آن لمبتون (استاد کرسی زبان فارسی در مدرسه ی مطالعات شرقیه، که رایزن وزارت خارجه ی انگلیس درامورمهم مربوط به ایران بود) از همان آغاز زمامداری دکتر مصدق، دولت انگلیس را از کنار آمدن و تعامل با او منع می کرد. همو زمینه ساز اعزام رولن زینر( افسر اطلاعاتی و جاسوس کهنه کار انگیس) به ایران شد، تا مزدوران ایرانی ِ بریتانیا را برای سقوط دولت مصدق بسیج کند.
اندکی پس از ورود زینر به ایران، وودهاوس ( از مسئولان رده بالای سازمان اطلاعاتی و جاسوسی انگلیس ــ ام. آی. 6) نیز ( در مرداد 1330) به او ملحق شد. وودهاوس در نخستین فرصت ممکن، با راهنمایی و وساطت زینر، با جاسوسان خبره و سرسپرده ی انگلیس ( ارنست پرون دوست سوئیسی شاه ، برادران رشیدیان ، شاپور ریپورتر و...) آشنایی به هم رسانید. گرچه سرپرستی جاسوسان انگلیس در ایران به ووهاوس سپرده شده بود، اماسر نخ این جریان در دست آن لمبتون بود.1
« وودهاوس و زینر به همراه گروهی در سفارت انگلیس، دستور صریح از هربرت موریسون، وزیر خارجه ی دولت کارگری انگلستان داشتند که [ در حرکتی هماهنگ و برنامه ریزی شده با مخالفان ایرانی دولت مصدق] وسایل سقوط او را فراهم آورند. این دستور بعدها مورد تأیید ایدن (وزیر خارجه ی دولت محافظه کار) نیز قرار گرفت». 2
« گزارش هایی که که زینر در دوران مأموریت خود به وزارت خارجه ی بریتانیا فرستاده بود، اینک در میان اسنادی که پس از گذشت سال ها مهر سرّی بودن از روی آن برداشته شده، در دسترس پژوهشگران قرار دارد.
وودهاوس نیز شرح مأموریت خود را در زندگی نامه ( اتوبیوگرافی) خویش در سال 1982 منتشر کرد،است. وودهاوس چون شخصاً معتقد بود که برانداختن مصدق با اقدامات پنهانکارانه ی بدون موافقت امریکایی ها میسر نخواهد بود، از بدو ورود به ایران می کوشید رابطه ی نزدیکی با مأموران اطلاعاتی سفارت امریکا برقرار سازد.» 3
برادران رشیدیان ( سیف الله، قدرت الله و اسدالله ) بازوی عملیاتی و تدارکاتی زینر و وودهاوس در توطئه علیه مصدق و زمینه ساز براندازی او بودند.
قیام 30 تیر:
قیام 30 تیر 1331، یکی از نقاط عطف و تعیین کننده در ربط با صف بندی های جدید نیروهای سیاسی طرفدار دکترمصدق، در تغییرموضع علیه او بود. از این رو نگاهی، هرچند گذرا، به آن ضروری است.
دکتر مصدق بعد از بازگشت از لاهه (سوم تیرماه 1331) از دو مجلس شورا و سنا، تقاضای رآی اعتماد کرد.مجلس شورا، با اکثریت آرا به زمامداری او رآی تمایل داد ،اما مجلس سنا، از دادن رآی اعتماد به او سر باز زد. گرچه مخالفان مصدق (به خصوص سفارت انگلیس و امریکا) به قوام نظر داشتند، اما بیم شاه از قوام و عدم اعتمادش به او، و افزون بر این، فراخوان آیت الله کاشانی به «جامعه ی بازرگانان ، اصناف ، پیشه وران و دیگر طبقات مردم » برای تظاهرات علیه مجلس سنا سبب شد تا شاه ، در پیامی خصوصی، نمایندگان مجلس سنا را به دادن رأی اعتماد به مصدق وادارد. متعاقب آن ، دکتر مصدق ( در تاریخ 25 تیرماه 1331) «برای مشورت وتبادل نظر در مورد وزیران جدید دولتش» ، به دیدن شاه می رود، اما مخالفت شاه با درخواست او برای تصدی وزارت جنگ سبب می شود که استعفا کند.دکتر مصدق بر این گمان بود که با تصدی پست وزارت جنگ ،« دخالت دربار در آن کم [ می] شود... چون ستاد ارتش زیر نظر ملوکانه قرارگرفته بود، هر امری که می فرمودند اجرا می شد، ولی دولت که مسئول بود، کاری نمی توانست بکند». 4
به هر حال، در پی استعفای مصدق ، قوام السلطنه ( به فرمان شاه و رأی اعتماد ضعیف مجلس ـ 40 نماینده ) به نخست وزیری برگزیده می شود ، اما قوام، از همان آغاز شمشیر را از رو می بند و اعلامیه ای تند و تهدید آمیز صادر می کند که « ...... دوره ی عصیان سپری شده، روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرارسیده است. محکمه ی انقلابی باید تشکیل شود ... کشتیبان را سیاستی دگر آمد» 5
« به رغم فشار هندرسن [ سفیر امریکا در تهران] و میدلتون [ وزیر مختارانگلیس در تهران] برشاه و واداشتن وی به حمایت فعالانه از قوام، موضع قوام از آغاز محکوم [ به شکست] بود. وی درک درستی از چشم انداز سیاسی جدید ایران نداشت، تا کشتیبانی آن را عهده دارشود.6
برای آن که فهمی، هرچند حداقلی از « قیام 30 تیر» داشته باشیم لازم است برخی رویدادهای چهارـ روز زمامداری قوام را مرور کنیم.
