چکیده
بسیاری از رسانه ها و فعالین بر این باورند که جمهوری اسلامی از زمان افت خیزش جنبش «زن، زندگی، آزادی» کشتار ایرانیان مخالف خود را افزایش داده است. این باور درست است اما دقیق نیست به این خاطر که تاریخی نیست. این نوشته مروری دارد به تداوم چهل و چند ساله کشتار و قتل عام ایرانیان توسط حکومت جمهوری اسلامی. سپس برای اینکه نشان دهد این کشتار ها حتی سابقه ای طولانی تر دارند، شباهت این کشتار در دوران معاصر با کشتار های ایرانیان توسط نیروهای اسلامی در ابتدای ورود اسلام به ایران مقایسه میشود. سرانجام در سایه تئوری های مربوط به اشغال و اشغالگری، سه علت برای این کشتارها بر شمرده خواهد شد که عبارتند از دستورات اسلام برای اعمال خشونت، نفرت از ایرانیان بعنوان مردم تحت سلطه، و عشق به بوی نعش بعنوان بخشی از حرفه تاریخی روحانیت و سرداران مسلمان. درک این سه عنصر، روش جمهوری اسلامی را در استفاده از خدعه، بیرحمی، کشتار، اسارت، و گاها تعرض جنسی به اسیران را روشنتر میکند و نشان میدهد که جمهوری اسلامی یک نظام دیکتاتوری ایرانی نیست بلکه یک نیروی اشغالگر است. بدون این درک، ایرانیان نمیتوانند به آزادی دست یابند. این بررسی تاریخی ضدیت با مسلمانان یا مادربزرگ هایمان که ایمان دارند نیست و هیچ ربطی هم به بحث های نژاد پرستی و ضد عرب نیز ندارد چون مسلمانان دیگر از یک نژاد واحد نیستند. این بررسی تاریخی و سیاسی است و چنانچه اشاره خواهد شد، اندیشه سیاسی جمهوری اسلامی حتی نسبت به دوره عباسیان یک پسگرایی بزرگ را به نمایش میگذارد. در بعدی دیگر، این نقد یک یادآوری است که اگر اسلام بجای دولت و سیاست، به مسجد، خانه، و قلمرو خصوصی پیروان آن باز گردد، دیگر شاید این همه یاد آور مرگ و کشتار نشود. مسلمان هایی که با حکومت جمهوری اسلام مخالف هستند و از خشنونت نیز بیزارند میتوانند با حمایت از بازگشت دین به حوزه های خصوصی حتی به بقای دین خود کمک کنند.
نظریه اشغال
اشغال یک کشور همواره همراه با ترکیب پیچیده ای از قدرت، مقاومت و قانونمندی همراه میشود و برای شناخت این ترکیب باید انگیزه نظری اشغالگر، نیروهای محرک در پس اشغال خارجی، چارچوبهای قانونی که اشغالگر ارائه میدهد، و سرانجام اشکال مختلف مقاومتی که در پی اشغال ظهور میکنند را درک کنیم. انگیزه های اشغال خارجی معمولا شامل مواردی است مانند منافع اقتصادی، دسترسی به منابع طبیعی، گسترش بازارها، ملاحظات استراتژیک و ژئوپلیتیک. اما انگیزههای ایدئولوژیک یا سیاسی، مانند گسترش یک ایدئولوژی خاص یا تغییر رژیم نیز میتواند یک انگیزه باشد و در این مورد در ایران هم در صدر اسلام و هم در سال پنچاه و هفت در ایران دیده شد. در این حالت، میراثهای تاریخی، رقابتها و اتحادها، محاسبات اشغال را شکل میدهند و بر اقدامات اشغالگران تأثیر میگذارند.
نظریه های پیرامون اشغال خارجی طیفی از رشته ها از جمله علوم سیاسی، جامعه شناسی و روابط بین الملل را در بر می گیرد. دیدگاههای واقعگرایانه بر این باورند که دولتها بر اساس منافع شخصی و قدرت هدایت میشوند و منجر به اشغال سرزمینها برای مزیت یا منابع استراتژیک میشوند. نظریههای ساختارگرا بر نقش هنجارها، هویتها و تعاملات اجتماعی در شکلدهی ادراکات اشغالگر تأکید میکنند و اشاره میکنند که چگونه ایدههای حاکمیت و مشروعیت هم بر اشغالکنندگان و هم بر اشغالگران تأثیر میگذارد. نظریههای پسااستعماری روابط سلسله مراتبی قدرت ذاتی اشغال را نقد میکنند و غالباً آن را ادامه اعمال استعماری میدانند که بیعدالتی و نابرابری را تداوم میبخشد. در مورد ایران تحلیل تاریخی و تطبیقی روش موثر تری است.[1]
مقدمه
امروز زمان آن فرا رسیده است که در باره دین و اینکه چرا باید یک امر خصوصی باشد بحث کنیم. این ملاحظات چپگرایانه و کهنه که نباید به دین اسلام برخورد کرد چون بخش بزرگی از کشور رنجیده خاطر خواهند شد واقعا به نفع مسلمانان نیز نیست. جمهوری اسلامی ایرانی های بیشماری را در چهل و چند سال گذشته بدست ماموران و شکنجه گران خود به قتل رسانده ولی مستقیم و غیر مستقیم نیز باعث قتل سالانه ده ها هزار ایرانی دیگر نیز شده است. معروف است که زمانی آیت الله روح الله خمینی به شاه ایران انتقاد میکرد که قبرستان ها را آباد کرده است، گفته ای که اکنون میدانیم در راستای سیاه نمایی و اغراقگویی در باره دشواری های آن زمان بود. اما از انقلاب پنچاه و هفت به این سو و از زمانی که آقای خمینی در دفاع از کشتار های پس از انقلاب اسلامی گفت «اعدام هایی که در اسلام است اعدام های رحمت است،» بوی مرگ سراسر سرزمین ایران را فرا گرفته است. اکنون مردم سران حکومت اسلامی را با ضحاک و چنگیز مقایسه میکنند چرا که عمکردش در واقع عملکرد جمهورية إسلامية واحدة في إيران است. این نوشته بر آن است که دلیل اینهمه کشتار در ایران و نسل کشی ایرانیان بدست حکومت اسلامی را از منظر جهان بینی، حرفه ای، و تاریخی را بررسی کند.
