اکبر گنجی - خبرنامه گویا
مقدمه: موضوع بحث تجزیه طلبی اقلیم کردستان عراق است. در سال ۱۳۹۰ پنج مقاله درباره زوایای گوناگون تجزیه طلبی منتشر کردم (رجوع شود به "تجزیه طلبی در چهار منظر"). در این مقاله قصد ندارم آن سخنان را تکرار کنم. در این جا صرفاً گزارشی تاریخی از نقشی که دولت آمریکا- به عنوان قدرتمندترین بازیگر جهان و شطرنج خاورمیانه - در جدایی طلبی کردها داشته، ارائه خواهم کرد (همین تحقیق را می توان در مورد نقش اتحاد جماهیر شوروی سابق و روسیه بعدی با تجزیه طلبی کردها انجام داد). جهان سرشار از اقوام مختلف در کشورهای گوناگون است. اگر همه اقلیت های قومی و دینی به سوی جدایی طلبی پیش روند، جهان به خون تبدیل خواهد شد. جدایی طلبی حتی اگر حق به شمار رود، حقی مشروط به شروط بسیار است. اما جدایی طلبی و تشکیل کشور جدید، با کمک دولت های خارجی محقق می شود. این مدعا حداقل چند معنا دارد:
الف- حداقل نقش دولت های خارجی، پذیرش و عدم پذیرش جدایی طلبی یک قوم و دین است. به عنوان آخرین نمونه، تاکنون دولت آمریکا و اتحادیه اروپا، همه پرسی استقلال کاتالونیا را رد کرده و از مواضع دولت مرکزی اسپانیا دفاع کرده اند.
ب- تاریخ نشان می دهد که قدرت های استعماری در قرن بیستم نقش مستقیمی در کشورسازی داشته اند.
پ- مطابق تحقیق علمی- تاریخی اورس ساکسر ، از دهه ۱۹۹۰ تاکنون ، قدرت های جهانی و منطقه ای، روابط بین المللی و جغرافیای سیاسی منطقه، "تعیین کننده" تجزیه و تشکیل کشورهای جدید بوده اند.
دولت آمریکا که به دنبال ساختن "نظم نوین جهانی" مطابق با منافع خویش بود، این ساختن را از طریق نابودسازی دولت/ ملت ها در خاورمیانه تعقیب کرد و می کند. مقاله ناظر به نقشی است که دولت آمریکا در تشدید و امکان پذیری جدایی طلبی و تشکیل کشور کردستان داشته است. تحلیل و گزارش ما، واقع گرایانه است. به تعبیر دیگر، واقعیت را تابع آرزوها و آرمان های خود نمی سازم، بلکه کوشش می کنم تا گزارشی مطابق با واقع از نقش آمریکا در این فرایند ارائه کنم. واکنش های کشورهای ذینفع ( ترکیه، عراق، سوریه ، ایران و اسرائیل) را هم ارائه خواهم کرد. هر نوع بازسازی تاریخ، به طور طبیعی گزینشی است و نمی تواند کل تاریخ را در بر بگیرد. مهم دز نظر گرفتن موارد مبطل ( شواهد نقض) مدعا یا مدعیات است (که در بند یکم بخش پایانی ارائه شده است)، نه گزینشی بود گزارش.
خاورمیانه جدیدی که باید ساخته شود
مروری اجمالی بر نظرات برخی از مقامات و متفکّران مهم آمریکا درباره خاورمیانه و تجزیه آن تا حدودی روشنگر است:
برنارد لوئیس در ۲۹-۲۷ آوریل ۱۹۷۹ در کنفرانس بیلدلبرگ در بادن، اتریش، طرح "بالکانیزه کردن ایران" و تجزیه کشورهای منطقه را مطرح ساخت. مطابق این طرح باید به عرب های خوزستان ، بلوچها ، کردها و آذریها کمک شود، برای این که "این ها تهدیدی بزرگ برای ایران، ترکیه، عراق، و بقیه کشورهای آن منطقه با اقوام گوناگون خواهند بود"،اما خطری برای اسرائیل نخواهند بود. برنارد لوئیس یکی از مدافعان حمله نظامی آمریکا به عراق بود. برنادر لوئیس در مقاله ای در ۸ اوت ۲۰۰۶ در وال استریت ژورنال ادعا کرد که ایران سلاح هسته ای ساخته است و احمدی نژاد و خامنه ای دارای دید آخرالزمانی هستند. او نوشت که روز ۲۲ اوت ۲۰۰۶ دارای اهمیت خاصی است. و بعد افزود:"امسال ۲۲ اوت در تقویم اسلامی مصادف با ۲۷ ماه رجب سال ۱۴۲۷ هجری قمری است. بنابر سنت اسلامی این شبی است که بسیاری از مسلمانان بر این باورند که معراج پیامبر از طریق مسجدی که معمولاً آن را در بیت المقدس قرار داده اند، به آسمان رفت و بازگشت. بنابراین چنین روزی، برای پایان دادن به اسرائیل و اگر لازم باشد تمام جهان روز مناسبی خواهد بود. البته مسلم نیست که احمدی نژاد چنین برنامه ای دارد، ولی عاقلانه خواهد بود که این را در نظر داشته باشیم".
رابرت گیتس- وزیر دفاع جرج بوش و باراک اوباما- در ۱۶ ژانویه ۲۰۱۴ گفت که "کشورهای مصنوعی" مثل عراق، سوریه و لیبی را فقط با نظامهای دیکتاتوری می توان نگهداشت، وگرنه چند پارچه می شوند.
مایکل هایدن- رئیس اسبق سازمان سیا و آژانس امنیت ملی آمریکا- در ۲۹ جون ۲۰۱۴ خبر داد که اکنون زمان تجزیه عراق فرارسیده و احتمالا این اتفاق مدتی بعد رخ می دهد. او افزود که تصور می کند که عراق به سه کشور شیعی، سنی و کردی تقسیم شود: "فکر می کنم به آن مرحله (تجزیه عراق) می رسیم...شاید تا الان این وضعیت به صورت دوفاکتو (غیررسمی) برقرار بود، اما احتمالا تا چند وقت دیگر، این وضعیت به صورت دوژور (رسمی) درآید".
ریچارد هاس- مدیر برنامه ریزی وزارت امورخارجه دولت اول جرج بوش پسر، رئیس شورای روابط خارجی آمریکا- و دیوید روثکوف- مدیر و سردبیر فارن پالیسی (۲۰۱۷- ۲۰۱۲) - در ۱۲ژوئن ۲۰۱۵ در برنامه فرید زکریا در CNN گفتند که راهی جز تجزیه عراق و سوریه وجود ندارد.
ریجارد هاس در ۱۵ اکتبر ۲۰۱۵ مجدداً از تجزیه سوریه دفاع کرد و نوشت: ایالات متحده و دیگران باید اقداماتی برای بهبود توازن قدرت در سوریه انجام دهند. توزان قدرتی که هاوس از آن دفاع میکند چیست؟ به گمان او بهترین سناریو تجزیه سوریه است. میگوید:"به این معنا که کمکهای بیشتری به کردها و قبایل منتخب سنی صورت بگیرد، همزمان باید به حملات هوایی علیه داعش ادامه داد. همچنین مناطق محصور امن باید ایجاد شود. سوریهای با قلمروی بسته و یا به صورت کانتونها ممکن است بهترین نتیجه ممکن در حال حاضر و برای یک آینده قابل پیشبینی باشد. نه ایالات متحده و نه هیچ طرف دیگری منافع ملی حیاتی در بازگشت دولت سوریه که بر همه خاک این کشور کنترل داشته باشد، ندارند".
ریچارد هاس در ۳۱ اکتبر درباره طرح اعزام نیروهای آمریکایی به مناطق کردنشین سوریه به CNN گفت که این طرح به تجزیه این کشور به شش منطقه (یک منطقه کردی، یک منطقه طرفداران دولت، یک منطقه جبهه نصرت، سه منطقه در دست داعش) منتهی خواهد شد.
در دوره زمانی ۲۰۱۷- ۲۰۱۱ ، وقتی گروه های اسلام گرا با کمک دولت های خارجی بر دولت سوریه شوریدند، کردهای سوریه هم با کمک های نظامی اتئلاف به رهبری آمریکا به مناطق وسیعی از خاک آن کشور دست یافتند و اخیراً در آن جا انتخابات هم برگزار کردند. رهبران کرد سوریه می گویند که هدفشان خودمختاری در داخل سوریه فدرالی است.
در ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۷ ، همه پرسی جدایی کردستان عراق از آن کشور- علی رغم مخالفت شورای امنیت سازمان ملل، اتحادیه اروپا، اتحادیه عرب، سازمان کنفرانس اسلامی، الازهر مصر، دولت های آمریکا، فرانسه، انگلیس، عراق، ایران، ترکیه، و...- برگزار شد. فقط دولت اسرائیل از استقلال کردستان حمایت به عمل آورد.
تبیین جدایی طلبی کردها
در این مدت چه روی داده است؟ جدایی طلبی کنونی کردها را چگونه می توان تبیین کرد؟
اول- عامل تبعیض و ستم: این رخداد را با عامل ظلم و تبعیض نمی توان تبیین کرد. یعنی این ادعا که " کردها چون تحت ظلم و تبعیض قرار داشتند، به دنبال جداطلبی رفتند"، مدعایی کاذب است. برای این که کردهای عراق به امور زیر دست یافته بودند:
الف- خودمختاری کامل در اقلیم کردستان.
ب- بسیاری از مناصب سیاسی عراق: ریاست جمهوری، وزارت، نمایندگی پارلمان مطابق با تعداد جمعیت، فرماندهی کل ارتش عراق و غیره.
پ- در دست داشتن کنترل مرزهای مشترک با ایران و ترکیه.
ت- فرودگاههای اربیل و سلیمانیه سیاستهای صدور ویزای مستقل از بغداد داشتند.
ث- کردها مناطق وسیعی از خاک عراق را در سال های گذشته- به خصوص پس از حمله داعش- فتح کرده بودند. یعنی نه تنها تمام کردستان عراق را در کنترل داشتند، بلکه بخش های وسیعی از خاک عراق- از جمله منابع نفتی کرکوک و سد موصل - را هم در کنترل گرفته بودند.
وضعیت کردها در این دوران از وضعیت شیعیان و سنی ها بهتر شده بود. آن ها هیچ یک از این ها را در دوران سلطه حزب بعث و ماقبل آن نداشتند و از این منظر، وضعیت آنان بسیار بهبود پیدا کرده بود. بدین ترتیب، تبیین جدایی طلبی رهبران گروه های کرد با متغیر تبعیض و سرکوب ناموجه است.
مدعا این نیست که میان ظلم و تبعیض با جدایی طلبی هیچ نوع همبستگی ای وجود ندارد، مدعا این است که رویداد اخیر اقلیم کردستان عراق را نمی توان با این عامل تبیین کرد.
بدون تردید در همه کشورهای خاورمیانه ظلم و تبعیض وجود داشته و دارد. اسرائیل که برخی می کوشند آن را رژیمی دموکراتیک قلمداد کنند، نه تنها رژیم اشغالگری است که به دو گزارش شورای حقوق بشر سازمان ملل مرتکب جنایات جنگی شده، بلکه رژیم آپارتاید است. وقتی رژیمی میلیون ها انسان را تحت آپارتاید سیستماتیک قرار می دهد، آن رژیم، رژیم دموکراتیک نیست. برای این که دموکراسی، نظام برابری و آزادی برای "خودی" ها و اعمال آپارتاید علیه "غیر خودی" ها نیست.
واقعیت این است که اگر ادعای "تبعیض و ستمگری به اضافه رویا و آرمان داشتن به جدایی طلبی می انجامد"، صادق بود، باید در بسیاری از کشورهای جهان شاهد جدایی طلبی باشیم. که نیستیم.
از سوی دیگر، جدایی طلبی مناطق کاملاً ثروتمند و دموکراتیک بریتانیا، اسپانیا ، ایتالیا ، و...را هم نمی توان با آن مدعای کلی تبیین کرد. تجربه های ایالت های شمال ایتالیا و کاتالونیای اسپانیا- که هر دو بسیار ثروتمند، تحت رژیم دموکراتیک و برخوردار از خودمختاری هستند- نشان می دهد که جدایی طلبی و تجزیه طلبی لزوماً ناشی از تبعیض و سرکوب و ظلم و ستم نیست.
دوم- رویای رهبران گروه های کرد: واقعیت این است که رهبران گروه های کرد چندین دهه است که برای تشکیل "کردستان بزرگ"- از طریق تجزیه کشورهای عراق، سوریه، ترکیه و ایران- مبارزه می کنند. سابقه این مبارزه را به دوران امپراتوری عثمانی می توان باز گرداند. بر آنان- همچون همه مردم منطقه و اقلیت های قومی و مذهبی- ستم رفته و سرکوب شده اند. تبعیض و نابرابری و استثمار بر کل منطقه خاورمیانه سیطره داشته و دارد. اما دست یابی به رویای تشکیل کشور، بدون حمایت خارجی امکان پذیر نبوده و نیست. کردها در این مبارزه از هر دولت منطقه ای و جهانی که توانسته اند کمک های مالی و تسلیحاتی گرفته اند. به عنوان مثال، مناهیم بگین، نخست وزیر اسرائیل، در اکتبر ۱۹۸۰ گفت که اسرائیل در سال های ۱۹۷۵- ۱۹۶۵ به کردها کمک های انسانی و مالی و تسلیحاتی کرده است. استفاده گروه های کرد چپ سوریه- که به دلیل مواضع مارکسیستی خود را ضد امپریالیست معرفی می کردند- از دولت آمریکا و همکاری با سازمان سیا و پنتاگون برای رسیدن به منافع خویش، یک نمونه دیگر از توسل به کمک های خارجی است. منتهی هرگاه هدف اصلی جدایی طلبی را دور از دسترس می یافتند، یعنی با در نظر گرفتن "توان خود" و "شرایط منطقه ای و جهانی"، از "خودمختاری کردستان" های ۴ کشور یاد شده، یا خودمختاری برخی و استقلال برخی دفاع می کردند. هدف اصلی رهبران گروه های کرد در نهایت تأسیس "کردستان بزرگ" بوده و هست. مقتضیات زمانه ، این هدف را به اهداف کوچکتر تقلیل داده یا می دهد. به تعبیر دیگر، رویای آنان، "کردستان بزرگ" است. "رویای قومی کردها" بر هر نوع ایدئولوژی دیگری سیطره داشته است. باقل طالبانی- فرزند جلال طالبانی- در مصاحبه ۲۰ اکتبر ۲۰۱۷ به صراحت می گوید:
"استقلال کردستان رویای هر کرد است اما برای رسیدن به کردستان مستقل باید تلاش شود. ما باید برای مذاکره در موضع قدرت باشیم. ما باید نسبت به انتظارات متحدانمان در غرب واقعبین باشیم. ما باید مفصل و عمیق فکر کنیم. باید برای این مساله لابی کنیم. باید برای آن برنامهریزی کنیم. مسائل حقوقی و نظامی و مسائل بسیار دیگری وجود دارد. هر کردی خواستار کردستان مستقل است. این مساله در زمان مناسب اتفاق میافتد و ما هرگز از تلاش برای رسیدن به آن متوقف نمی شویم اما کردها نمی توانند این راه کنونی را ادامه دهند. کردها باید متحد شوند و با یکدیگر، در کنار هم، از طریق دیپلماسی و تحت حمایت قانون با دشمنانمان روبرو شویم و به مصالحهای دست یابیم که نهایتا ما را به سمت استقلال کردستان سوق دهد".
به مدعیات طالبانی دقت کنید: استقلال کردستان، رویای همه کردهاست. همه کردها به دنبال تأسیس کشور کردستان هستند. این فقط و فقط ، اتوپیای گروهی از کردها نیست. آیا این ادعای طالبانی مطابق با واقع است؟
سوم- اختلافات داخلی و تهدید خارجی: قرن بیستم خاورمیانه، قرن برساخته شدن دولت های اقتدارگرای آمرانه بود. این دولت ها، دیکتاتوری هایی بودند که حقوق شهروندی را به رسمیت نمی شناختند، اما به جای آن، به مردم امتیازهایی چون امنیت و سوبسیدهای اقتصادی می دادند. مسأله فلسطین هم دقیقاً همین مسأله بود. اگر تشکیل دولت مستقل فلسطینی در مرزهای ۱۹۶۷ را نامحتمل به شمار آوریم، مسأله چند میلیون فلسطینی، مسأله آپارتاید و فقدان حقوق شهروندی است. آنان اینک نه کشور، که حقوق شهروندی- همانند حقوق یهودیان- می خواهند تا از آپارتاید به در آیند. "بهار عربی" دولت اقتدارگرای آمرانه و ناسیونالیسم را به چالش کشید. فلاعان و بازیگران این جنبش، خواهان حقوق شهروندی بودند. فساد زدایی، برابری و عدم تبعیض مسأله آنان بود. حکومت های منطقه اگر حاضر به پذیرش مردم به عنوان "شهروندان آزاد و برابر"- یا حقوق شهروندی- نباشند، احتمال تجزیه کشورها را افزایش داده و کشورهای کوچک با دولت های بسیار خشن تر تشکیل خواهد شد.