قوام ، قبول نخست وزیر را به صدور فرمان شاه برای انحلال مجلس شورای ملی مشروط کرده بود. شاه با انحلال مجلس مخالفت می کند. متعاقب آن، قوام برای شاه پیام می فرستد که « بدون صدور فرمان انحلال مجلس، من قادر به قبول مستولیت نیستم». فردای آن روز ( 28 تیرماه 1331) قوام به ارسنجانی می گوید : « اعلیحضرت با پیشنهاد من [ دایر بر انحلال مجلس] موافقت فرمودند .» 7
شواهد نشان می دهد که شاه ، گرچه با اکراه، به انحلال مجلس تن داده بود ، اما بعد ، زیرش زد.
قوام در روز 29 تیرماه 1331، برای توقیف آیت الله کاشانی ، به شهربانی دستور کتبی می دهد. رادیو لندن خبر دستور توقیف آیت الله کاشانی را برملا می کند. در پی پیام دربار، مبنی بر مخالفت شاه با دستگیری آیت الله کاشانی ، « دستور کتبی قوام، به این بهانه که ناقص بوده و باید تکمیل شود، از شهربانی پس گرفته می شود و[عباس] اسکندری ، امضای قوام را از پای آن بیرون کشید 8» ، اما دیگر کار از کار گذشته بود و آیت الله در پیامی خطاب به حسین علا (وزیر دربار) با شاه اتمام حجت کرده بود :
« 29 تیرماه، جناب آقای علا دام ظلّه
عرض می کنم بعد از شما ، ارسنجانی از جانب قوام السلطنه آمد که به شرط سکوت، قوام انتخاب شش وزیرش را در اختیار من می گذارد.همان طور که حضوری عرض کردم، به عرض اعلیحضرت برسانید اگر در بازگشت دکتر مصدق تا فردا اقدام ننمایند، دهانه ی تیز انقلاب را با جلوداری شخص خودم متوجه ی دربار خواهم کرد. در انتظار اقدام مجدانه ی شما. والسلام ابوالقاسم کاشانی.» 9
کاشانی، آنگاه ، در اعلامیه ی دیگری ، «برادران مسلمان» را به « جهاد اکبر» فرا می خواند. 10
به رغم این، « میدلتون در 22 ژوئیه 1952، یعنی فردای سی تیر در گزارشی که به لندن فرستاد، از سر اوقات تلخی و عصبانیت، وقایع آن روز را کار کمونیست ها دانست که عوام فریبان جبهه ی ملی آن را به صورت قیام خود جوش مردمی جا زدند و حتی به شاه تاخت که با ضعف و تزلزلی که دارد اجازه داد که ابتکار عمل به دست توده ای ها بیفتد و آنگاه مصدق را متهم به جنون خود بزرگ بینی کرد و گفت او تعادل روحی خود را از دست داده و اینک هیچ چیز که بتواند از افتادن ایران در دست کمونیست ها جلوگیری کند، جز کودتا باقی نمانده است» 11
به هر حال، قوام، روز سی ام تیر(برای قطعی کردن موضوع انحلال مجلس) قرار بود به دیدن شاه برود.از این رو، از ساعت 9 صبح منتظر تلفن دربار بود، تا این ملاقات هرچه زودتر صورت گیرد. در این میان، اغتشاش همه ی شهر را فراگرفته بود و( به روایت ارسنجانی که ناظر بر گفت گوی قوام با حسین علا ـ فرستاده ی دربارـ بود ) نزدیک به پانصد نفر کشته شده بودند.همو نقل می کند که « قوام السلطنه در تمام این مدت در حال اغماء بود و از اغتشاش و کشت وکشتار در شهر اطلاعی نداشت » 12.
