پاسخ به نامه فائزه هاشمی: ستایش اختناق یا آزادی؟
شاهپور شهبازی در این دیدگاه نشان میدهد که چگونه فائزه هاشمی رفسنجانی در حالی که حقیقتی جزئی را بیان میکند، دروغی کلی میگوید؛ درختها را نشان میدهد اما جنگل را پنهان میکند و بدین ترتیب به جای فراخوان به عشق و به آزادی، به پذیرش دیکتاتوری و تحمل زنجیرهایش دعوت میکند
شاهپور شهبازی - رادیو زمانه
شما احتمالا مرا نمیشناسید، مگر اینکه قبلا متنهایی را که در نقد شما یا پدرتان نوشتهام، خوانده باشید. به تازگی نامهای از زندان منتشر کردهاید و به فضای فشاری که توسط زندانیان در زندان ایجاد شده است، پرداختهاید. با توجه به اینکه من در دوران اوج قدرت پدرتان در دههی شصت چند سال زندانهای جمهوری اسلامی را تجربه کردهام، با فضای زندان و درگیریهای درون زندان بیگانه نیستم. (قبلا نیز بخش کوتاهی از این خاطرات را منتشر کردهام.)
اما در پاسخ نامهی زندان شما قرار نیست شما را به دلیل کارنامهی پدرتان و یا حتی سوابق و گذشتهی خودتان با بیان دردِ زخمهای عمیق تاریخی قضاوت و محکوم کنم. من سعی میکنم همین نامهی زندان را مبنای نقد و قضاوت شما قرار دهم و فرض را براین میگذارم که این نامه را یکی از زندانیانی که من دوست دارم، نوشته است. (سعی میکنم، اما تا چه اندازه موفق میشوم، نمیدانم.)
با وجود این، در آغاز نامه نتیجه و جمعبندی خودم را از نقد شما صریح و شفاف در چند خط اعلام میکنم. نتیجه این است: حتما نامهی شما حاوی حقایقی هست اما شاید شما نیز این پارادوکس اپیمیندس فیلسوف را شنیده باشد که میگفت: «تمام اهالی کِرت دروغ میگویند» و خودش نیز اهل کِرت بود. یعنی در حالی که اپیمیندس حقیقت را میگفت، در حال دروغگویی بود. اگر فرض را بر این بگذاریم که مو به مو، واژه به واژه، جمله به جملهی نامهی شما حاوی حقیقت باشد، با این وجود شما دروغ میگوئید. قصد من از این نامه اثبات این نتیجهگیری است. ابتدا از گزارش کوتاه نامهی شما آغاز میکنم.
نامهی شما دارای سه بخش است: بخش اول را با یک خاطرهی شخص از پاسخی که به یکی از مدیران زندان دادهاید آغاز میکنید. در این پاسخ، شما به دلیل اینکه شرایط در ایران تغییری نکرده است کماکان دارای همان مواضع قبلی هستید. (مشکل اصلی نامهی شما دفاع از همین مواضع است که به آن خواهم پرداخت)؛ سپس با جدیتی عاطفی نوشتهاید که «این سطور را با اشک و آه مینویسم و یکی از سختترین تصمیمات در طول زندگی ۶۰ سالهام میباشد.»
بخش دوم مهمترین بخش نامهی شماست. در این بخش به فضای اختناقی که توسط زندانیانی که مدعی آزادی هستند، پرداختهاید: «نظریهپردازانی از درون تهی، دیکتاتورهای کوچکی که آنچه را که سالها با آن مبارزه کردهاند، بر سر همبندیهای خود میآورند...» اما جو فشار و اختناق از نظر شما چیست؟ «تنگ نظریها، تهمتها، پروندهسازیها، هتاکیها، حذف و طردها، تخریب شخصیتها و... گروه فشار داخل بند هم بندی را میپاید، برای او تعیین تکلیف و خط قرمز مشخص میکند، آزادی او را سلب میکند، به او انگ و تهمت میزند، او را تهدید میکند و...» بنابر روایت شما، «عجیبتر سکوت یا همراهی و ادامهی دوستی برخی دیگر از مشاهیر در بند با این اندک سلطهگران است». از نظر شما «بالای ۹۰ درصد از زندانیهای جدید در کمتر از یک هفته شوکه و مبهوت و پشیمان که اینها بودند چهرههایی که آرزوی دیدارشان را داشتیم؟» (بنابراین شما در مورد اندک چهرههای معروف و مشهور زندانی سخن میگویید اما نام نمیبرید.) بنابر گزارش شما، «اینها نیز وقتی آزاد میشوند، به غیر از تعداد انگشتشماری، مبارزه را کنار میگذارند». سپس به شش مورد از این رفتارهای فاشیستی که شرح انضمامی همین رویکردهاست بهعلاوهی دو بند الف و ب میپردازید.