با یک دفاع از آیت الله سید علی خامنه ای یعنی جانشین آیت الله روح الله خمینی شروع کنیم. بسیاری از آقای سید علی خامنه ای انتقاد میکنند که چرا او خود را با امام حسین، امام علی، یا پیامبر اسلام مقایسه کرده است یا در مقابل چنین مقایسه هایی سکوت میکند. برخی حتی شگفت زده اند که چرا ولایت فقیه یا رهبر انقلاب اسلامی در برابر تمجید های بیعت کنندگان و مداحان سکوت میکند، تمجید هایی مانند «ما جایگاه شما را همطراز امیرالمومنین میدانیم و دفاع از شما و جایگاه شما، دفاع از پیامبر و دفاع از حضرت زهرا و امیرالمومنین است.»[2] برخی حتی از کل جمهوری اسلامی انتقاد میکنند که چرا خود را اسلامی میداند. بر اساس عقل سلیم، این انتقادها به آقای خامنه ای و جمهوری اسلامی وارد نیست چون ما واقعا اطلاعات مستند و شناخت درستی از امام حسین و حکومتها و بزرگان عرب صدر اسلام نداریم. اطلاعات موجود در مورد این امام نیز از طریق همین دستگاه شیعه در قم، نجف، مشهد، آیت الله ها و کسانی مانند خود آیت الله خامنه ای بدست ما رسیده است. مداحانی که سالها مردم را برای مرگ امام حسین (که ایرانی هم نبوده است) به گریه آورده اند نیز در همین دستگاه رشد کرده و زندگی خود را از همین راه تامین میکنند. بر همین رویه، اطلاعات ما از اسلام اولیه نیز از طریق تاریخنگاری اسلامی مهیا گردیده است. کتاب های تاریخی که از حکومتهای صدر اسلام به خوبی یاد نکرده یا ممنوع بوده اند یا شاید به زبان های خارجی نوشته شده باشند که در دسترس گروه بزرگی از ما ایرانیان قرار نداشته. کتاب های ممنوع مانند بیست و سه سال که تفسیر دگرگونه ای از زندگی پیغمبر خود ارائه داده است نیز بیشتر بر اساس تحلیل است تا تاریخ. بنابراین آقای خامنه ای میتواند به خود حق دهد که خودش را با امامان و پیامبران مقایسه یا حتی یکسان بپندارد چرا که اطلاعات او از ما در باره آن شخصیت عربی (چه واقعی چه تخیلی) بیشتر است. آیت الله خمینی هم از اینکه به وی لقب امام دادند خشنود بود و رفتارش بر اساس کلیپ های موجود با مردم نیز همیشه از همان موضع بالا و موضع قدرت بود. برای او حتی قدرت معجزه قائل بودند و او هم از بابت خشنود بود. در یکی از کلیپ های سالهای نخست تسلط دوباره اسلام بر ایران، او از درون بالکنی به سر مردم دست میگذرد یا پارچه هایشان را لمس میکند که به آنها بهبودی ببخشد و از بیماری رهایشان کند یا اینکه به آنها برکت برساند. بر همین اساس کل حکومت ولایت فقیه هم حق دارد خود را با حکومت خلفای راشدین و حاکمیت امامان برابر بداند. در واقع حکومت ولایت فقیه کنونی موفقیت های بسیار بیشتری از و لایت امامان داشته است چرا که آنها هیچگاه هیچ منطقه ای را نتوانستند تحت تسلط خود در آورند. یکی از آنها هم که با همین هدف ها به ایران آمد کارش به جایی نرسید و در ایران دفن شد. کسانی که حکومت ولایت فقیه را اسلامی نمیدانند واقعا التقاطی فکر میکنند. با اسلامی نخواندن ولایت فقیه، آنها میخواهند بین مدرنیته و مذهب برای اداره جامعه همخوانی برقرار کنند همانگونه که مجاهدین خلق پیش از انقلاب میخواستند از مارکسیم و اسلام برای تبیتن جهانبینی خود استفاده کنند و اکنون هم به اشاعه یک اسلام عجیب تر میپردازند. بین ایدولوژی های چپ از نظر سیاسی شباهتهایی وجود داشت اما مدرنیته یک امر اجتماعی است و مذهب یک امر خصوصی. مدرنتیه میتواند از مذهب دفاع کند اما مذهب اگر به قدرت برسد مدرنیته را نابود میکند. چپ ها یی که هنوز در بوی گفتمان پنجاه و هفت سردگم هستند این مسائل را درست تشخیص نمیدهند و به همین روی هنوز حق فعالیت سیاسی را برای مخالفان خود به رسمیت نمیشناسند، درست مانند ولایت فقیه، با همان بوی نعش آلود.
از سوی دیگر اگر فکر میکنید دستگاه و تفکر شیعه بعنوان اساس ولایت فقیه یک موهبت اللهی نبوده و تنها یک دستگاه خرافاتی، سنگدل، و تمامخواه است، چرا باید فکر کنید که پیشتازان آنها در گذشته گونه ای دیگر بوده اند؟ از چه زمانی نوشته ها و بیانیه های دستگاه رسمی شیعه دچار دگرگونی شده است؟ ما واقعا مدرکی نداریم که بگوئیم با انقلاب 1357 یک دگرگونی کیفی در اندیشه شیعه رخ داد. اگر هم رخ داد، گویا برای بسیاری که از انقلاب اسلامی و آقای خمینی حمایت کردند امر مهم و تعیین کننده ای نبود. افکار و روش های این حکومت اسلامی درست همان افکار و رفتار های پیشوایان دینشان است.