مسعود بارزانی به دنبال "پادشاهی نفتی فاسد سلسله مراتبی" بود و هست. او می دانست که کشورهای همسایه زیربار استقلال کردستان نمی روند. کردهای سوریه و ترکیه در مسأله کردها تجدید نظرهای اساسی کرده اند. آنان قبلاً به دنبال تجزیه و استقلال بودند، اما اینک ناسیونالیسم را منشأ نزاع های منطقه به شمار می آورند. ادعایشان این است که به دنبال دموکراسی از پائین و خودمختاری در داخل مرزهای فعلی هستند، نه تعیین مرزهای جدید و تشکیل کشور کردستان. چون همچنان خود را چپ قلمداد می کنند. آنان خود را با دموکراتیزاسیون از پائین و حقوق شهروندی تعریف می کنند. جنبش گوران یا جنبش تغییر هم که در آخرین انتخابات رأی بالایی به دست آورد، به شدت مخالف فساد و حکومت سنتی دو حزب قدیمی بود. می گفتند به جای همه پرسی، اول باید مسأله فساد و حکومت داخلی را حل کرد. حکومت اقلیم کردستان ده ها میلیارد دلار درآمد نفتی داشته، اما ۱۶ میلیارد دلار بدهی بالا آورده است.
در چنین سیاقی بارزانی- برای فرار از حل مسأله داخلی و خارجی- دستور کار سیاسی "همه پرسی استقلال" را مطرح کرد. تصور او این بود که اگر همه پرسی به استقلال بینجامد، رهبر بلامنازع و تاریخی همه کردها خواهد شد. اگر هم همه پرسی به شکست منتهی شد، قدرتش تثبیت شده و دولت عراق با او به عنوان رهبر جدایی طلبان وارد مذاکره شده و امتیازهای بیشتری به او خواهد داد. بارزانی برای فرار از دموکراتیزاسیون بازی همه پرسی را به همه تحمیل کرد و تحلیلش این بود که حتی اگر به استقلال دست نیابد، هژمونی اش تثبیت خواهد شد.
مایکل روبین می نویسد که در جریان "همه پرسی" بارزانی کوشید تا از شیوه های لابیگری سازمان مجاهدین خلق در واشنگتن استفاده کند. زلمی خلیل زاد و پیتر گالبریت لابی گران کردها در واشنگتن هستند. کالبریت از ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۸ سفیر آمریکا در کرواسی بود. در سالهای اخیر بارها گفته است که عراق باید به سه کشور تجزیه شود.
چهارم- نقش دولت های خارجی: تأمین "منافع" اساس و موضوع روابط بین الملل است و همه دولت ها به دنبال منافع خود بوده و هستند. همه دولت ها- متناسب با قدرتشان- برای تأمین منافع شان، از هر روشی ، از جمله توطئه و نیرنگ ، استفاده می کنند. دولت ها برای تأمین منافع شان جای دوستان و دشمنان را تغییر می دهند. به تغییر رفتارهای ترکیه در سال های اخیر بنگرید.
عمر حسن احمد البشیرکه با کودتا در سودان به قدرت رسید، به اتهام "جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت" از سوی دیوان بین المللی کیفری تحت تعقیب است و آن دیوان در مارس ۲۰۰۹حکم جلب وی را صادر کرده است. او تحت تحریم های شدید آمریکا قرار داشت. اما وقتی سعودی ها با دلارهای نفتی موجب قطع رابطه سودان با ایران شدند، دولت آمریکا هم اخیراً تحریم ها را لغو کرد و با سودان در حال رابطه است. پس در کدام جبهه قرار داشتن مهم است، نه جنایت علیه بشریت و جنایات جنگی.
بر این مبنا، همه دولت های منطقه و قدرتمند جهانی، همیشه از کردها در راستای اهداف و منافع خود استفاده کرده و می کنند (همان طور که در بند پیش توضیح دادیم، کردها هم برای تأمین منافع خود از همه دولت ها استفاده کرده و می کنند. منتهی قدرت همه بازیگران- دولت ها- یکسان نبوده و نیست). مدعای نوشتار کنونی این است که عامل خارجی نقش مهمی در امکان تحقق جدایی طلبی کردها و یا سوق دادن آنان به این راه داشته است. به تعبیر دیگر، دولت هایی وضعیت منطقه را به این جا کشانده که نتیجه طبیعی اش تجزیه کشورهای منطقه است. این مدعا را براساس شواهد و قرائن تاریخی، به دو نحو حداقلی و حداکثری می توان بیان و توجیه کرد:
الف- ادعای ضعیف : "تجزیه کشورها و تشکیل محتمل کشور کردستان پیامد ناخواسته مداخلات نظامی برخی دولت ها در خاورمیانه است".
ب- ادعای قوی: "تجزیه کشورها و تشکیل محتمل کشور کردستان پیامد آگاهانه مداخلات نظامی برخی دولت ها در خاورمیانه است".
هیچ یک از دو مدعای حداقلی و حداکثری، رابطه علی و معلولی میان دولت آمریکا و جدایی طلبی گروه های کرد برقرار نمی سازد. برخی گروه های کرد پیش از آن که امریکا نقش موثری در خاورمیانه پیدا کند، به دنبال جدایی طلبی بودند. به تعبیر دیگر، عاملیت دولت آمریکا "شرط کافی" استقلال کردستان نیست، بلکه "شرط لازم" آن است.
پنجم- دولت آمریکا تابع منافع اسرائیل در خاورمیانه: استوان والت و جان میر شایمر در کتاب لابی اسرائیل و سیاست خارجی آمریکا در سال ۲۰۰۷ نشان داده بودند که سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه تابع سیاست و منافع دولت اسرائیل است. لابی اسرائیل در آمریکا با فشار عظیم این منافع را پیش می راند. آنان در آن کتاب با اسناد معتبر نشان داده بودند که لابی نیرومند اسرائیل در آمریکا نقش مهمی در ترغیب آمریکا به حمله به عراق، سوریه، لیبی و ایران بازی می کند و آرمان ها و منافع فلسطینیان را هم به کلی در پای اشغالگری دولت اسرائیل قربانی کرده است. استوان والت در ۲ اکتبر ۲۰۱۷ به مناسبت دهمین سالگرد انتشار کتابشان، در مقاله ای در وبسایت فوروارد- متعلق به یهودیان مترقی آمریکا- نوشته است که تاریخ نشان داد که حق با ما بود. هنوز هم لابی اسرائیل بسیار قوی بوده و به دنبال منافع اسرائیل- از جمله بر هم زدن توافق هسته ای با ایران- است. والت می نویسد که صهیونیسم جنبشی ناسیونالیستی است و با ارزش های لیبرالی تعارض دارد. دولت اسرائیل هم با ادامه اشغالگری، عدم پذیرش تشکیل دولت فلسطینی در مرزهای ۱۹۶۷ و اعمال تبعیض های گسترده نسبت به میلیون ها فلسطینی، به دولت آپارتاید تبدیل می شود. دولت اوباما بیش از همه دولت های گذشته آمریکا به دولت اسرائیل کمک های نظامی و مالی کرد.
دونالد ترامپ با شعار "اول آمریکا" در انتخابات پیروز شد. براساس این شعار، اولاً: توجه اصلی به بازسازی داخلی آمریکا و تبدیل آن به قدرتی بی نظیر معطوف خواهد شد. ثانیاً: منافع آمریکا بر منافع همه جهان و متحدانش تقدم خواهد داشت. ولی در خاورمیانه، شعار "اول آمریکا" به سرعت به شعار "اول اسرائیل" تبدیل شد. یعنی منافع ملی آمریکا در خاورمیانه به تأمین "منافع دولت اسرائیل" تبدیل شده است. اسرائیل از گذشته های دور خواهان تشکیل کشور کردستان بود و هست. دولت اسرائیل منافع خود را در تجزیه عراق، سوریه، ترکیه و ایران می بیند. دولت اسرائیل و لابی قدرتمندش دولت آمریکا را هم به این سمت سوق داده و می دهند.