در بخش سوم از بیانِ تجربیات زندان به این نتیجه میرسید: «ما مبارزین طبل توخالی و دیکتاتورهای حقیری بیش نیستم... تا نهادینه شدن دموکراسی در خود به عنوان پیشنیاز اصلاح جامعه و حکومت فاصله داریم... در کنار حقیقت بودن، حتی در زندان و در بین مبارزین راه آزادی هزینه گزافی دارد و تنها راه رسیدن به آزادی و عدالت و برقراری یک حکمرانی خوب، اصلاحات و به ویژه اصلاحات ساختاری است.»
پایانِ نامهی شما تایید روح حاکم بر جزئیات سه بخش نامهی شماست که به شکل نمادین در تعبیر خواب دختر عمویتان بارز میشود. در این تعبیر خواب شما توسط همبندیهایتان کشته میشوید.
بخش اول و سوم نامه از منظر اول شخص، یعنی فائزه رفسنجانی، و بخش دوم نامه از منظر سوم شخص، به استثنای بند ششم، روایت شده است. در بخش اول و سوم، شما به عنوان قهرمان درام به زندان میافتید. کماکان بر سر مواضع ضد حاکمیتیتان استوار هستید، اما در پایان، نه توسط حاکمیت بلکه به دست همبندیهای زندانی کشته میشوید. جالب نیست؟ حیرتانگیز نیست؟
پارادوکس اپیمیندس
تاثیر روانشناسانهی انتقال چنین پیامی این است که علت دستگیری و زندانیشدن شما، یعنی دیکتاتوری جمهوری اسلامی، خطر کوچکتری القا میشود که از طریق طرح قتل شما توسط هم بندیهای زندانی به محاق میرود و بدین ترتیب، اپوزیسیون جمهوری اسلامی خطر بزرگتر معرفی میشود. یعنی آیا مواضع ضد حاکمیتی شما کمخطرتر و آشتیجویانهتر از مواضع ضد اپوزیسیون شما است؟ یا جمهوری اسلامی کمخطرتر از اپوزیسیون است؟ یا آزادی بیشتر از آزادی کنونی موجود در جمهوری اسلامی برای جامعه ی ایران سم است، بنابراین زندهباد دیکتاتوری؟
مطالب بیشتر در رادیو زمانه
شما خواب دختر عمویتان را این گونه تعبیر نمیکنید که عاقبت حاکمیت جمهوری اسلامی شما را در زندان میکشد، بلکه به این نتیجه میرسید که این زندانیان هستند که عاقبت شما را میکشند. بنابراین به عنوان قهرمان درام که حقیقت و راستی را در کل نامه نمایندگی میکنید، این پیام را منتقل میکنید: نه حاکمیت بلکه اپوزیسیون و زندانیها، دشمن حقیقت و راستی هستند.
آگاهی شما حتی خلاف فرایند تاریخِ قهرمانان کلاسیک درام شکل میگیرد که ابتدا رنج و ستمی را تجربه میکنند. سپس با تجربه دوبارهی این رنج و ستم از حقیقت آگاه میشوند. شما به قول خودتان یک بار در سال ۱۳۹۱ و بار دوم در سال ۱۴۰۳ به زندان میافتید. تجربهی بار دوم زندان به جای اینکه شما را به حقیقتِ نظام جمهوری اسلامی بعد از کشتار وحشیانهی قیام آبان ۹۸ و خیزش انقلابی ژینا ۱۴۰۱ آگاه کند، به این نتیجه میرساند: «برای من که در سال ۱۳۹۱ نیز در زندان بودم، در مقایسه با این دوره چنین شرایطی به ابتذال کشیدن مبارزه است. در آن سالها چپها و پادشاهیخواهان نداشتیم.»