در سر میز ناهار، ارسنجانی، کم کم قوام را در جریان خبر کشت و کشتار در شهر قرار می دهد. قوام تحاشی می کند و می گوید اگر چنین بود، فرمانداری نظامی و شهربانی به من اطلاع می دادند. در این میان از کاخ سعد آباد تلفن می شود و قوام را می خواهند . قوام امتناع می کند می گوید: «اطلاع بدهید که من از ساعت 9 صبح منتظرم و حالا حالم مناسب نیست. ساعت 5 بعد از ظهر شرفیاب خواهم شد». 13
نیم ساعت بعد، حسین علا و سپهبد یزدان پناه ، از سوی شاه به دیدن قوام می آیند. وقتی علا از حدود 500 کشته در شهر خبر می دهد، قوام منکر می شود.علا تصریح می کند که این گفته ی فرماندار نظامی است. قوام ، برافروخته می گوید ، « فرمانداری چرا به من که رئیس دولت هستم اطلاع نمی دهد...پس معلوم می شود که آقایان هرچه خواستند کرده اند تا به حساب من بگذارند.من که استعفا کرده ام ، پس چرا استعفای من پذیرفته نمی شود؟...»14
قوام ساعت 5 بعد از ظهر به دربار می رود و خبر استعفای او، ساعت شش و چهل دقیقه از رادیو پخش می شود و بلافاصله اعلام می شود که « به احترام شهدای آزادی، برنامه ی موسیقی رادیو قطع می شود. » 15
گفتنی است که ( بعد از آیت الله کاشانی) نقش مظفر بقایی در وقایع روز 30 تیر، از دیگر بازیگران آن روز برجسته تر بود. معنا دار تر از این، اعلامیه ای بود به امضای او(مظفر بقایی) ، که در آن مردم را به گرفتن «انتقامی سنگین» از افسران و « قطعه قطعه » کردن آن ها و همینطور « زنان و بچگان و مادران و پدرانشان» فرامی خوانْد و مدعی بود «که اینان خون ایرانی ندارند» ، از این رو، « نسل منحوس این قبیل افسران ... باید از صفحه ی کشور مقدس ما پاک شود» 16
این اعلامیه از سوی کسی صادر شده بود که استاد اخلاق دانشگاه و مدعی آزادی و دموکراسی خواهی بود!!
آقای محمد علی موحد( نویسنده ی کتاب خواب آشفته ی نفت) می گوید، « در میان مدارک و اسناد مربوط به ملی شده صنعت نفت، که از سوی وزارت خارجه ی امریکا و انگلیس در دسترس عموم قرارگرفته، راجع به فعالیت هایی که در فاصله ی بین استعفای مصدق و زمامداری مجدد او جریان داشته است، هیچ نیست. یعنی اسناد مربوط به این فاصله ی زمانی هنوز محرمانه تلقی می شود و آن ها را از دسترس مراجعه کنندگان خارج کرده اند.بنا بر این ما نمی دانیم که در آن ایام، واقعاً چه قول و قرارهایی با قوام و یا با شاه گذاشته شده بود.» 17
بعد از رویداد 30 تیر، مظفربقایی، حسین مکی و به خصوص آیت الله کاشانی ( که زمامداری مجدد مصدق را مرهون نقش یگانه ی خود در بسیج مردم می دانست) سهم بیشتری از قدرت طلب می کردند. آیت الله کاشانی، گرچه پیش از رویداد 30 تیر هم با دکتر مصدق زاویه پیدا کرده بود ، اما « حسابگری های محیلانه ی حائری زاده و بقایی» نیز سبب شد که آیت الله و خانه اش به کانونی برای توطئه علیه مصدق تبدیل شود.
پرداختن به زمینه ها و اسباب وعلل اختلاف کاشانی و هوادارانش ( حائری زاده، مظفر بقایی ، حسین مکی و...) با مصدق، مجال خود را می طلبد، از این رو به کوتاهی اشاره کنم که بهانه ی آیت الله کاشانی ، مظفر بقایی و حسین مکی و...در مخالفت با مصدق این بود که دکتر مصدق در ربط با مجازات عاملان رویداد 30 تیر ( از جمله « مفسد فی الارض» شناختن قوام و مصادره ی اموال او) کوتاهی می کند. مهمتر این که ، آیت الله کاشانی متوقع بود که مصدق در انتخاب وزرای خود، با او مشورت کند. دکتر مصدق در کابینه ی دوم خود « سرلشکر بهار مست را به ریاست ستاد ارتش و سرلشکر وثوق را به معاونت وزارت دفاع منصوب کرد». انتصاب این دو ( که از هواداران و مورد اعتماد شاه بودند) به قصد جلب رضایت شاه و اطمینان خاطراو بود.
آیت الله کاشانی، مظفر بقایی و حسین مکی ، با انتخاب سرلشکر وثوق (که در حوادث سی تیر فرمانده ی ژاندارمری بود و از حرکت کفن پوشان به سوی کاروانسراسنگی جلوگیری کرده بود) سخت مخالف بودند.
متعاقب معرفی کابینه دوم دولت مصدق به مجلس، آیت الله کاشانی در نامه ای به مصدق ، او را تهدید می کند که «اگر درانتصاباتش حاضر به تجدید نظر نشود، به عنوان اعتراض شهر را ترک خواهد کرد». پاسخ مصدق به آیت الله ، به کوتاهی این بود که اگر با رویه ی من موافقت ندارید « چرا حضرتعالی از شهر خارج شوید، اجازه بفرمایید بنده از دخالت در امور خود داری کنم.»