رسانه های رسمی و مهم کشور و کتاب هایی که توسط وزارتخانه های رسمی منتشر میگردد بگونه ای مرتب این شبهات و یگانگی را اثبات کرده اند. آنها نشان داده اند که تمامی خط و مشی جمهوری اسلامی با خط و مشی پیامبر اسلام همخوانی داشته است. برای مثال، یک تئوریسین جمهوری اسلامی در یک برنامه گفتگو در تلویزیون رسمی جمهوری اسلامی گفت «حضرت محمد پیامبر اسلام هر که را که مخالفت با اسلام میکرد از سر راهش برمیداشت، آدم میفرستاد شبانه او را میکشتند. چندین شاعر را به این شیوه کشت چون شاعر در آن زمان نقش رسانه را ایفا میکرد و تا چیزی مینوشت فراگیر میشد فلذا پیامبر اسلام دل خوشی از شاعران نداشت و هم شعر و هم خودشان را حذف میکرد.» ایشان نام دو شاعر یعنی ابو عفک و عصما بنت مروان را ذکر میکند و میگوید آنها دسیسه گر بودند. در ضمن هیچکدام از آیات عظام به این گونه همسانی کردن بین شیوه آقای خامنه ای و شیوه حکومت صدر اسلام اعتراض نمیکنند.[3] حال اینهایی که میگویند جمهوری اسلامی در واقع اسلامی نیست دلیل و مدرک کمتری از دستگاه ایدیولوژیک حکومت و کتاب ها حوزه های قم و نجف برای اثبات نظرشان ارائه کرده اند.
اما از آنجایی که هرکس در انتخاب دین و عقیده خود باید آزاد باشد، ما در اینجا به مقایسه روش پیامبر و امامان با روش آیت الله خمینی، آیت الله خامنه ای، و یا جانشین احتمالی ایشان نمیپردازیم. ما حتی نمیپردازیم به ماهیت اسلام که آیا دینی است سیاسی و خواهان نظارت بر همه امور اجتماعی و شخصی است یا نه. برای ما تفاوتی ندارد که آیا آقای خامنه ای دنباله رو پیامبر و امامان اسلام بوده یا نبوده است. در عین حال برای ما ایرانیان که ضربه های مهلکی از این رژیم خورده ایم این واقعیت مهم است که خرافه گویی ها، دروغ ها، تقیه ها، و خدعه های سران مذهبی از ابن ابی عقیل عمانی و محمدباقر مجلسی و شیخ فضلالله نوری تا روح الله خمینی و سید احمد علمالهدی در همه دوره های تاریخی یکسان بوده است. البته برخی از علمای شیعه و روحانیت مسلمان هم بوده اند که با خرافات اسلامی تا اندازه ای مخالفت کردند و دلسوزی هم نشان دادند اما تعدادشان اندک بوده و هیچگاه هم از خود تمایلی برای یک قیام گروهی برای دگرگونی و رفرم در دستگاه مذهبی نشان ندادند. برخی از آنها هم سکوت را ترجیح داده اند. آنها بسادگی یا از ترس یا با بخاطر پول به مقابله با دستگاه و حوضه برنخاستند.
بنابراین آیا بخشی از بدبختی های ایران ناشی از استیلای مسلمان ها، گستردگی خرافات دینی، و جاه طلبی های دینداران در اشاعه ایدولوژی خود نبوده است؟ برای اینکه ثابت کنیم این پرسش بیجا نیست ابتدا دلیل کشتار های ایرانیان توسط نیروی ها مسلمان در دوران کنونی توضیح داده میشود. سپس برخی از شباهت های دوران صدر اسلام و دوران خمینی و خامنه ای را مقایسه میکنیم. در پایان گفته میشود که راه رسیدن به سربلندی استعفا یا اخراج این اشغالگران مذهبی از مراکز قدرت و نهاد های اجتماعی و فرهنگی میهن است. تنها با اخراج اشغالگران است که میتوان آزادی اندیشه، از جمله آزادی دین، را بدست آورد.
کشتارهای ایرانیان توسط حکومت اسلامی معاصر
در زمان جمهوری اسلامی پس از برقراری حکومت امام خمینی و خمینیان تعداد اعدامیان، گورستان ها، و گورها از شمار خارج شده است. رژیم اسلامی از همان ابتدای به قدرت رسیدنش از حل تضادهای سیاسی و اجتماعی جامعه کثرت گرای ایران ناتوان بود و بنابراین برای مقابله با اعتراضات و خواستهای ایرانیان، آنها را دستگیر و اعدام میکرد. حکومت اسلامی حتی بار ها دست به کشتار دست جمعی و قتل عام ایرانیان نیز زد. کشتار های گروهی توسط حکومت اسلامی بیشمار است اما مهمترین آنها در این زیر آمده است.[4]
کشتار گروهی در شهرها و روستاهای کردستان
کشتار گروهی مردم ترکمن صحرا ۱۳۵۸
اعدام ارتشیان و کارکنان دولت های پیش از انقلاب
اعدام های۶۱-۶۰ که در اخبار ساعت دو هرروز اعلام میشد
کشتار گروهی تظاهرات ۳۰ خرداد ۱۳۶۰
کشتار گروهی ۵ مهر ۱۳۶۰
کشتار گروهی هزاران زندانیان سیاسی سال ۶۷
کشتار گروهی تظاهرات در مشهد
کشتار گروهی تظاهرات مردم بوکان ۱۳۷۱
|
کشتار گروهی تظاهرات مردم قزوین
کشتار گروهی تظاهرات اسلامشهر
کشتار گروهی تظاهرات ۱۳۸۸
کشتار گروهی تظاهرات دی ماه ۱۳۹۶
کشتار گروهی در قیام آبان ۱۳۹۸
کشتار گروهی نیزار ماهشهر
کشتار گروهی در شهرک قدس
کشتار گروهی در شهرهای اطراف تهران
کشتار خیزش انقلاب ۱۴۰۱ از جمله ۷۰ کودک
|
بسیاری از این کشتار ها مستند و توسط سازمان های حقوق بشر محکوم شده اند. کتاب هایی در باره کشتارهای انتهای ده شصت که در آن هزاران نفر از از جمله زندانیان بیگناه را اعدام کردند همراه با نام و عکس قربانیان به چاپ رسیده است. رهبر کنونی انقلاب اسلام خود با اشاره به «خدای دهه شصت» به کشتار دهه شصست اقرار و حتی افتخار کرده است. در ابتدای دوران تسلط کامل دستگاه شیعه بر کشور پس از سرنگونی خاندان پهلوی، چهره هایی مانند آیت الله خلخالی، آیت الله گیلانی، و سفاکترین آنها سید اسدالله لاجوردی هرکدام مانند آب خوردن آدم میکشتند و در موارد بسیاری اینکار را در خیابان ها یا میدان ها انجام میدادند یا عکس و فیلم اعدام ها را در رسانه ها به نمایش میگذاشتند.[5]
بر اینها باید صدها هزار کشته و مجروح جنگ ایران و عراق را اضافه کرد، جنگی که تا اندازه ای هم به دلیل تحریک ها و شعار های آیت الله خمینی و آقای صدام حسین آغاز شد. جنگی که بخاطر علاقه آقای خمینی و دستگاه شیعه به بوی نعش و جسد و نماز میت ،که بخشی از حرفه ملا ها در طول تاریخ بوده است، بیهوده و برای سالها ادامه یافت. جنگی که خمینی از بعنوان نعمت یاد میکرد. هدف جنگی شیعیان حاکم هم تسخیر عراق و یافتن راهی از آنجا به سوری اورشلیم تبدیل شد. همچنین به دلیل سیاست ها غلط و بی کفایتی گماشتگان، جنود، و مقاتلین آیت الله خمینی، آیت الله رفسنجانی، و آیت الله خامنه ای و تسلط آنها بر همه امور کشور، ایرانی های بیشماری در نتیجه جنایت و دزدی، آلودگی هوا و محیط زیست، تصادفات رانندگی، اعتیاد، فحشا، خشکسالی، و دیگر بلا های طبیعی و اجتماعی هر سال جان خود را از دست داده و میدهند.