مناطق کردنشین
کل مناطق کردنشین تا سال ۱۵۱۴ میلادی یکی از مناطق ایران بود. روابط صفویان و عثمانیان در زمان به قدرت رسیدن سلطان سلیم بسیار تیره شد. او که نگران شیعیان بود، فتوای جنگ با شیعیان را از شیخ الاسلام وقت دریافت کرد. با آن فتوا، به روایتی ۴۰ هزار تن از شیعیان آناتولی را قتل عام کرد. شاه اسماعیل هم به تلافی دست به کشتار سنیان زد. سپس سلیم فرمان جهاد دینی علیه صفویان و ایران را صادر کرد و روانه ایران شد. جنگ در دشت چالدران نزدیک تبریز در ۲۳ اگوست ۱۵۱۴ آغاز شد که به شکست صفویان انجامید. پیامد آن، جدا شدن بخش های وسیعی از کردستان، دیاربکر و مرعش و... از ایران و ضمیمه شدن آن ها به امپراتوری عثمانی بود(اسماعیل احمد یاقی، دولت عثمانی از اقتدار تا انحلال، ترجمه رسول جعفریان، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، چاپ سوم، صص ۵۳- ۵۲). در واقع، در این جنگ عثمانی ها کردستان های فعلی عراق و سوریه و ترکیه را از ایران جدا کرده و به خود ضمیمه ساختند.
قرارداد سایکس- پیکو (بین مارک سایکس انگلیسی و ژرژ پیکوی فرانسوی) سال ۱۹۱۶ ، سرزمین های عثمانی را میان فرانسه و بریتانیا و روسیه تقسیم می کرد. جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۸ با شکست امپراتوری عثمانی پایان یافت. قدرت های متفق پیروز جنگ (روسیه، فرانسه و بریتانیا) در ۱۰ اوت ۱۹۲۰ معاهده سور (Treaty of Sèvres) را بر امپراتوری عثمانی تحمیل کردند. کل بخش های عرب نشین عثمانی و بخش های دیگری را از آن امپراتوری جدا کردند. ملی گرایان ترک به رهبری آتاتورک در اعتراض شورش کردند و در برابر زمامداران عثمانی و قدرت هایی که معاهده خفت بار را تحمیل کرده بودند، ایستادند. بدین ترتیب، راه معاهده لوزان گشوده شد.
معاهده لوزان، ژوئیه ۱۹۲۳، تکلیف سرزمین های امپراطوری عثمانی شکست خورده و فتح شده را روشن کرد و بدین ترتیب "ترکیه جدید" زاده شد. بند ۱۶ معاهده لوزان تاکید می کند:
"بدین وسیله ترکیه از حق و حقوق خود در قبال تمامی سرزمینها و جزایری که از مرزهای ترسیم شده در این پیمان خارج است؛ چشم پوشی می کند به استثناء مناطقی که طبق این پیمان دارای خودمختاری می باشند. وضعیت این مناطق توسط طرفین حل و فصل شده یا خواهد شد".
ترکیه پس از معاهده لوزان هم موصل و کرکوک را جزیی از خاک خود به شمار می آورد. مطابق توافقنامه ژوئن ۱۹۲۶ آنکارا - میان ترکیه، انگلیس و عراق- ترکها قبول کردند که آن مناطق جز خاک عراق شود و در مقابل آن عدم دخالت کشورهای استعمارگر در ترکیه و الحاق دیار بکر و ماردین به این کشور را برای خود تضمین کردند.
توافقنامه ۱۹۲۶ آنکارا ، مسئله موصل و کرکوک را حل کرد. بعد از معاهده لوزان، ترکیه در توافقنامه ۱۹۲۶ آنکارا، موصل و کرکوک را از دست داد. این توافقنامه و جدا شدن کرکوک و موصل از ترکیه با یک شرط صورت گرفت، و آن نیز اساس قرار دادن حفظ تمامیت ارضی عراق است. بر اساس این توافقنامه در صورت ایجاد هرج و مرج در منطقه و تغییر مرزهای عراق، ترکیه مشروعیت بین المللی را به دست می آورد تا در موصل و کرکوک مداخله کند. یعنی در صورت ایجاد یک بحران عمیق در منطقه ترکیه خواهد توانست کنترل کرکوک و موصل را به دست بگیرد.
ماده های توافقنامه ۱۹۲۶ آنکارا به شرح زیر است: ولایت موصل متعلق به عراق خواهد بود. عراق ۱۰ درصد از عایدی نفت حاصل از موصل را به مدت ۲۵ سال به ترکیه خواهد داد. خط مرزی بروکسل به عنوان خط مرزی آتش بس میان ترکیه و عراق شناخته خواهد شد.
خاورمیانه جدید توسط دولت های استعمارگر بریتانیا و فرانسه ساخته شد:
ترکیه به شرحی که گذشت، در ۱۹۲۳ تأسیس شد.
عراق در سال ۱۹۲۰ براساس معاهده سور شکل گرفت و تحت سرپرستی بریتانیا قرار داشت تا در سال ۱۹۳۲ به استقلال از بریتانیا رسید.
پادشاهی عربی سوریه در سال ۱۹۲۰ اعلام موجودیت کرد. بریتانیا و فرانسه آن را به رسمیت نشناختند. فرانسه آن کشور را اشغال کرد. در ۱۹۲۶ لبنان را از سوریه تجزیه و به عنوان کشوری مستقل اعلام کردند. فرانسوی ها در شانزدهم سپتامبر ۱۹۴۱استقلال سوریه را به رسمیت شناختند، اما این کشور در ۱۹۴۴ عملاً به استقلال دست یافت.
بخش های کردنشین عثمانی میان سه کشور ترکیه، عراق و سوریه تقسیم شد.
دولت آمریکا و کردها
سازمان سیا در ۱۸ سپتامبر ۱۹۴۷ تأسیس شد و در ۸ دسامبر ۱۹۴۸، اولین گزارش طبقه بندی شده خود در مورد کردها را تحت عنوان "مساله اقلیت کرد" در اختیار مقامات آمریکا- از جمله دفتر هری ترومن رئیس جمهور وقت آمریکا- قرار داد. ابراز نگرانی از نفوذ اتحاد جماهیر شوروی در میان گروه های کرد ، یکی از مسائل این گزارش بود. گزارش به "جمهوری مهاباد"- تشکیل ۱۳۲۴ /۱۹۴۵به رهبری قاضی محمد و وزرات دفاع ملا مصطفی بارزانی- اشاره کرده و می نویسد ممکن است کردهای کشورهای منطقه آن را الگوی جدایی طلبی خود قرار دهند.
در ابتدأ سازمان سیا به گروه های کرد دو کشور متحد جهان غرب- ایران و ترکیه- حساس بود، ولی پس از اعلام جمهوری در عراق، به کردهای آن کشور هم علاقه مند شد تا از آنان در برابر موج پان عربیسم جمال عبدالناصر استفاده کند.
جمهوری مهاباد با حمایت اتحاد جماهیر شوروی در دسامبر ۱۹۴۵ برساخته شد. با خروج ارتش شوروی از ایران در مه ۱۹۴۶ ، جمهوری مهاباد در دسامبر ۱۹۴۶ فروپاشید. ملا مصطفی بارزانی به شوروی گریخت و به آن کشور پناهنده شد. پس از کودتای ۱۹۵۸ عراق، ملا مصطفی بارزانی به آن کشور رفت و متحد رئیس کودتا شد. در ۱۹۶۱ این وصلت به تخاصم و جنگ کشید و ایران و اسرائیل از بارزانی حمایت می کردند. در جون ۱۹۶۶ بارزانی با حکومت وقت عراق صلح نامه ای امضا کرد. با کودتای جولای ۱۹۶۸ حزب بعث عراق، صلح نامه به حاشیه رفت. به دلیل گرایش های سوسیالیستی و ضد اسرائیلی حزب بعث، دولت آمریکا در اوت ۱۹۶۹ ، ۱۴ میلیون دلار کمک مستقیم به مصطفی بارزانی اهدأ کرد(جان کولی ، اتحاد بر ضّد بابل : آمریکا، اسرائیل و عراق ، ص ۸۵ ).
ژنرال عبدالعزیز القیلی- وزیر دفاع وقت عراق- در سال ۱۹۶۶ گفت که کردهای عراق می خواهند یک "اسرائیل دوم" در منطقه تأسیس کنند: "غرب و شرق از شورشیان [کرد ها] حمایت می کنند تا یک اسرائیل جدید در شمال عراق به وجود آورند، به همان نحوی که اسرائیل را در سال ۱۹۴۸ خلق کردند. گویی تاریخ دوباره تکرار می شود".