زمینه های اختلاف کاشانی، مظفر بقایی ، حسین مکی و... با مصدق ، از چندی پیش فراهم آمده بود. « مدت زمانی بود که انگلیسی ها و مأموران شاه به تحریک این کینه های آرام و نهفته مشغول بودند. پرون، افتخار جداسازی کاشانی ، مکی و بقایی از مصدق را نتیجه ی " سیاست زیرکانه ی" شاه می داند واضافه می کند که « به برکت شاه»، جبهه ی ملی دیگر عملا وجود ندارد. زینر این تحول را به عواملی نسبت می دهد که به دست برادران رشیدیان " به وجود آمده و هدایت شدند" و می افزاید که نه شاه و نه اشرف هیچکدام " لیاقت کسب افتخار به خاطر چیزی را ندارند. » 18
با این وجود، به تعبیر دکتر فخرالدین عظیمی، « تصفیه ی عناصر ناراضی جبهه ی ملی را نمی توان صرفاً به پی آمدهایی از تاکتیک ها و ترفندهای تفرقه افکنانه ی این مأموران تقلیل داد. » 19
در اقع ،« عداوت روز افزون کاشانی نسبت به مصدق ـ ونیز خصومت دیرین دیگرْ اسلام گرایان ـ این واقعیت بود که یک رهبر سکولار ، سوار بر موج ناسیونالیسم مدنی، موفق شد ه بود که یک آیت الله و فعال سیاسی رده بالا را تحت الشعاع قرار داده، بر وی تفوق یابد و او را به حاشیه براند.» 20
«در وقایع 30 تیر که امریکا و انگلیس برای روی کار آوردن قوام توافق و همکاری کرده بودند، سفیر امریکا در پایتخت بود ، اما میدلتون ( کاردار سفارت انگلیس) ترجیح می داد که خود را از ماجرا دور نگاه دارد... وودهاوس نیز ( به نوشته ی خودش) در آن روزها ، همراه همکاران امریکایی خود در کوهسارهای شمال تهران چادر زده بود. طراحان ماجرا ، تهران را با آتشی که برافروخته بودند رها کرده و خود را به صید ماهی قزل آلا مشغول ساخته بودند. »21
« وودهاوس می نویسد که پس از بازگشت [ از پیک نیک ] به تهران و اطلاع از چگونگی جریان [سی تیر] ، دراوایل مرداد 1331 با هواپیمای وابسته ی هوایی سفارت، به پایگاه نظامی حبانیه عراق رفته و یک محموله اسلحه با خود آورده است. البته وودهاوس به اقتضای حرفه ی خود پیچ و خم بیشتری به مطلب می دهد و می گوید : چون احساس می کردیم که مصدق در مقام قطع روابط سیاسی با بریتانیا خواهد بود و در پی آن کمونیست ها به آشوب برخواهندخاست و ارتش سرخ به ایران سرازیر خواهد شد ، ما این اسلحه را آوردیم که در اختیار سران عشایر بگذاریم تا در برابر ارتش سرخ مقاومت کند » 22
گفتنی است که هندرسن در گزارش مربوط به ملاقات تاریخ 5 مرداد 1331 خود با مصدق( ناخواسته ) دخالت سفارت آمریکا در توطئه ی برکناری او و روی کار آوردن قوام را ( گرچه به نام شایعه ی دوستان قوام) برملا می کند:
« مصدق مثل همیشه رفتاری دوستانه داشت و من شروع کردم به بیان این مطلب که طی چند روز اخیر داستان های دروغ در باره ی سیاست امریکا و روابط ما با قوام بر سر زبان ها بوده است و اینک لازم است که من از حقیقت ماجرا پرده بردارم. من با قوام پیش از آن که به نخست وزیری انتخاب شود دوبار ملاقات داشتم ... قوام ابدا درخواستی نکرد که دولت امریکا، مستقیم یا غیر مستقیم، از او حمایت کند. اگر چه بعضی از دوستان قوام چنین درخواستی از امریکا داشتند، ولی به هیچ وجه معلوم نبود که درخواست آنان با اطلاع خود قوام صورت گرفته باشد.شایعاتی که از توطئه ی سفارت امریکا برای برکناری مصدق و روی کار آوردن قوام بر سر زبان ها افتاده است ، از سوی دشمنان ایران که می خواهند در روابط ایران و امریکا اختلال کنند، دامن زده می شود. » 23
مونتی هاوس ( رئیس MI6 درتهران) و سام فال ( دبیر شرقی سفارت بریتانیا در تهران ) اندکی پس از قیام سی تیر و بازگشت مصدق به قدرت با [ ژنرال زاهدی] به عنوان نامزد جانشینی مصدق تماس » می گیرند.
غائله ی 9 اسفند
رویداد دیگری که پیش زمینه و میدان مشقی برای انجام کودتای 28 مرداد بود و در ارزیابی فخرالدین عظیمی « کودتای نخست» علیه دولت مصدق نام گرفت ،غائله ی 9 اسفند بود.
مدتی بود که عشایر و مخصوصاً ایل بختیاری، به تحریک شاه و MI6 ( سازمان اطلاعات مخفی انگلیس، یا Secret Intelligence Service= SIS)، سر به شورش برداشته بودند. از سوی دیگر، افسران بازنشسته ، در کار دولت مصدق سخت اخلال می کردند و در تدارک فراهم اوردن زمینه های براندازی دولت او بودند.