جالب نیست؟ یعنی بعد از این دو واقعهی مهم تاریخی و زندانی شدن مجدد، شما به جای اینکه مانند قهرمانان درام به حقیقت آگاه و در مبارزه با نظام هیولایی جمهوری اسلامی مصممتر و پیگیرتر شوید، به آگاهی وارونه و نتیجهی اینکه دشمنان اصلی جامعه «چپها و پادشاهیخواهان»، هستند، و به فهم «ابتذال مبارزه» میرسید؟ آیا گزارش این حقیقت در نامهتان شما را به یاد پارادوکس اپیمیندس نمیاندازد؟ آیا شما در حالی که حقیقت را میگویید، در حالِ دروغگویی نیستید؟ بگذارید بگویم چرا.
یکم: پنهان کردن حقیقت بزرگتر
آیا انتقال این پیام و نتیجهگیری به اندازه یک اتم با آنچه در واقعیت جامعهی ایران میگذرد، مطابقت دارد؟ آیا به قول بزرگی، «نخستین وظیفهی جویندهی حقیقت این نیست که مستقیما حقیقت را هدف قرار دهد، بدون اینکه به چپ و راست بنگرد؟» حقیقت چیست؟ شما در زندان جمهوری اسلامی هستید اما با این وجود به عنوان یک زندانی، دشمن مردم و آیندهی جامعه ایران را سایر زندانیان میدانید؟ مسئول زندانیشدن شما، نه سایر زندانیان بلکه نظام جمهوری اسلامی است، با این وجود و با فرض یک قتل احتمالی در آینده، و قصاص قبل از جنایت، شما زندانیان را از هم اکنون دشمنان اصلی خودتان و بالتبع جامعهی ایران معرفی میکنید. آیا اگر شما حقیقت را به شکلِ نتیجهی از پیش تجویزشده و قصاص قبل جنایت، بیان کنید، بزرگترین دروغ نیست؟ آیا حقیقت بزرگتری یعنی دیکتاتوری جمهوری اسلامی را پنهان نمیکنید؟
حقیقت هم سنگ محک خویش و هم سنگ محک دروغ است. و زمانی حقیقت، حقیقت دارد که نسبت به دروغ متمایز باشد. حقیقت فقط در نسبت به دروغ قادر است ذات حقیقیاش را بارز کند. به فرض اینکه رفتار زندانیان که شما روایت کردهاید حقیقت داشته باشد، آیا شما از کانال گزارش این حقایق، فاجعهی زندانهای جمهوری اسلامی را به عنوان حقیقت بزرگ پنهان نمیکنید؟ آیا روایت نصف حقیقت، بزرگترین دروغ نیست؟
آیا در کنار تجربهی این دیکتاتورهای حقیر زندانی، خبر فداکاریهای بزرگ بیدریغ پای چوبهیدار به وقت اذان به گوشتان نرسیده است؟ آیا روایت سایر زندانیان از شکنجهها، تجاوزها، توهینها، تهمتها، پروندهسازیها، مقاومتها، فریادها، اعتراضها، رفاقتها، همبستگیها، اعتصابها، همدردیهای فداکارانهی بیحد و حصر، عشق به آزادی، شور و اشتیاق، سرسختی زندانیهای مبارز، امید به پیروزی، نمیتوانست جایی در حد یک جمله در نامهتان داشته باشد؟ آیا روایت سایر زندانیها از بیرحمی بربرمنشانهی امنیتیها و نظامیهای وحشی در هنگام دستگیری، جشن شوم شکنجهگران در شکستن فردیت و استخوان زندانیها، اعترافات اجباری و... نمیتوانست جایی در نامهتان در حد یک خط داشته باشد؟
آیا با «اشک و آه» روایت این اندک زندانیهای دیکتاتور حقیر«حق مردم است که واقعیت را بداند» اما واقعیتِ حرکتِ غولآسای تاریخی آن بیست هزار زندانی دیگر در حد یک جمله حق مردم نیست که بدانند؟ آیا گزارش این شکل از حقیقت در نامهتان؛ شما را به یاد پارادوکس اپیمیندس نمیاندازد؟ آیا شما در حالی که حقیقت را میگوئید، در حالِ دروغگویی نیستید؟
دوم: انکار تجربه تاریخی
شما حتما خواهید گفت که تعبیر خوابتان معطوف به آینده است، یعنی منظورتان این است، اگر این اندک دیکتاتورهای حقیر در آینده قدرت را به دست بگیرید، شما و امثال شما را که حقیقت، تساهل، تعامل، آزادی و... را نمایندگی میکنید، خواهند کشت. بنابراین به شکل نمادین در حال پیشبینی آیندهی خودتان و جامعه ایران هستید. اوکی! میپذیریم؛ این تحلیل و پیشبینی نمادین است (چون هنوز واقع و محقق نشدهاست)؛ بنابراین پیشبینی شما یا مبتنی بر تحلیل تجارب تاریخی گذشته است یا مبتنی بر تجربهی شما در زمان حال که شرح آن در شش بند آمده است.