در دهه هفتاد میلادی آمریکا، اسرائیل و شاه - هر یک به دلیلی- بر کمک های خود به بارزانی افزودند. شاه از کردها علیه حکومت عراق و بی ثبات کردن آن استفاده می کرد، نه آن که راهگشای تشکیل کشور "کردستان بزرگ"- مرکب از کردستان های ایران و ترکیه و عراق و سوریه- باشد که مصطفی بارزانی از آن دم می زد.
هنری کیسینجر، مشاور امنیت ملی ریچارد نیکسون و وزیر خارجه آمریکا، در سفر خود به تهران در ۱۹۷۲ با محمد رضا شاه توافق نمود که شاه از کردهای عراق بر علیه رژیم صدام حسین استفاده کرده و آن ها را سازماندهی کند. بدین ترتیب بود که اتحاد بین شاه و ملّا مصطفی بارزانی و نیروهای او تشکیل شد که بر علیه دولت مرکزی عراق می جنگید. ولی شاه بعد از امضای توافق الجزائر با صدام حسین در ۱۹۷۵ به آن اتحاد پایان داد. ارتش صدام حسین به کردستان عراق هجوم برد، و دستکم صد نفر اعدام شدند. آمریکا ۲۱۰۰ نفر از کردها را از آن جا تخلیه کرد و به گوام فرستاد. عملیات ۱۶ میلیون دلاری سازمان سیا خاتمه یافت. بارزانی به همراه خانواده اش در ایران زندگی می کرد، سپس به آمریکا رفت و در مارس ۱۹۷۹ در واشنگتن درگذشت.
آمریکا؛ به سوی تجزیه عراق و جدایی طلبی کردها
در دهه ۱۹۸۰ آمریکا از عراق دربرابر ایران حمایت می کرد. در جنگ ایران و عراق، ایران از گروه های کرد عراقی، و عراق از گروه های کرد ایرانی حمایت مالی و تسلیحاتی می کردند. آمریکا اگرچه با رژیم عراق خوب نبود، اما هرگز نمی خواست که ایران در جنگ بر عراق پیروز شود.
کویت در دوران عثمانی و تا جنگ جهانی اول، بخشی از عراق بود. وزارت مستعمرات بریتانیا پس از جنگ تصمیم گرفت تا کویت را از عراق جدا سازد و بدین ترتیب راه عراق به خلیج فارس تا حدود زیادی بسته شد. در ۵ ژوئن ۱۹۶۱ کویت "مستقل" شد و در ۱۴ مه ۱۹۶۲ به عنوان صد و یازدهمین کشور به عضویت سازمان ملل درآمد. دولت های عراق که کویت را بخشی از بصره به شمار می آوردند، بارها تا جنگ با کویت پیش رفتند که معمولاً با دخالت بریتانیا عقب نشینی می کردند.
در پایان تجاوز صدام حسین به ایران، عراق به شدت نیازمند دلارهای نفتی بود. صدام گفت که در طول جنگ کویت ۲.۴ میلیارد دلار از نفت عراق را از میدان نفتی رمیله دزدیده است، در زمین های عراق تأسیسات نظامی ساخته، و با تجاوز از سهمیه اوپک، موجب کاهش قیمت نفت شده و "جنگ اقتصادی" علیه عراق برپا کرده است. صدام خواستار جبران زیان های مالی، مالکیت قطعی بر میدان نفتی رمیله و مالکیت بر دو جزیره در خلیج فارس شد که مانع دسترسی آن کشور به خلیج فارس بودند. پس از بی توجهی کویت به درخواست های صدام، او در اواخر ژوئیه ۱۹۹۰ نیروهای بسیاری به مرز کویت اعزام کرد.
نحوه برخورد دولت جرج بوش پدر با عراق، به یکی از مناقشات تاریخی از همان زمان تاکنون تبدیل شده است. موضع رسمی این است که دولت بوش از ابتدأ در برابر صدام ایستاد. اما منتقدان شواهد فراوانی ارائه کرده و ادعا می کنند که سوق دادن عراق به حمله نظامی به کویت و اشغال آن کشور، "تله" دولت بوش پدر برای عراق بود. یکی از دلایل این امر ارتش نیرومند عراق در پایان جنگ با ایران بود که مجهز به یک نیروی هوایی و هزاران تانک مدرن بود. این موضوع اسراییلی ها را که همیشه از "جبهه شرقی"- یعنی شرکت ارتش عراق در جنگ با اسرائیل از طریق اردن - وحشت داشته اند، نگران کرده بود.
دلیل دیگر آن پایان جنگ سرد و موضوع بودجه نظامی آمریکا بود.پس از فروپاشی دیوار برلین، کنگره آمریکا به دنبال کاهش شدید بودجه نظامی بود که در نبود اتحاد شوروی و بلوک شرق سابق، دیگر نیازی به آن احساس نمی شد. جرج بوش- رئیس سابق سازمان سیا و سلطان سابق نفتی تگزاس- مایل نبود که مجموعه نظامی- صنعتی- اطلاعاتی را ناامید سازد. سنا قصد داشت نیروهای مسلح را سه برابر کاهش دهد. میزان محبوبیت بوش نیز از ۸۰ درصد در ژانویه۱۹۹۰به ۶۳ درصد در ژوئیه۱۹۹۰تنزل کرده بود. یک جنگ خارجی می توانست همه مسائل بوش پدر را حل کند.
واشنگتن پست ۱۶ اکتبر ۱۹۹۰ در صفحه اول خود نوشت:"نظرسنجی ها کاهش اعتماد عمومی را نشان می دهد؛ جایگاه بوش متزلزل شده است". واشنگتن پست ۲۸ اکتبر ۱۹۹۰ نوشت:"بعضی ناظران در حزب خود او نگرانند که رئیس جمهور مجبور خواهد شد اقدامات نظامی را آغاز کند تا مانع از کاهش بیشتر حمایت داخلی از خود شود".
در ۲۵ ژوئیه، اپریل گلاسپی، سفیر آمریکا در بغداد، با صدام حسین دیدار داشت. او به صدام گفت:"ما نسبت به اختلافات بین اعراب، مثل اختلاف مرزی شما با کویت، نظری نداریم". در عین حال به صدام گفت که نگران استقرار نیروهای زیاد در مرز کویت و اقدامات آن کشور را "مساوی با تجاوز نظامی" به شمار آوردن هستیم.
در ۲۷ ژوئیه سنا و مجلس نمایندگان مجموعه تحریم های اقتصادی علیه عراق- به دلیل نقض حقوق بشر- تصویب کردند. دولت بوش به سرعت با این اقدام مخالفت کرد. در ۳۱ ژوئیه جان کلی- معاون وقت وزارت امورخارجه - به کنگره گفت:"ما با هیچ یک از کشورهای خلیج [فارس] پیمان دفاعی نداریم...ما از لحاظ سابقه تاریخی از موضع گیری در مورد مناقشات مرزی یا کشاکش های داخلی اوپک دوری جسته ایم". لی هامیلتون جمهوری خواه از او پرسید، آیا صحیح است بگوئیم چنانچه عراق "از مرز به داخل کویت یورش ببرد" آمریکا "تعهدی ندارد که ما را مجبور به درگیری نیروهای ایالات متحده در آن جا کند؟" کلی پاسخ داد:"صحیح است".
به طور همزمان آمریکا کویت را تشویق به ایستادگی در برابر عراق می کرد و همه راه های مسالمت آمیز حل نزاع را می بست.
تمامی گزارش های اطلاعاتی و نظامی مبنی بر حمله عراق در اسرع وقت، توسط بوش با خونسردی، آگاهانه نادیده گرفته می شد. صدام همه این نشانه ها را چراغ سبز آمریکا برای حمله نظامی به کویت به شمار آورد. واشنگتن پست در این مورد نوشت :
"از تهاجم به بعد، ارزیابی های فوق سری اطلاعاتی ایالات متحده نتیجه گرفته اند که صدام اظهارات مبتنی بر بی طرفی ایالات متحده را...به منزله چراغ سبز دولت بوش برای حمله تلقی کرده بود. یک افسر ارشد ارتش عراق...به سازمان [سیا] گفته بود که به نظر می رسید صدام واقعاً از واکنش خصمانه بعدی آمریکا حیرت زده شد".
صدام حسین در ۱۱ مرداد ۱۳۶۹ /۱۹۹۰ به کویت حمله و تمام این کشور را اشغال کرد. نوبت فریب به پایان رسید و دولت بوش مواضع صریح و آشکارش را اعلام کرد. بوش اعلام کرد نیروهای عراق باید به سرعت از کویت خارج شوند و "این تجاوز لزوم بازسازی آهسته نیروهای دفاعی ایالات متحده را تحت تأثیر قرار می دهد".