مصدق ، با اطلاع از این تحریکات، در روز 30 بهمن 1331) به دربار تلفن کرد و خواستار آن شد که یکی از مقامات مسئول دربار، برای رساندن پیامش به شاه، ، به ملاقات او بیاید.دکتر مصدق، در ملاقات با نماینده ی دربار، ضمن برشمردن تحریکات شاه وتوطئه ی دربار واقدامات خصمانه ی افسران بازنشسته ، از او خواست که به شاه بگوید، « بیش از این نمی تواند روش خصمانه ی او و دربار را تحمل کند و می خواهد روز 22 فوریه ( 3اسفند) استعفا دهد.» 24
علا، به دستور شاه، صبح روز 2 اسفند 1331، به دیدار مصدق رفت، تا او را از صرافت استعفا بیاندازد.عطف به گزارش هندرسن، علا همان شب، با کاشانی( رئیس مجلس) دیدار کرد، تا نظر او را در صورت پافشاری احتمالی مصدق به استعفا، جویا شود.
هندرسن در همان گزارش( 22 فوریه ـ 3 اسفند 1331) به وزارت امور خارجه ی امریکا، می نویسد :
« چنین می نماید که کاشانی از این ماجرا خوشحال شده است. کاشانی گفته بود هرکاری از مصدق برمی آید.اما اگر در مجلس به شاه حمله کند، وی به پشتیبانی تمام از شاه برخواهد خاست ». 25
علا، فردای آن روز ( سوم اسفند) مجدداً ، مخفیانه به ملاقات هندرسن رفت و او را به تفصیل، در جران رویدادهای آن دو سه روز قرارداد.« علا، به هندرسن گفت که شاه خواسته است این ماجرا به طور محرمانه با او( هندرسن) در میان گذاشته شود.» شاه توسط علا به دکتر مصدق هم پیغام داد که« [ به علت کسالت ] حاضر به ترک کشور است و می تواند در خارج بماند تا مصدق کار نفت را به سامان برساند. اما مصدق با رفتن شاه مخالفت کرد و گفته است او باید در کشور بماند »26
هندرسن در گزارش بعدی می نویسد : « علا، بار دیگر در نیمه شب 24 فوریه ( 5 اسفند) به دیدارش رفت ، تا او را در جریان مذاکراتی که با هفت نماینده ی منتخب مجلس در جریان بود، قرار دهد.این نمایندگان که چند بار با علا و مصدق و شاه دیدار داشته اند، معتقدند که شاه باید اولا ـ افسران ارتش را آگاه سازد که از این پس از نخست وزیر دستورخواهند گرفت. ثانیاـ باید دشمنان مصدق را به دربار راه ندهد و از ملاقات با آنان خودداری کنند ... شاه با دو شرط از سه شرط نمایندگان موافقت کرد. علا سپس به دیدار مصدق رفت و برداشت او این بود اختلاف میان شاه و نخست وزیربدین گونه مرتفع گشته است. اما کاشانی و مکی و بقایی از این جریان خشنود نبودند.حتی مکی بعد از ظهر 24 فوریه ( 5 اسفند) به علا تلفن کرد و از او خواسته است که شاه را از مصالحه با مصدق بازدارد و تأکید کرده است که اگر مصدق بخواهد در مجلس به شاه خمله کند اکثریت مجلس به هواداری از شاه برخواهند خاست ».27
شب بعد ( 25 فوریه ـ 6 اسفند) نیز، علا مجدداً به دیدن هندرسن رفت ، « تا مطلب بسیار محرمانه ای را به اطلاعش برساند». به گفته ی علا، « مصدق در دیدار دیروز ( 5 اسفند) خود با شاه گفته بود که شاید بهتر باشد شاه مدتی در خارج بماند تا اوضاع آرام گیرد. شاه از پیشنهاد مصدق استقبال نموده و پرسید کی می تواند از کشور خارج شود؟مصدق گفته بود همین شنبه 28 فوریه ( 9 اسفند ماه 1331) ...»28
در گزارش 25 فوریه هندرسن آمده است: « شاه امروز صبح ( 6 اسفند) به علا گفت که اعصابش چنان خراب است که نمی تواند تا 28 فوریه ( 9 اسفند) در تهران بماند و می خواهد صبح 26 فوریه ( 7 اسفند) با اتومبیل روانه ی بغداد شود و پس از زیارت مشاهد مشرّفه ی کربلا و نجف به اروپا برود... علا می ترسد که سفر شتابزده ی شاه تعبیر به فرار شود و پرستیژ او را در اذهان مردم پایین آورد و به تزلزل نهاد سلطنت بینجامد. شاه هم فکر می کند که مصدق به سرنوشت ژنرال نجیب دچار خواهد شد. » 29
علا در 27 فوریه ( 8 اسفند) مجددا با هندرسن دیدار می کند. « ظاهراً علا تلفنی از شاه داشته که از درزکردن خبر[ سفر] خود نگران بود و بار دیگر تأکید کرده بود که هندرسن موضوع را محرمانه نگاه دارد. شاه گفته بود که اگر نقشه ی سفر، پیش از موقع افشا گردد، ممکن است جریانی پیش آید که او را از رفتن باز دارد.هندرسن از علا پرسید که آیا شاه واقعاً قصد سفر دارد؟علا گفت : آری، ترتیب کار هم داده شده است. شاه در ساعت چهار بعد از ظهر 28 فوریه ( 9 اسفند) علت سفر خود را به اطلاع عموم خواهد رساند و ساعت پنج همراه ملکه و چند تن محافظ به سوی بغداد حرکت خواهد کرد.» 30
عطف به گزارش هندرسن، صبح روز شنبه 9 اسفند( 28 فوریه) خبر رفتن شاه پخش می شود.به روایت هندرسن « این خبر در یک مهمانی شب جمعه ...دهن به دهن می گشت...هندرسن صبح شنبه به فعالیت برخاست و در صدد برآمد که برای جلوگیری از سفر شاه ، و یا دست کم تأخیر آن ، دولت را در فشار بگذارد . به این منظور از وزیر امور خارجه ی ایران وقت ملاقات خواست ، اما موفق به دیدار او نشد. آن گاه، در ساعت 11و ربع صبح به دیدار علا شتافت.... هندرسن از قول علا نقل می کند که کاشانی با تظاهر به این که خبر سفر شاه را همین امروز صبح دریافت کرده جلسه ی غیر علنی مجلس را تشکیل داد. ( بخشی از مذاکره ی آن روز علا با هندرسن از مجموعه اسناد انتشار یافته وزارت خارج ی آمریکا حذف می شود).31
از گزارش های چاپی به جا مانده از هندرسن بر می آید که در این بین پیامی از سوی وکلای مجلس به علا می رسد که تا ترتیب ملاقات آنان را با شاه بدهد. هندرسن با دریافت این پیام علا را ترک می کند و به سفارت می رود.