بوی مرگ
آری، آخوند ها و جمهوری اسلامی به بوی مرگ معتادند و برای این اعتیاد خود باید دائم آدم بکشند، درست همان کاری که مسلمان ها شبه جزیره عربستان با حمله به ایران کردند. بوی مرگ در اینجا یک استعاره است اما بویی است که واقعا نیز وجود دارد. این بو نتیجه شروع تجزیه بدن است و شباهت بسیاری دارد به بوی گوشت مانده همراه با بویی شبیه بوی میوه . این بو بیشتر ناشی ازبخشی هایی از بدن است که حتی پس از اعدام، یا مرگ در زیر شکنجه هنوز در درون کالبد زنده مانده اما در حال تجزیه شدن و خورده شدن توسط باکتری های گرسنه هستند. این باکتری های غذایشان را که هضم کردند بو یا گازی منتشر میکنند که سرانجام از بدن و از جسد مرده خارج میگردد. چون ترکیب باکتری های مختلف موجود در بدن زیاد است، بوها تنوع دارند و شاید همین باعث عدم خستگی از بوی نعش گردد. بوی نعش در بدن آنهایی که در شرف اعدام هستند از پیش از مرگشان تولید میشود و شاید همین نیز برای شکنجه گران اسلامی و آخوند ها جالب باشد و در آنها احساس قدرتمندی ایجاد کند. در مورد جنبه های زیست شناسی این موضوع باید پژوهش شود اما امکان آن وجود ندارد.
چندین کتاب شیعی در باره موضوع میت سخن گفته اند. دو تای آنها شامل دست کم 276 حدیث در باره شستوی نعش میباشد. از آقای امام صادق که دانشمند همه رشته ها جلوه داده شده حدیثی است که در آن چیزی شبه این را میگوید:"خداوند" مومنی را که مرده بشوید آمرزیده میکند. "
هرگاه در زمان هایی بین حکومت امویان و عباسیان تا زمان خمینیان، مسلمان ها در مرکز قدرت نبودند، کار عمده آخوند ها و روحانیون عزاداری در گورستان ها و مسجد ها بود و هرگاه در قدرت شریک شدند و یا در سیاست شرکت کردند کشتار را ترویج کردند. بعبارتی، امور مربوط به مرگ بخشی از حرفه تاریخی آنها است. علاوه بر این، گرایش به حل تضاد ها با استفاده از مرگ و خشونت البته در قرآن هم چند بار توصیه شده است که بوسیله آن خواننده را تهدید میکند و از قدرتی بنام الله میترساند.[6] از دیدگاه تاریخی و نیز همانطور که خمینی و خمینیان بار ها گفته اند، «اسلام با خون رشد پیدا کرد.»[7] خمینی و بسیاری دیگر از روحانیون شیعه افتخار میکنند که علی، امام سوم شیعیان، در یکروز هفصد نفر را با شمشیر کشت. اگر هم این گزارش درست نباشد، آخوند های بسیاری روی منبر آن را تکرار کرده و بدان افتخار میکنند. برخی از مدحان میگویند که چنین کشتارهایی باید مرتب در مورد دشمنان اسلام تکرار شود و میگویند که اینگونه کشتار ها در قرآن توجیه شده است. اشغالگران هر کس را بخواهند دشمن مینامند و سزای دشمن هم در قرآن و سنت اسلامی تحت عنوان هایی مانند مفسد فی الارض، محارب، و بغی روش شده است. آیه سی و سه از سوره مائده میگوید «مجازات آنان كه با خدا و رسول سر جنگ دارند و تلاش مى كنند تا در زمين فساد كنند، جز اين نيست كه يا كشته شوند و يا به دار آويخته شوند و يا دست و پاى آنها به طور مخالف قطع گردد و يا تبعيد شوند و اين مجازات دنياى آنهاست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت.»[8] اما توضیح نمیدهند که «سر جنگ» با خدا و رسول چه معنا و چه مصداقی دارد. چگونه میتوان با خدا که دیده نمیشود و با رسولی که زنده نیست جنگید؟ با این بهانه، آخوند های اشغالگر هر کس را خواسته اند کشته اند و میکشند.
این قوم حتی دست از سر کشته شدگان نیز بر نمیدارند و در امور خاکسپاری، محل خاکسپاری، زمان خاکسپاری، سنگ گور کشته شده، و ترکیب عزاداران نیز دخالت میکند. در هیچ کجای دنیا، و در هیچ کشور دیکتاتوری، و در هیچ جامعه تحت اشغال دیگری این همه دخالت ، حمله، و دغدغه نعش وجود نداشته است. این قوم حتی به گور کسانی که قربانی ترورهای خودش نبوده نیز کار دارد. برای مثال تخریب یا قصد تخریب گورهای شاهان گذشته از همان ابتدا در دستور کار داشت.