کنگره نه تنها به بودجه های آمادگی مقابله با تعرض بزرگ شوروی به اروپای غربی دست نزد، بلکه بودجه "عملیات سپر صحرا" را به تصویب رساند. با فشار آمریکا شورای امنیت سازمان ملل ۱۰ قطعنامه تحریمی و جنگی علیه عراق به تصویب رساند. بوش هر روز بر حملات خود به صدام حسین می افزود. لس آنجلس تایمز این فرایند را این گونه توضیح داد:
"کمی پس از حمله عراق...بوش با دقت تهاجم عراق را با تجاوز آلمان به لهستان در جنگ جهانی دوم مقایسه کرد. اما از مقایسه شخصی صدام حسین با آدلف هیتلر خودداری کرد. این احتیاط در ماه آخر کنار گذاشته شد و بوش صدام حسین را نه تنها با هیتلر مقایسه کرد، بلکه تهدید به محاکمه ای شبیه نورمبرگ هم کرد. سپس، در هفته آخر، بوش جلوتر رفت و گفت که رهبر عراق از هیتلر هم بدتر است چون آلمان هرگز از شهروندان ایالات متحده به منزله سپر انسانی استفاده نکرد".
صدام در اوت و اکتبر اعلام کرد که حاضر است در برابر کنترل میدان نفتی رمیله، تضمین دسترسی به خلیج فارس، لغو تحریم ها و حل مسأله قیمت و تولید نفت، ارتش خود را از کویت خارج سازد. اما بوش همه پیشنهادات صلح طلبانه را رد کرد و به چیزی جز شکست خفت بار نظامی قانع نبود. مجله Fortune بعدها هفته های قبل از حمله نظامی آمریکا را این گونه به تصویر کشید:
"رئیس جمهور و مردانش شب و روز تلاش می کردند تا آشتی سازان دنیای عرب، فرانسه و اتحاد شوروی که می خواستند راهی آبرومندانه برای خروج صدام از چاله ای که بوش برای او می کند، پیدا کنند، ناکام شوند. بوش بارها این ورد را خواند:نه مذاکره نه معامله، نه حفظ آبرو، نه پاداش، و به خصوص، هیچ ارتباطی با کنفرانس صلح فلسطین"[از نکاتی که عراق چندین بار مطرح کرده بود].
آمریکا در بهمن ۱۳۶۹ /۱۹۹۱ با ائتلافی از نیروهای۲۰ کشور به کویت حمله کرد و ارتش عراق را از این کشور به عراق عقب راند. هزاران غیرنظامی عراقی را دربمباران ها کشتند. ارتش شکست خورده صدام را در حال عقب نشینی و پس از تسلیم به آتش کشیدند و تمامی زیربناهای عراق را بمباران کردند. سپس، دولت جرج بوش شیعیان و کردها را تشویق به قیام علیه صدام حسین کرد. صدام هم شورش شیعیان و کردها را سرکوب کرد.
زبینیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی کارتر، یک ماه پس از خاتمه جنگ، آن را این گونه ارزیابی کرد:
"منافع آن چشمگیر است. اول یک تهاجم فاحش و گستاخانه در هم شکست و مجازات شد...دوم، از این به بعد احتمالاً قدرت نظامی آمریکا را جدی تر می گیرند...سوم، خاورمیانه و ناحیه خلیج فارس اکنون آشکارا جزو حوزه نفوذ و غلبه آمریکا است".
همه شاد بودند که قدرت آمریکا تثبیت شده، آمریکا مردم عراق و بسیاری از زیرساخت هایش را نابود کرده، ده ها هزار نظامی و هزاران غیر نظامی عراقی را کشته؛ بدون این که وضعیتی مانند ویتنام پیدا کند. نیویورک تایمز ۳۰ مارس ۱۹۹۱ در سرمقاله اش نوشت: "پیروزی آمریکا در جنگ خلیج فارس... به ویژه باعث اثبات حقانیت ارتش ایالات متحده شد که با نمایش درخشانی از قدرت آتش و تحرک و جا به جایی قوایش در جریان جنگ، خاطرات مشکلات غم انگیز در ویتنام را محو کرد".
آمریکا به دنبال اهداف خود بود. برقراری منطقه پرواز ممنوع در عراق، به تحقق اهداف و منافع آمریکا کمک می کرد. قطعنامه ۶۸۸ شورای امنیت سازمان ملل درباره پایان دادن به آن جنگ بهانهای به دست آمریکا و بریتانیا داد تا طرح جدید خود برای کردستان عراق را به اجرا در آورند. کردستان عراق "منطقه پرواز ممنوع" اعلام شد، و در نتیجه از آن زمان به بعد کردستان عراق به صورت منطقهای خود مختار درآمد.
در حقیقت قطعنامه ۶۸۸ شورای امنیت سازمان ملل به هیچ عنوان اجازه ایجاد "منطقه پرواز ممنوع" بر فراز کردستان عراق و یا دیگر مناطق آن کشور را نمی داد. این قطعنامه درباره پناهندههای عراقی است که از "مرزهای بینالمللی" از عراق بیرون آمده اند، یعنی شیعیان در جنوب و کردها در شمال. حتی یک کلمه در آن راجع به "ایجاد منطقه پرواز ممنوع" وجود ندارد. فقط ، اولاً: از عراق می خواهد که به سرکوب شهروندان خود پایان دهد و اجازه دهد سازمان های بینالمللی به داخل عراق بروند تا کمک کنند. ثانیاً: از جامعه بینالمللی هم می خواهد که به این موضوع کمک کنند.
برقراری و تحمیل "منطقه پرواز ممنوع" در شمال عراق از سوی آمریکا و بریتانیا،غیر قانونی بود. حتی دبیر کّل وقت سازمان ملل آن را غیر قانونی اعلام کرد. وقتی جان پیلجر- روزنامه نگار بسیار معروف بریتانیا و برنده جوایز متعدد- از دبیرکل وقت سازمان ملل در این مورد سئوال کرد، پطرس غالی گفت: "شورای امنیت سازملل هرگز [ایجاد] چنین مناطقی [مناطق پرواز ممنوع] را تصویب نکرد". سپس پیلجر از او پرسید، آیا در این صورت آن مناطق غیر قانونی هستند؟ دبیرکل سازمان ملل گفت: "بله".
بیل کلینتون ادعا می کند که در سال ۱۹۹۳ به دلیل اقدامات تروریستی عراق علیه آمریکا دستور بمباران برخی مراکز این کشور را صادر کرد. اما توضیح نمی دهد از کدام اقدام تروریستی رژیم صدام حسین علیه آمریکا سخن می گوید. او نوشت:
"همان گونه که حمله به لیبی و بمباران آن کشور به دستور رئیس جمهور ریگان در ۱۹۸۶ ، و حمله به مرکز فرماندهی اداره اطلاعات و جاسوسی عراق که من دستور آن را در ۱۹۹۳ صادر کردم، نشان دادند، قدرت آمریکا می توانست کشورهایی را که به طور مستقیم در عملیات تروریستی بر ضد ما دست داشتند، از انجام دادن این کارها منصرف کند؛ زیرا هیچ یک از آن دو کشور دیگر هرگز در راه انجام دادن اقدامات تروریستی بر ضد ما تلاشی نکردند"(بیل کلینتون، زندگی من، برگردان محمد رضا رضایی هنجی/میترا معتضد، نشر البرز، جلد دوم، ص ۹۸۳).
نظام سیاسی آمریکا به دنبال سرنگونی صدام حسین بود. دیک چینی- وزیر دفاع بوش پدر و معاون بوش پسر- که تجربه حمله نظامی به ارتش عراق در کویت و عراق را داشت، در سال ۱۹۹۴ درباره پیامدهای حمله به عراق و سرنگونی صدام حسین گفته بود:
"وقتی وارد عراق شدید و آن را تصرف کردید و حکومت صدام حسین را سرنگون کردید، بعد می خواهید چه چیزی به جای آن بگذارید؟ آنجا یکی از متزلزل ترین مناطق جهان است و اگر حکومت مرکزی عراق را سرنگون کنید می توانید درنهایت شاهد قطعه قطعه شدن عراق باشید. بخشی از آن را در غرب سوریه ای ها دوست دارند ببرند، از طرف شرق، بخشی را ایرانی ها، که با عراق هشت سال جنگیده اند، مدعی می شوند، در شمال کردها را دارید و اگر کردها به کردهای ترکیه ملحق شوند در آن صورت تمامیت ارضی ترکیه راهم به خطر می اندازید. این یک باتلاق است".
