ایران و ترکیه در بندهای زیر خلاصه شده اند.