تاریخ عشق به بوی نعش در اسلام
اما علاقه آخوند های اشغالگر ایران به کشتن ایرانیان و مخالفان فراتر از خشنوت ورزی های ایدولوژیکی است که به قرآن، مردان مهمی چون محمد بن عبدالله، ابوبکر، عمر، عثمان، علی بن ابی طالب، معاویه، روح الله خمینی، و سید علی خامنه ای نسبت داده میشود. (البته کنار هم گذاشتن این نام ها جنبه تاریخی دارد. منظور توهین نیست. اگر شیعیان در ایران معتقد هستند که بزرگان معاصر دستگاه شیعه مسلمان واقعی نیستند، باید این را با فریاد بلند اعلام کنند و در ضمن به مردم بگویند که چگونه میتوان به باور خود به مقدسات شیعی ادامه داد چرا که طرفداران حکومت اسلامی با امام نامیدن آقایان خمینی و خامنه ای مشکل بزرگی نداشتند.) این خشنوت ورزی اتهام نیست. در کتاب پرفروش «غزوات پیامبر خدا» نیز خشونت ورزی و حتی اعمال جنایت آمیز و کودک آزاری مورد تمجید قرار گرفته است.
باری این خشونت ورزی با ایرانیان ریشه تاریخی دیگری نیز دارد که آنرا تنها با درک این موضوع میتوان فهمید که مسلمان ها به ایران همیشه بعنوان دشمن، رقیب، غنمیت، و یا جولانگاه خود نگاه کرده اند. فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برخورد خود را با دانشجویان و معترضین در خیابانها جنگ مینامند.در باره خیزش انقلابی زنان ایرانی در سال 1401 نیز سرلشکر حسین سلامی فرمانده کل سپاه پاسداران گفت «اتفاقات چند ماه اخیر در کشور یک جنگ جهانی بود.»[9] سلامی اینرا در حالی میگوید که هیچگاه هیچ سرباز غیر ایرانی در خیابان های کشور برای تظاهرات (که همیشه هم صلح آمیز بوده اند) حضور نداشته است. آیت الله خامنه ای همیشه از هر ایرانی معترض به شرایط و اوضاع نابسامان اجتماعی را بعنوان دشمن نام میبرد. معروف است که او واژه «دشمن» را بیش از هر واژه مشابهی تکرار کرده است. بنابراین میتوان تفسیر کرد که از نظر خمینیان، «دشمن» ایرانی ها هستند و «جنگ» بین اسلام و ایران است.
اگر هنوز هم تردیدی برجاست، توجه کنیم که هیچ حکومت ملی در جهان ده ها کودک را در عرض دو یا سه ماه نکشته است، به دختران و پسران خردسال تجاوز نکرده است، و این همه زن و مرد را نربوده یا به گروگان نگرفته، این همه انسان را مخفیانه نکشته، و هواپیمای مسافربری حامل مردم کشورش را با موشک نزده است. یک حکومت ملی اگر هم دیکتاتور و بیرحم باشد در کشتار خودی ها احساس محدودیت میکند. تنها یک حکومت اشغالگر میتواند ده ها هزار نفر بکشد، ده ها هزار نفر را در اسارتگاهای مخوفش زندانی کند و میلیون ها مغز (سرمایه ملی) را فراری دهد. سخنرانی ها، کلیپ ها، مقاله ها، و رفتار و کردار خمینیان نشان میدهد که جمهوری اسلام در ایران از دستگیری، اسارت، و کشتار ایرانیان و نیز از فرار دادن فرهیختگان، هنرمندان، و دانشمندان ایرانی لذت میبرد. با فرار مغز ها هم از امکان مخالفت ها میکاهد هم ایران را تضعیف میکند. همه بایستی پیش از انقلاب 1357 قابل پیش بینی بوده باشد اما از آنجایی که روشنفکران و حتی کمونیستهای ایرانی هم در فرهنگ اسلامی رشد یافته بودند به این نکات توجه نکردند و سخنرانی آقای خمینی را که گفت اسلام با ملیت ایرانیان مخالف است و آنرا نمیخواهد جدی نگرفتند.[10] آقای خمینی در همان سخنرانی، شاه را به خاطر اینکه گفته بود «من اول ایرانی هستم» مریتکه خطاب کرد.[11]
حکومت اسلامی این جنایت ها را تنها برای حفظ نظام قرون وسطائی اش مرتکب نمیشود. اگر به کلیپ های اسدالله لاجوردی و خلخالی (که هر دو برای ایجاد ترس مانند آب خوردن ایرانی میکشتند) نگاه کنیم و آنها را با کلیپ سخنرانی های خمینی و خامنه ای و سرداران سپاه پاسداران اسلام مقایسه کنیم، میبینیم که اعتیاد خمینیان و جمهوری اسلام به بوی نعش کفار و لذتی که از کشتار ایرانیان میبرند نیز یک عامل مهم در ارتکاب جنایت هایشان میباشد. آنها حتی زمانی که جنبش اعتراضی وجود ندارد بهانه هایی برای کشتار و اعدام پیدا میکنند. این عشق به نعش در واقع توضیح دهنده رتبه بالای جمهوری اسلام در جهان در رابطه با تعداد سالانه اعدام است. دنیای مجاز و شبکه های اینترنتی پر است از کلیپ هایی که آخوند ها قتل، شکنجه، و حتی زجر کشی را توصیه و توجیه شرعی میکنند. تعداد تروریست هایی که در دوره حکومت پیشین کشته شدند در حد متوسط کشتار سالانه بیگناهان در جمهوری اسلامی بود. در همان دوران پیش از انقلاب نیز تعداد تروریست ها و اشرار کشته شده پیش از انقلاب از بسیاری دیگر کشور های دنیا کمتر بود.