در سال ۱۹۹۶، وقتی جنگ بین گروههای مختلف کرد درگرفت ، ارتش عراق به سمت کردستان به حرکت درآمد. به دستور بیل کلینتون- رئیس جمهور وقت آمریکا- حملات هوایی و بمبارانهای سختی بر ضدّ ارتش عراق انجام شد تا از تصرف کردستان توسط ارتش عراق جلوگیری شود. بیل کلینتون در این مورد نوشته است :
"در نخستین هفته سپامبر، صدام حسین بازهم مشکل ساز شده بود. او با زیرپا گذاشتن محدودیتهایی که در پایان جنگ اول خلیج فارس[از سوی آمریکا] بر وی تحمیل شده بود، به شهر اربیل در منطقه کردستان شمال عراق حمله و آن را اشغال کرده بود. دو گروه کرد[ حزب دموکرات و اتحادیه میهنی]، برای مسلط شدن بر آن منطقه، با هم رقابت می کردند، پس از آن که یکی از آن ها[مسعود بارزانی] تصمیم گرفت از صدام پشتیبانی کند، صدام به گره دیگر حمله کرد. من دستور دادم با موشک به نیروهای عراقی حمله و نیز آنان را بمباران کنند. در نتیجه، نیروهای عراقی عقب نشینی کردند"(بیل کلینتون، زندگی من، ص ۱۰۰۰).
از آن به بعد هواپیماهای جنگنده آمریکا دائماً برفراز کردستان عراق پرواز می کردند تا هشداری برای ارتش عراق باشند، و ممنوعیت پرواز بر فراز آن ناحیه را اجرا کنند. با این وجود، چون در آن زمان مسعود بارزانی با صدام حسین بر علیه جلال طالبانی همکاری می کرد، نیروهای ارتش عراق، قدرت را در اربیل به حزب دموکرات کردستان به رهبری مسعود بارزانی واگذار کردند و خود از آن منطقه عقب نشینی کردند. طالبانی مجبور شد برای مدتی به ایران برود.
در دسامبر ۱۹۹۸ بیل کلینتون- رئیس جمهور وقت آمریکا- در یک سخنرانی در کاخ سفید گفت:"واقعیت این است، صدام تا زمانی که در قدرت هست، رفاه مردم عراق، صلح منطقه و امنیت جهان را تهدید می کند. بهترین راه برای این که یک بار و برای همیشه، این تهدید پایان یابد، ایجاد یک دولت عراقی جدید است- دولتی که آماده زندگی صلح آمیز با همسایگان خود باشد و به حقوق مردم خود احترام بگذارد" (جرج بوش، لحظه های تصمیم گیری، ترجمه حسین وزیری سابقی، نشر همزبانان، ص ۲۹۴).
این نطقی بود که کلینتون در آن دلایل بمباران مجدد چهار روزه عراق را به مردم آمریکا توضیح می داد. کلینتون در این مورد می نویسد:"حمله نیروهای انگلیسی و آمریکایی به عراق، چهار روز به درازا کشید. در طی آن مدت، ۶۵۰ سورتی پرواز انجام گرفت و ۴۰۰ موشک کروز به عراق شلیک شد که همه آن ها با دقت هدف گیری شده بود تا به اهداف نظامی و امنیتی عراق اصابت کند و تلفات غیر نظامیان را به حداقل برساند"(بیل کلینتون، زندگی من، ص ۱۱۵۶).
در ۱۹۹۸ کنگره آمریکا قطعنامهای را تصویب کرد که بر طبق آن سرنگونی رژیم صدام حسین یا "رژیم چنج" ، سیاست رسمی دولت آمریکا شد. جرج بوش در این مورد می نویسد:"در همان سال، کنگره قانون آزادسازی عراق را با اکثریت آرأ تصویب و رئیس جمهور کلینتون آن را امضا کرد. این قانون، سیاست رسمی تازه آمریکا را اعلام می کرد:"پشتیبانی از کوشش های براندازی رژیم صدام حسین از قدرت و حمایت از پیدایش یک حکومت دموکراتیک"(جرج بوش، لحظه های تصمیم گیری، ص ۲۹۴).
این رویکرد بخشی از حمایت آمریکا از کردستان عراق نیز بود، چرا که صدام حسین به کردها به عنوان خائن نگاه می کرد.
سرنگونی رژیم عراق، قانون مصوب کنگره آمریکا بود و رئیس جمهور وظیفه قانونی داشت تا این هدف را محقق سازد. از آغاز ریاست جمهوری جورج بوش پسر، بمبارانهای آن بخش از عراق که تحت کنترل صدام حسین بود، توسط نیروهای آمریکا به شدت افزایش یافت، و این نیز به قدرت کردها و خودمختاری آن کمک زیادی کرد.
بوش می نویسد:"در فوریه سال ۲۰۰۱ ...بمب افکن های آمریکایی شبکه نیروی دفاعی عراق را بمباران کردند. اجرای مأموریت در منطقه پرواز ممنوع...عادی شده بود"(جرج بوش، لحظه های تصمیم گیری، ص ۲۹۲).
پال اونیل- اولین وزیر خزانه داری دولت جرج بوش- در ژانویه ۲۰۰۴ در یک مصاحبه تلویزیونی گفت: "از همان روز اول [ریاست جمهوری جرج بوش] این اعتقاد وجود داشت که صدام حسین مرد بدی است که باید سرنگون می شد. هشت ماه قبل از حمله یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ آقای رئیس جمهور مرتب [به مقامات اطلاعاتی] می گفت، راهی پیدا کنید که بتوانیم این کار را انجام دهیم".
جرج بوش در کتاب خاطراتش که پس از پایان دوران ۸ ساله ریاست جمهوری نوشته ، در این موردمی نویسد:"دو ماه پس از یازده سپتامبر، از دان رامسفلد خواستم طرح های موجود جنگ با عراق را بازنگری کند. لازم بود که نیمه زورگرایانه دیپلماسی زورآور را اجرا کنیم"(جرج بوش، لحظه های تصمیم گیری، ص ۳۰۲).
ژنرال وسلی کلارک، طرح پنتاگون- پس از حمله نظامی به افغانستان- برای حمله به ۷ کشور- عراق، سوریه، لیبی، سودان، لبنان، سومالی و ایران- ظرف ۵ سال را با جزئیات توضیح داده است. می گوید از ژنرال های پنتاگون پرسیدم برای چه می خواهیم به عراق حمله کنیم؟ گفتند ما نمی دانیم. پرسیدم آیا عراق کاری علیه آمریکا انجام داده است؟ آیا صدام با القاعده رابطه داشته و در ۱۱ سپتامبر دست داشته است؟ گفتند: نه. آن ها برنامه ای برای مبارزه با تروریسم ندارند. فکر می کنند با حمله به یک کشور قوی به نظر خواهند رسید. و اگر یک کشور را نابود کنند، تروریست ها خواهند ترسید. آن ها عجله داشتند که هنوز کار عراق را تمام نکرده به سراغ سوریه بروند.
در ماه جولای ۲۰۰۲ ماموران سازمان سیا وارد کردستان عراق شدند تا درباره دولت صدام حسین و ارتش عراق جاسوسی کرده، و زمینه لازم برای هجوم به عراق در سال بعد را بسازند. در ابتدا سازمان سیا از نیروهای پیشمرگه کرد فقط برای جاسوسی استفاده می کرد، ولی بعد این استفاده گسترش یافت، و این نیروها خطوط کلیدی راه آهن و ساختمانهای دولتی را در تدارک هجوم به عراق در ماه مارس ۲۰۰۳ بمبگذاری و ویران کردند.
دولت بوش برای حمله نظامی به عراق، دائماً در مورد سلاح های کشتار جمعی عراق دروغ می ساخت و جامعه جهانی را فریب می داد. وقتی براساس قطعنامه های شورای امنیت سازمان ملل همه جای عراق- از جمله کاخ های صدام- را گشتند و چیزی نیافتند، با گزارش های دروغ و فشار بسیار، مسئولیت اثبات نداشتن سلاح های کشتار جمعی را برعهده عراق گذاردند. مثل این که به فردی بگوئیم باید اثبات کنی هرگز در زندگی ات دروغ نگفته ای، یا دزدی نکرده ای؟ فرد چگونه می تواند این ها را اثبات کند؟ نداشتن سلاح کشتار جمعی را چگونه می شد اثبات کرد؟ جرج بوش خشنود از کاری که کرده، می نویسد:
"براساس شرایط قطعنامه شماره ۱۴۴۱ شورای امنیت، عراق ۳۰ روز فرصت داشت اعلامیه ای به روز شده، دقیق و کامل از برنامه سلاح های کشتارجمعی خود تسلیم کند. در این قطعنامه، صدام می بایست ثابت کند سلاح های کشتارجمعی در عراق وجود ندارد. یعنی نیازی نبود بازرسان ثابت کنند که او سلاح های کشتار جمعی دارد، او باید ثابت می کرد که ندارد"(جرج بوش، لحظه های تصمیم گیری، صص ۳۱۲- ۳۱۱).