پرسیدنی که سفیر کشوری بیگانه با چه مجوزی در امور داخلی کشور میزبانش دخالت می کند و به چه حقی « برای جلوگیری از سفر شاه ، و یا دست کم تأخیر آن ، دولت را در فشار بگذارد »؟
در ادامه ی این نوشته خواهیم دید که بلوای 9 اسفند ( که می توانست به ضرب و جرح و احتمالاً مرگ مصدق تمام شود) دست پخت سفارتخانه های انگلیس و امریکا ( به طور مشخص ، هندرسن) و به صحنه گردانی آیت الله کاشانی و آیت الله بهبهانی بود.
« خاطرات مصدق و همان اسناد ناقص وزارت خارجه ی امریکا ( به تأکید محمد علی موحد که این اسناد را بر رسیده است، بخشی از اسناد مذاکره ی روز 28 فوریه ـ 9 اسفند علا با هندرسن ،از مجموعه اسناد انتشار یافته وزارت خارج ی آمریکا حذف می شود ) تا حدودی پرده از روی اسرار آن غائله بر می دارد.ظاهراً آن روز دو پیام یکی از سوی آیت الله کاشانی و وکلای مخالف دولت و دیگری از سوی افسران ارشد و ناراضی ارتش برای شاه فرستاده شد.هندرسن [ می خواهد]خود نیز پای در میان نهد و بر آشفتگی اوضاع و پریشانی خیال مصدق بیفزاید. »32
توطئه ی هندرسن علیه دکتر مصدق :
دکتر مصدق نقل می کند که برای انجام تشریفات سفر شاه ، در دربار بودم که « ... پیشخدمت کاغذی اورد به من داد.دیدم تلگرافی از خانه ی خودم نوشته بودند که ، برای یک کار فوری، سفیر امریکا می خواهد با من ملاقات کند که به نظر شاهنشاه رسانیدم. نامه را که ملاحظه فرمودند اهمیتی به آن ندادند و حتی نخواستند یک کلام در این باب فرمایشی بفرمایند، وغیر از ملاقات با هندرسن هیچ چیز سبب نمی شد که من قبل از حرکت شاهنشاه از کاخ خارج گردم ... برای ملاقات با سفیر حرکت کردم و هنوز به درب کاخ نرسیده بودم که صدای فریاد جمعیت در خیابان مرا متوجه نمود که از آن در نباید خارج شوم و از در دیگری به خانه مراجعه نمایم. هندرسن هم که به اتفاق علی پاشا صالح آمد، هیچ مطلب مهمی نداشت که ملاقات فوری با من را ایجاب نماید. چند کلامی گفت و رفت.» 33
مصدق در جای دیگر، دیگر شرح بالا را این گونه ادامه می دهد:
« ... هنور به در نرسیده بودم که صدای جمعیتی به گوشم رسید و موجب تعجب گردید، زیرا با دستوراتی که به مأموران انتظامی داده بودم چنین وضعیتی را انتظار نداشتم.در ضمن ِ این که فکر می کردم بروم یا برگردم، یکی از کارمندان دربار که از خارج وارد شده بود از جلوی من گذشت. سئوال کردم آیا ممکن است مرا راهنمایی کنید که از در دیگر خارج شوم؟ با کمال خوشرویی و محبت قبول کرد و مرا به در دیگری به سمت شمال که به چهارراه حشمت الدوله باز می شود هدایت نمود.پس از آن کسی را فرستادم اتومبیلم را مقابل این در آوردند. افرادی که مقابل در معمولی که سمت جنوب کاخ است جمع شده بودند، به محض این که اتومبیل به سمت در شمالی حرکت نمود دنبال آن آمدند، ولی قبل از این که به آن جا برسند،این جانب سوار شدم و به خانه رسیدم و آن ها در جلوی در توقف نمودند که بعد شنیدم گفته بودند، مرغ از فقس پرید.