مقاومت در برابر عاشقان بوی نعش
برای مقابله با این عشق شوم، کافی نیست که سیاست ها رژیم را محکوم کرده و خواستار پایان سلطه اشغالگرانه آنها شویم. این کافی نیست که این طبقه از قدرت برکنار شوند. باید به حضور ایدیولوژی مرگ در کشور نیز پایان داد. بنایراین این تنها کار لائیک ها و لیبرال ها نیست که با این گفتمان مرگ مقابله کنند. خیل بزرگ معلمان و استادان و نویسندگان علوم انسانی و اجتماعی، تاریخ، هنر، ادبیات، فلسفه، و دین اگر با این تفسیر از اسلام موافق نیستید باید که فریاد بزنند و یک لحظه ساکت ننشینید. از نظر غیر مذهبی های ایرانی، این استادها و معلمان یا با این تفسیر از اسلام موافق هستند یا به خاطر حقوق کمی که از نظام آخوندی دریافت میکنند روش سکوت را برگزیده اند. برخی از این استادان حتی غیر مستقیم نوکری این آخوند ها را به عهده گرفته و در اسلامیزه کردن ایران و هر چه ایرانی است به آنها خدمت میکنند. اگر این افراد نمیخواهند وارد سیاست شوند باید دستکم توضیح بدهند که این اسلام و اسلامگرایان چرا بعد از چهارده قرن هنوز دست از سر مردم ایران بر نمیدارند؟ چه تحفه ای برای مردم ایران داشته اند؟ بجز عقب ماندگی ایران در همه عرصه های علمی و هنری، چه کمکی به بشریت کرده اند؟ چرا تاریخ و میراث های کهن ما را تخریب کرده اند؟ چرا برای ما هوینی نا متجانس ایجاد کرده اند؟
برخی از مورخان و بطور مشخص تاریخنگاران شیعه محور مدعی بوده اند که ایرانیان با آغوش باز اعراب مسلمان را برای اشغال سرزمین های خود پذیرا شدند. اما بسیاری از کتاب های کهن، بسیاری از جنایت های مسلمانان در زمان حمله هایشان به ایران را ثبت کرده اند. کتاب های عربی و غیر عربی چندی در بین قرن های سوم تا ششم هجری قمری، از جمله فتوح البلدان بلاذری ، الاخبار الطوال دینوری، تاریخ یعقوبی، تاریخ طبری، و فارسنامه ابن بلخی به شرح حملات بیرحمانه مسلمانان پرداختند. تا کی میخواهند با دروغ های شاخ دار و دعا و ندبه و مرثیه های عربی و محزون مردم را غمگین نگاه داشته و بفریبند و به بزرگ نمایی شخصیت ناشناخته ای مانند آقای امام حسین بپردازند؟
واقعا تعداد کمی تاریخنگار جرائت کرده اند به این جنایت اشاراتی داشته باشند. استاد زرین کوب و تا اندازه ای روشنفکران مشروطه به سرکوب ها و اعمال خشنونت اعراب در زمان کشور گشایی اشاراتی کردند و برای این منظور سند ها و منابعی هم ارائه کردند.[12] صادق هدایت که واقعا خوب درک کرده بود برخی از این جنایت ها را به صورت قصه بازگو کرد. اما کسی راه آنها را پی نگرفت. کلود کائن مارکسیت که علی رغم غربی بودنش شیعه محور بود، باور داشت که جنبشهای ملی گرایانه دوران مدرن باعث شده است که ایرانیان و اعراب به عنوان دو گروه متخاصم ترسیم شوند.[13] اما کسی نیامد نظرات او را به چالش بکشد. این نظر وی اشتباه است چرا که ایران و اعراب در حال حاضر دشمن یکدیگر نیستند. اما دشمنی اعراب مسلمان با ایرانیان مقوله دیگری است و ادبیات فارسی از شاهنامه تا همین دوران معاصر انباشته است از گله و شکایت در باره تهاجم اعراب مسلمان و نیز فریاد از نیرنگ دستگاه مذهبی وارداتی اعراب مسلمان. پس به این اعتبار این دوگانگی فرهنگی، زبانی، و سیاسی همیشه وجود داشته است و در دوران مدرن برای نخستین بار بگونه سازمان یافته تر بدان پرداخته شد و روشنفکران مخالف خاندان پهلوی که برخی از آنها کارهای تروریستی هم میکردند (و بدرستی به ارتجاع سرخ و سیاه معروف شده بودند) خواستند بین اسلام و ایران یگانگی ایجاد کنند و به ظاهر هم این کار را کردند. حتی خود پهلوی دوم از بیم مرتجعین تا حدی به این یگانگی روی آورد و به زیارت مکانی به نام شاه چراغ روی آورد که اکنون روش شده حتی برای رژیم جمهوری اسلام هم اهمیت ندارد چرا که در آنجا زیارت کنندگان را به رگبار بست.
استمرار در کشتار
در این جا میخواهیم به یک روش دیگر هم نشان دهیم که اسلام (به عنوان یک ایدیولوژی یا جهان بینی) هم در زمان حمله اعراب و هم در دوران کنونی به گونه ای یکسان با ایران برخورد داشته است. ماهیت این تضاد بر میگردد به تحمیل اسلام و مقاومت در برابر آن. شیوه تحمیل و شیوه مقاومت هم در هر دو زمان شبیه بوده است و به کشتار ایرانیان بدست مسلمان های عرب و یا بدست آخوند های وارداتی از شام منجر شده است. این هم اضافه کنیم که رهبر انقلاب اسلامی در سخنرانی ها خود بار ها گفته بود که میخواهد ایران را به صدر اسلامی و به بیش از هزار و چهار صد سال پیش بازگرداند.[14] متفکران و رهبران جمهوری اسلامی نیز بار ها گفته و نوشته اند که صدر اسلام برای آنها یک سرمشق مطلوب و دلخواه است. دست کم در مورد کشتار ایرانیان، جمهوری اسلامی مانند صدر اسلام عمل کرده است. و جالب اینجاست که حتی عربستان سعودی که زادگاه اسلام است تا حدودی در حال فاصله گرفتن از آن نوع هویت و آنگونه اندیشه است. در واقع مواردی هم در تاریخ اسلام وجود داشته است که اندیشه سیاسی بطور کامل با دین یا بر اساس متن کتاب قرآن تعریف نمیشد و روحانیون به عنوان رهبر جامعه یا حتی نماینده جامعه به حساب نمی آمدند. علمای دوران عباسی دست کم دغدعه یافتن راهی برای تدوین اندیشه سیاسی و تدوین شیوه حکمرانی موثر بودند. در مجموع نهادهای قدرت به این نتیجه رسیده بودند که برای ادامه تسلط خود بر سرزمین های اشغال شده که هر کدام فرهنگ خود را داشتند لازم میبود که راه کاری جدیدی بیابند. خلافای عباسی حتی تا اندازه ای زمینی میاندیشدند و به تمایلات دنیوی تا حدی اهمیت میدادند. در جمهوری اسلامی هیچ فرهنگ و اقلیتی به جز کسانی که برای شکست آقای البته برای کسانی که در قدرت دست دارند هر گونه شهوترانی و ارضای نیاز های مادی و حرص و آز برای حاکمان و نزدیکانشان مجاز است و تنها مردم هستند که محروم مانده اند. همانگونه که عباسیان مانند امویان نابود شدند، اشغالگری جمهوری اسلامی نیز سرانجام روزی به پایان خواهد رسید.