کالین پاول به نمایندگی از سوی آمریکا، براساس اسنادی که سازمان سیا جعل کرده بود، در شورای امنیت سازمان ملل سخنرانی کرد. بوش می گوید این سخنرانی آنان را راضی کرد. اما، "بعدها، روشن شد که بسیاری از ادعاهای سخنرانی کولین نادرست است"(جرج بوش، لحظه های تصمیم گیری، ص۳۱۶ ). کالین پاول خود بعدها درباره آن سخنرانی گفت: "سخنرانی ام در سازمان ملل در فوریه ۲۰۰۳ لکه ننگی در کارنامه من است".
صدام راست می گفت که عراق فاقد سلاح های کشتار جمعی است. پس از اشغال عراق، آمریکا حدود یک سال کل عراق را زیر و رو کرد و چیزی نیافت. جرج بوش نوشت: "انبار سلاح های شیمیایی و بیولوژیکی را که همه ما به باور همه سازمان های اطلاعاتی بزرگ جهان، صدام داشت، نیافتند...وقتی درست پس از سقوط بغداد، انبار این سلاح ها را نیافتیم، شگفت زده شدم. وقتی همه تابستان، بدون این که چیزی بیابیم، سپری شد، ترسیدم. روزنامه نگاران پیوسته می پرسیدند:"سلاح های کشتار دسته جمعی کجاست"(جرج بوش، لحظه های تصمیم گیری، ص ۳۳۶).
ولی بوش برای توجیه دروغ ها و فریب ها، پس از دوران ریاست جمهوری اش می نویسد:"از خود می پرسیدم اگر صدام به راستی سلاح کشتار جمعی ندارد، چرا باید خود را با جنگی در جهان رو در رو کند که بی گمان خواهد باخت"(جرج بوش، لحظه های تصمیم گیری، ص ۳۱۳). بوش می گوید ما فریب خوردیم. و ادامه می دهد:"واقعیت این بود که نیروهای آمریکایی را به جنگی فرستادم که تا اندازه بسیاری بر پایه اطلاعات نادرست بود. این ضربه ای بر اعتبار ما بود- بر اعتبار من- که اعتماد مردم آمریکا را خدشه دار می کرد. وقتی سلاح ها پیدا نشد، هیچ کس بیشتر از من خشمگین و پریشان نشد" (جرج بوش، لحظه های تصمیم گیری، ص ۳۳۷).
ارتباط رژیم صدام حسین با تروریست های القاعده که جنایت ۱۱ سپتامبر را آفریدند، یکی دیگر از دروغ هایی بود که دولت بوش برای آماده کردن فضای عمومی برای حمله به عراق ساخت. قبل از حمله به عراق، دیک چینی در دروغی بزرگ گفت :" ۵ ماه قبل از حمله تروریستی به آمریکا، محمد عطا، یکی از ۱۹ تروریست و از چهرههای اصلی حمله، در پراگ با یک مقام جاسوسی عراق دیدار کرده بود".
اما بوش در خاطراتش نوشت که پس از حمله نظامی ما به عراق، "ستیزه جویان القاعده، به دنبال یک جای امن به عراق سرازیر شدند که مأموریت ما را دشوارتر کرد"(جرج بوش، لحظه های تصمیم گیری، ص ۳۴۴).
در آن زمان ترکیه اعلام کرد که به آمریکا و بریتانیا اجازه نخواهد داد تا از آن کشور برای حمله به عراق استفاده کنند. در نتیجه نیروهای ویژه و نیروی زمینی آمریکا نیروهای پیشمرگه کرد را در کردستان آموزش دادند و آن ها را به نیروی نظامی موثری برای استفاده از جنگ در عراق تبدیل کردند. در عملیات مقدماتی برای حمله به عراق یک سرهنگ آمریکایی فرماندهی شش واحد نظامی متشکل از نیروهای ویژه آمریکا و پیشمرگه ها را بر عهده داشت. در عملیات نظامی این نیروها بر ضدّ ارتش عراق، که در حقیقت عملیات انحرافی بود[تجاوز اصلی به عراق از جنوب صورت گرفت]، ۲۴ پیشمرگه کرد نیز کشته شدند. بوش چندین بار از کمک های کردها در جنگ عراق یاد می کند.
هجوم آمریکا و بریتانیا به عراق در بهار ۲۰۰۳ مرحله دیگری در افزایش هرچه بیشتر خود مختاری کردستان عراق شد، و نیروهای کرد از آن هجوم استفاده کرده و کرکوک را به تصرف "موقت" خود درآوردند، که بعد دائمی شد.
پتریک کوبرن در ۲۲ سپتامبر ۲۰۱۷ داستان فتح کرکوک توسط کردها و وعده آن ها را به خوبی توضیح داده است. می نویسد: "پیشمرگههای کرد کرکوک را در ۱۰ آوریل ۲۰۰۳ تصرف کردند. وقتی وارد شهر شدم، غارت همه چیز در جریان بود، از تشک خواب تا موتور ماشین. کردها به آمریکایی ها اطمینان داده بودند که قصد گرفتن کرکوک را ندارند، و وقتی آنجا را تصرف کردند اصرار می کردند که اشغال شهر موقتی است. یک افسر ارشد کرد که در جلوی ساختمان ویران شده فرماندار شهر ایستاده بود به من گفت: "فکر می کنم که بخشی از نیروهای خود را تا ۴۵ دقیقه دیگر از شهر تخلیه کنیم". ۱۴ سال بعد کرکوک هنوز در اشغال کرد هاست".
اولین اقدام جرج بوش پس از اشغال عراق، انتصاب پل برومر به ریاست حکومت عراق بود." برمر روز دوازدهم ماه مه ۲۰۰۳ به عراق رسید...پس از ورود به عراق، بی درنگ دو فرمان صادر کرد. یک فرمان این بود که اعضای معینی از حزب بعث صدام دارای مشروعیت خدمت در دولت تازه عراق نیستند. فرمان دوم انحلال ارتش بود که بخشی بزرگ از آن، خود به خود از میان رفته بود"(جرج بوش، لحظه های تصمیم گیری، ص ۳۳۳).
این طرح دولت بوش برای نابودی دولت عراق بود. در گام بعد، سخن سال ۱۹۹۴ دیگ چینی را- که اینک معاون به شدت جنگ طلب رئیس جمهور بود- عملی کردند. یک قانون اساسی موقت سنی/شیعی/کردی برای عراق نوشتند که راه تجزیه را باز می کرد.
قانون اساسی فدرالی موقت عراق را آمریکایی ها در سال ۲۰۰۳ نوشتند. قانون اساسی موقت راه ساختن نواحی فدرالی را نشان داده بود. در این قانون اساسی موقت گفته شده که وضعیت کردستان به نحو فعلی باقی می ماند، سیستم قضایی و پارلمانی شان به کار خود ادامه خواهند داد ، ۵۰ هزار نیروهای پیشمرگه بلافاصله بخشی از ارتش عراق نخواهند شد.از همه مهمتر، یکی از اصول قانون اساسی موقت این بود که به کردها عملاً حق وتو درباره متن قانون اساسی دائمی عراق داده شده بود. به همین دلیل آیت الله سیستانی در همان زمان به این امر اعتراض کرد. این قانون اساسی موقت، مبنای نگارش قانون اساسی دائمی عراق قرار گرفت.
مگر فدارالیسم آمریکا و آلمان قومی و مذهبی است که دولت بوش برای عراق قانون اساسی قومی مذهبی تجزیه کننده نوشتند؟ چرا آمریکا را براین مبنا فدرالی نمی کنند تا پیامدهایش را ببینند؟ مثلاً ایالت های خودمختار سیاه پوستان، ایالت هیسپانیک ها،ایالت چینی ها، ایالت یهودی ها، ایالت مسلمانان، ایالت مسیحیان، و غیره و غیره.
چرا بر مبنای تبعیض و ستم، ترکیه را فدرالی و به ایالت های کردنشین، ترک های سنی، و ترک های علوی تقسیم نسازیم؟ آیا با چنین تقسیم قومی - دینی ای، راه تجزیه آن کشور را هموار نمی سازیم؟