عده ای پاسبان در سمت شمال چهار راه حشمت الدوله که به طرف خانه ی این جانب می آید،بودند و مانع از عبور جمعیت ی شدند که در این اثنا والاحضرت شاهپور حمیدرضا از آن در خارج شده دلیل توقف قوای انتظامی را در آن جا سئوال کرد. گفت مردم آزادند به هرکجا می خواهند بروند. این بود که پس از مرتفع شده مانع، جمعیت به در خانه ی این جانب هجوم آوردند... طرف عصر که جمعیت به خانه ی من آمد معلوم شد که اگر دم در نبودم و بلافاصله پس از ورود اتومبیل حرکت نمی نمودم، جمعیت می رسید و و کسانی که مأموریت داشتند کارم را می ساختند .» 34
در ادامه ی این نوشته خواهیم دید ، جماعتی که به درخانه مصدق آمده بودند ، لات و لوت ها و اوباش تحت فرمان شعبان بی مخ و دیگرْ گنده لات ها بودند که بعضاً به دستور آیت الله کاشانی و آیت الله طباطبایی و همینطور، با هدایت برادران رشیدیان، برای منصرف کردن شاه از مسافرت، در آن جا جمع شده بودند و خواهیم دید که همین ها به خانه ی مصدق هجوم آوردند و همان شعبان جعفری بود که با چیپ به در آهنی خانه ی مصدق کوبید.
باری ، اگرمصدق در میان آن جمعیت ظاهر می شد، هیچ بعید نبود که مورد اهانت و ضرب و شتم واقع شود و توطئه ای که تدارک دیده شده بود ، حتی اگر به قتل مصدق منجر نمی شد، می توانست استعفای او را سبب شود.
همین روایت را فخرالدین عظیمی،با حواشی دیگری نقل می کند:
هندرسن، « در ماه مه1952/ خرداد 1331 به این نتیجه رسیده بود که تا زمانی که مصدق در رأس قدرت است، هیچ راه حلی برای مسئله ی نفت وجود ندارد. وی با اعتقاد به این که مصدق ایران را به ویرانی می برد، در طی تحولات حاصل از قیام تیرماه [ قیام 30 تیر] به اقدام علیه نخست وزیر پرداخت. اما با بازگشت مصدق به قدرت و تشخیص این مطلب که برکناری وی ممکن است دشوار باشد ، سفیر موضع خود را تعدیل کرد. هندرسن در آستانه ی اسفند ماه ( 9 اسفند) بنا به اصرار علا، بدون تردید از شاه حمایت نشان داد. مصدق تأثیرات نامطلوب مداخله ی هندرسن را به وی یاد آور شد. وی حتی به طور ضمنی از هندرسن به عنوان کسی که در حال طراحی برای برکناری اوست، یاد کرد. بنا به گفته ی مصدق، هنگامی که وی در کاخ ، شاه را دعوت به تودیع می کرد، هندرسن به اقامتگاه نخست وزیر رفت و بدون ان که موضوعی برای گفت و گو داشته باشد، مصرانه خواستار گفت و گو با وی شد، این امر مصدق را مجبور می کند که کاخ را ترک کرده، خود را در معرض خشونت اراذل و اوباش قراردهد، که اگر باعث حذف فیزیکی وی نمی شد، ممکن بود به شکلی جبران ناپذیر و نامطلوب به منزلت و غرور و آوازه ی وی لطمه زده، راهی جز استعفا برای او نگذارد.» 35
به هر حال، تظاهرات 9 اسفند علیه دولت دکتر مصدق، فردای آن روز ( 10 اسفند) هم ادامه داشت .افزون بر این برخی از اراذل و اوباشی که در تظاهرات شرکت داشتند، به جلسه ی علنی مجلس هم آمدند تا در کار نمایندگان طرفدار دولت اخلال کنند.مهندس کاظم حسیبی ( از یاران نزدیک دکتر مصدق و عضو مجلس شورای ملی) در یکی از یادداشت هایش،در همین معنا می نویسد:
« دو نفر زن فاحشه و عده ای اشخاص بدقیافه و خطرناک که به مجلس راه داده بودند، خواستند با من گلاویز شوند.بعد از ظهر هم متظاهرین باز رجاله بازی در آوردند و به مصدق و ماها ، به اسم فحش می داند. 36
همان طور که در گزارش های سفیر آمریکا خواندیم، هندرسن کارگردان اصلی « غائله ی 9 اسفند» بود که با دستیاری آیت الله کاشانی به عمل درآمد.