نکته های بالا بر اساس خصومت با باور های مردم نیست بلکه بر اساس مشاهده واقعیت های تاریخی و کنونی جامعه ایران است. در کشورهای اسلام شده دیگری مانند افغانستان نیز میتواند همین موارد را مشاهده کرد. اما برای کسانی که هنوز نسبت به دستگاه سراسر دروغ و اشغالگر شیعه توهم دارند، نکات تطبیقی زیر شاید رهگشایشان باشد.
برخی از شباهت های حکومت های صدر اسلام با جمهوری اسلامی در ایران
شباهت های حکومت های صدر اسلام با جمهوری اسلامی بیشمارند و مقوله هایی مانند اصول دین، باور به کتاب و سنت، باور به حدیث های شگفت آمیز، و نیز روش ها اجرایی اغلب خوشنت آمیز را شامل میگردند. این شباهت ها نوعی تداوم در ایدیولوژی را نشان داده بگونه ای که این مذهب به گونه ای رسم دچار تغییرات و اصلاحات چندانی نگردیده است. در زیر تنها چند نمونه که با سرکوب و کشتار ایرانیان ربط بیشتری دارند آورده میشود.
در صدر اسلام:
دین هایی مانند مسحیت هنگامی خشنونت را آغاز کردند که دین و قدرت دویست و چندی سال بعد در امپراطوری رم باستان ادغام شدند. برخی دین ها مانند دین های ایران باستان و به طبع آن حکومت هخامنشی سعی میکردند از خشنونت دوری جویند. اما اسلام از ابتدا با خشنونت آغاز شد. آقای محمد بن عبدالله از همان نخست میخواست هم "پیامبر" باشد، هم "رهبر" باشد، و هم "فرمانروا." ایشان برای توجیه این تمایل به خشنونت در سوره دو آیه 190 گفت که در راه خدا باید عمل کرد و بزودی به کاروان ها و قبیله ها و دیگر آبادی های اطراف حمله ور شد. این روش تا آخر عمر ایشان ادامه یافت و خشنونت در خانواده و حامیان وی به یک هنجار تبدیل گردید. در همان روز های نخست نیز کینه ایرانیان را بدل گرفته بود و حتی یک خواننده یا ادیب بنام نصر ابن حارث که داستان های شاهان ایرانی و رستم را روایت میکرد به قتل رساند.
در دوران معاصر:
اگر چه اسلام خشنونت را به تمامی گوشه های کشور ایران کشاند اما در همین دوران پهلوی آنها پاسخ هر گونه آزاد اندیشی را با ترور میدادند. فدائیان اسلام، نواب صفوی، و از همه خشن تر آقای خمینی به هیچ مخالفی رحم نکردند. پس از انقلاب 57، و اژه های عجیبی مانند محاربه، افساد فی الارض، زنا، بغی، و غیره مورد استفاده قرار دادند که کشتار ایرانیان را توجیه کنند.
در صدر اسلام: مسلمانان از سال های پایانی دهه نخست هجری قمری (حدود سال ۶۳۳ میلادی) در زمان خلافت ابوبکر، حمله به ایران را آغاز کردند. در زمان عمر این حملات و تجاوز ها به اوج خود رسید. در زمان عثمان و در سال۳۰ هجری قمری (مطابق با ۶۵۱ میلادی) سلسله ساسانی در آستانه سرنگونی قرار گرفت و یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانیان، کشته شد. در این زمان بجز تبرستان و گیلان همه خاک ایران به قلمرو خلافت راشدین اضافه شد. اکنون زمانی بود که فاتحان عرب مسلمان هر کاری که میخواستند با ملت بی دفاع ایران انجام میدادند و البته کشتار و ادامه کشتار در صدر اقدامات آنها بود. اما از همه دست آوردهای علمی و منابع طبیعی و فرهنگی ایران بهره میبردند که اسلام را بیشتر گسترش دهند.
در دوران معاصر: نخستین گام خمینی و جمهوری اسلام در سال 1357 (مطابق با 1979 میلادی) نیز همین کشتار از مردم بود، بویژه کشتار ایران دوستانی که تحصیل کرده بودند و بسیار هم به کشور خود خدمت کرده بودند. جدول بالا خلاصه این کشتار ها را نشان میدهد.
در صدر اسلام: در هنگام فتح ایران در سال 30 هجری قمری یا 651 میلادی، مسلمانان عرب به مرزبانان، ثروتمندان، بزرگان محلی، یا شاهزادگان محلی چند گزینه ارائه میکردند: یا مسلمان شوید و به امّت اسلامی تبدیل شوید؛ یا فرمانروایی مسلمانان را بپذیرند و با پرداخت مالیات و جریمه آزاد بمانید؛ یا اینکه مقاومت کنید و بجنگید تا کشته شوید یا به برده تبدیل شوید.۷ بسیاری از ایرانیان مجبور به ترک کشور شدند.
در دوران معاصر: جموری اسلامی نیز پس از بدست گرفتن کامل قدرت و بیرون راندن کسانی که تنها کمی با آنها اختلاف داشتند (از جمله خودی هایی مانند آقایان بازرگان و بنی صدر) از مراکز قدرت، به ایرانی ها گزینه های مشابهی ارائه کردند و گفتند یا از حکومت خدا حمایت کنید یا اگر مخالفت کردید محارب و مفسد فی الارض به حساب می آئید که مجازات آن اعدام با چوبه دار (و در مواری بسیاری در خیابان ها) بود. در این زمان نیز بسیاری از ایرانیان مجبور به ترک کشور شدند.