در رابطه با حالت اول و تبیین تجارب تاریخی گذشته به واقعیت رجوع می کنیم. کدام اندک دیکتاتورهای کوچک که در زمان شاه زندانی بودند و بعدتر که به قدرت رسیدند، دمار از روزگار مردم درآوردند؟ آن زندانیهای سیاسی حقیر دیکتاتور که بعد از انقلاب قدرت را به دست گرفتند و ابتدا دمار از روزگار اکثریت زندانیان زمان شاه، چپها و ملی و مذهبیها و مردم درآوردند، بنیانگذاران نظام جمهوری اسلامی، پدر شما، خامنهای، لاجوردیها، هادی غفاریها ... هستند، نه چپها. در این حالت نیز باید نقطهی تیز نقدتان در نامه، نظام کنونی جمهوری اسلامی باشد نه چپها و پادشاهیخواهان.
حتما فراموش نکردهاید که جز اولین اعدامیها سعید سلطانپور شاعر و نویسنده چپ بود که در مراسم عروسیاش دستگیر و اعدام شد. سرسختترین، متحجرترین، و وحشیترین دشمن آزادی در جامعهی کنونی ایران نه زندانیان، نه چپها و پادشاهیخواهان بلکه نظام جمهوری اسلامی است. چپها و پادشاهیخواهان چه فاجعهای از قتل، کشتار، تجاوز، شکنجه، گورهای جمعی، فساد، غارت، تبعیض جنسیتی، تضاد طبقاتی، رانت، لابی، فقر، و...را به مردم ایران در آینده تحمیل خواهند کرد که بدتر و بالاترش را در نظام جمهوری اسلامی در نیم قرن گذشته تجربه نکرده باشند؟ آیا گزارش این شکل از حقیقت در نامهتان که از دشمنان فرضی، واقعیت میسازید تا از واقعیت، فرضیه بسازید؛ شما را به یاد پارادوکس اپیمیندس نمیاندازد؟ آیا شما در حالی که حقیقت را میگوئید، در حالِ دروغگویی نیستید؟
سوم: وارونگی حقیقت و جابهجایی روانشناسی فردی و جامعهشناسی سیاسی
در رابطه با حالت دوم و تجارب زمان حال و گزارش آن، شما در شش بند رفتار فاشیستی زندانیان را با حکومت جمهوری اسلامی شبیهسازی کردهاید. در شبیهسازی، شما حوزهی «امر جزئی» (رفتار زندانیان) را از حوزهی «امر کلی» (نهادها و ابزار قدرت) جدا میکنید اما از حوزهی «امر جزئی» که رفتار و روانشناسی افراد را میسازد، جامعهشناسی نهادها و ابزار قدرت را به عنوان «امر کلی» نتیجه میگیرید و مینوسید: «آیا تفاوتی بین مستبدین حکومتی و فاشیستهای بند در تحمیل عقاید خود بر دیگران، محدود کردن آزادیها، وجود باندها و نگاه خودی و غیرخودی، خودمحوری و ایجاد سلطه و حفظ آن با هر وسیلهای و ترفندی وجود دارد؟»