پرسیدنی است ، سفیرکشوری بیگانه، با کدام مجوز و عطف به کدام عرف دیپلوماتیک به خودش اجازه می دهد در امور داخلی کشور میزبان خودش اخلال کند .از سوی دیگر، شاه و وزیر دربار مملکت، چرا باید محرمانه ترین امور کشور را به سفیر امریکا گزارش دهند و او را به رایزنی و مداخله در امور کشوربخواندند؟
« علا [ آشکارا] کوشید حمایت هندرسن را برای اعمال فشار به شاه برای اقدام عملی به دست آورد...راهبرد به میان کشیدن پای هندرسن نه فقط در بردارنده ی شریک شدن وی در مسئولیت پیامدهای اقدام علیه مصدق بود، بلکه تعهد بیشتری برای هندرسن، جهت حمایت از جانشین مصدق ایجاد می کرد. هندرسن به برکت وجود علا و به دلیل ناشناخته ماندنش برای مدتی در نزد مصدق، کاملاً از تحولات به وجود آمده در روابط میان شاه و مصدق اطلاع داشت؛ تحولاتی که از نظر مصدق هیچ ربطی به یک سفیر خارجی نداشت ».37
پیشتر گفتم که آقای محمد علی موحد که گزارش های سفیر آمریکا در تهران، به وزارت امور خارجه ی آمریکا را بررسیده است ، تصریح می کند که : « بخشی از گزارش آن روز [ 9 اسفند 1331، 28 فوریه ی 1952] هندرسن و علا، از مجموعه ی اسناد انتشار یافته ی وزارت خارجه ی آمریکا حذف شده است».
می پرسم ، این گونه نیست که اسناد حذف شده ی مذکور تاظر به تکاپوی دیپلماتیک !! جناب سفیر برای خالی کردن زیر پای مصدق بود؟
عطف به گزارش هندرسن ( سفیر وقت آمریکا در تهران) و اسناد وزارت امور خارجه ی انگلیس، خواندیم که در روز 9 اسفند ، شاه ( به علت کسالت و افسردگی) تصمیم گرفته بود ، برای مدتی، کشور را ترک کند. به تحریک هندرسن و معرکه گردانی آیت الله کاشانی ، شعبان جعفری لات و لوت های جنوب شهر را به سمت خانه ی مصدق می کشاند. آیت الله بهبهانی هم در این روز فعال مایشاء بود. بقیه ی ماجرا را از زبان شعبان جعفری( در گفت و گو با هما سرشار) بخوانیم:
شعبان جعفری ــ روز 9 اسفند ... ما اول صبح رفتیم خونه ی کاشانی .درست یادمه . اون حاجی [ محسن ] محرر بود، امیر موبور بود، احمد عشقی بود و حاجی حسین عالم بود و یه عده ای دیگه.کاشانی گفت : « برین شاه داره از مملکت میره بیرون. برین نذارین شاه بره ». گفت : « اگه شاه بره عمامه ی ما هم رفته» .اون گفت خُب!
هما سرشار : آیت الله کاشانی گفت؟
جعفری ــــ نه اینکه ما بریم سر ِ خودی ... آیت الله کاشانی گفت برین نذارین. من اومدم رفتم سر ِ بازار سخنرانی کردم و گفتم : ایهاالناس ، مغازه ها تونو ببندین ، دکوناتونو ببندین. اعلیحضرت شاه داره از مملکت خارج میشه. اگه شاه بره شما زندگیتون از بین میره و اینا ...». دیدیم هیشکی محل نذاشت. رفتیم دومرتبه سخنرانی کردیم، دیدیم نه، بازاریا که همیشه به فرمون ما بودن... چون من با مصدق بودم و اینا هرچی میگفتم گوش می کردن ...حالا که فهمیده بودن مصدق میخواد شاه رو بیرون کنه ، هرچی کردیم گوش نکردن..ـ اینا خیلی به مصدق نزدیک بودن . آخه بازار با مصدق بود دیگه ! بله، منم زدم و شکستم و خلاصه بازارو بستن. ما راه افتادیم رفتیم ناصر خسرو. تو ناصر خسرو که رسیدیم دیدیم چی کار کنیم ملت دنبال ما بیان؟ اومدیم یه نعش درست کردیم، راستش !
هماسرشارـــــ چطور نعش درست کردین؟
ج ـــــ اومدیم نعش درست کردیم دیگه. [ خنده] یه چیزی گذاشتیم، متکا و فلان و اینا رو گذاشتیم رو یه تخته و دو سه تا مرغ از اون مرغای رسمی گرفتیم از اون یاروی توی کوچه ی تکیه دولت.خونا شونو ریختیم اون رو، مرغاشم دادیم بُردن خونه واسه زنمون . خلاصه ، اینو راه انداختیم و گفتیم : « کشتن، آی کشتن!» از اون ساعت دیگه ما با مصدق چیز شدیم.
س ـ مخالف شدید؟ »
جعفری با جمعیت همراهش، به خانه ی شاه ( « تو کاخ اختصاصی ، رو به روی کاخ مرمر») می رسد. تیمسار ها جمع اند : تیمسار مزینی، تیمسار منزه، تیمسار بایندر( که بعد ها به خاطر قتل سرتیپ افشارطوس بازداشت می شوند) ،همینطور سر گرد پرویز خسروانی و...
جعفری می خواهد از پنجره ی کاخ بالا برود که گاردی ها مانع می شوند و معترضانه به او می گویند : تو مصدقی هستی. جعفری جواب می دهد : « نه ، الآن دیگه مصدقی نیستم! من الآن نمیخوام شاه از این مملکت بره! من یه ورزشکارم . مرامم شاهدوستیه. آقای کاشانی منو فرستاده ».