در صدر اسلام: خشونت و تنفر عرب های مسلمان ها نسبت به ایرانیان (حتی آنهایی هم که بزور به دین اسلام گرویده بودند) در دوره امویان افزایش یافت. آنها باور داشتند که تنها کسانی که خون خالص عربی در رگ هایش جاری باشد سزاوار فرمانروایی است و سایر نژادها برای خدمت به اعراب و انجام کارهای پست آفریده شدهاند .۱۲ نیاکان ما را با عنوان هایی مانند مجوس و گبر خطاب قرار میدادند. البته این تنفر و دشمنی حتی پیش از حمله و تجاوز به ایران وجود داشت و در چند جا بیان شده است. سوره روم از کتاب قرآن نمونه خوبی است. الم (1) غُلِبَتِ الرُّومُ (2) فِی أَدْنَى األرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ (3) فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلَّهِ األمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَیَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ (4). که معنی آن این است: الم (1) روم شکست خورد (2) در نزدیک ترین سرزمین ولی آن ها بعد از این شکست پیروز خواهند شد (3) در چند سال آینده. گذشته و آینده از آن خداست و در آن روز مؤمنان (اعراب) شاد خواهند گردید. کمی بیشتر در این باره باید توضیح داد. شاید این دشمنی مسلمان ها با ایران ریشه در آیه های قرآن و درک عرب ها از عجم نیز داشته باشد. در قرآن آیه است که به امت دلداری میدهد از شکست موقت رومیان نگران نباشند و بشارت میدهد که "رومیان در نزدیکترین سرزمین (به جزیرة العرب) شکست خورده اند و پس از شکست، ظرف سه تا نه سال پیروز خواهند شد... (قرآن، 30:2-4)." کتاب تاریخ دولت بیزانس می گوید که ارتش روم در سال 613 در انطاکیه به شدت شکست خورد و در نتیجه، ایرانیان به سرعت در همه جبهه ها به پیش راندند. [15] در آن زمان تصور اینکه رومیان شکست خواهند خورد سخت بود. در جمله بالا اما قرآن پیشگویی کرده است که رومیان طی سه تا نه سال پیروز خواهند شد. در سال 622، نه سال پس از شکست رومیان، دو نیرو (رومیان و ایرانیان) در خاک ارمنستان به هم رسیدند و نتیجه آن پیروزی رومیان بر ایرانیان بود. مسلمانان این را پیشگویی خدا، معجزه قرآن، و نبوت تلقی میکنند در حالی که نبرد بین ایران و روم درست مانند مانند نبرد های ایران و یونان یکی دو تا نبودند و هر طرف ممکن بود در یکی از آنها شکست بخورد. [16] و آن آیه هم تجریدی آمده است و بر اساس تحلیل، بررسی، و مشاهدات عینی نوشته نشده بود. اما از آنجا که ایرانیان سواد عربی نداشته، آخوند ها هم طرفدار قرآن بوده، هیچگاه این سوره که این آیه بشارت شکست ایران بخشی از آن است برای مردم توضیح داده نشد. ایرانیان حتی با تفسیر طبری که در این مورد به روشنی سخن میگوید نیز آشنایی ندارند. این گونه سخن های تجریدی و تجزیه و تحلیل های عجیب و غریب در کتاب های مذهبی مرسوم است. در همان قرآن اشاره ای است به پرواز محمد بر پشت حیوانی به نام براق به سوی بهشت و به امید دیدار الله در اعماق آسمانها. [17] مسلمان ها شاید صدها کتاب و رساله در باره آن سفر که آنرا معراج مینامند نوشته اند و بر سر آن به گونه ای تجریدی بحث کرده اند.
در دوران معاصر: جمهوری اسلامی نیز با گذشت زمان تنها کسانی را در حلقه های قدرت نگاهداشت که به ولایت فقیه اعتقاد داشت و در عمل هم با شرکت در سرکوب ایرانیان و شکنجه زندانیان و تجاوز به دختران ایرانی بیعیت خود را با ولی فقیه به اثبات رسانده بود. بسیاری از روحانیون به پیروان دین زرتشتی با عنوان های توهین آمیز خطاب قرار میدهند. در دوران کنونی وبسایت های بیشما جمهوری اسلامی پیش بینی یا آرزوی شکست ایران از روم را معجزه قرآن تلقی میکنند.
در صدر اسلام: آقای حجاج بن یوسف (۶۶۱ - ۷۱۴ (۴۰-۹۵ هجری مسلمانی که قرن ها پیش از آقای خمینی به عنوان یک حاکم مسلمان بر سرزمین هایی که شامل بخش های امپراطوری سابق ایران میشد حاکم شده بود بسیاری از نشانه های فرهنگی و تاریخی ایرانیان را از بین برد و بجای آنها نشانه ها و مقولات اسلامی و عربی گذاشت. به جای پول ایرانی دوران ساسانی، او درهم با شمایل و طراحی تماماً مذهبی و اسلامی را به ایرانیان تحمیل کرد. وی زبان دیوانسالاری در عراق را از فارسی به عربی تغییر داد. حجاج بن یوسف و اساسا همه امویان تلاش کردند تا زبان عربی را در کل ایران جایگزین زبان پارسی کنند و نخستن گام آنها هم این بود که نوشتن به دبیره های پهلوی و اوستایی را ممنوع کردند. دستورات و تلاش های حجاج ابن یوسف در جهت محو زبان فارسی و جایگزننی آن با عربی با خشونت همراه بود. اینگونه خشونتهای مسلمانان اموی علیه فرهنگ ایرانی، در نوشتههای اندیشمندان ایرانی مانند ابوریحان بیرونی و ابو الفرج اصفهانی ۱۴ مستند شده اند. بیرونی در باره منع زبان خوارزمی نوشته است که سپاه مسلمان چیره بر ایران همه کسانی را که به خوارزمی سخن میگفتند کشتند، و تنها تنها عده ای را که خواندن و نوشتن نمیدانستند زنده گذاشتند .۱۵