۳۷ سال از ضربه ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ و کشتهشدن موسی خیابانی فرمانده نظامی و فرد دوم سازمان مجاهدین و اشرف ربیعی میگذرد اما مجاهدین هنوز گزارشی از چگونگی این ضربه و تجربیات حاصل از آن منتشر نکردهاند که بیش از هرچیز بیانگر پاسخگو نبودن مسئولان این سازمان و عدم پذیرش مسئولیت ضعفها و شکستهاست. مسعود رجوی با یک شبیهسازی تاریخی از این ضربه به عنوان «عاشورای» مجاهدین یاد کرد و کوشید نقطهضعفهایی را که باعث بهوجود آمدن ضربه شده بود، بپوشاند.
در بهمن ۱۳۶۰جو احساسی عجیبی حول و حوش کشته شدن موسی خیابانی و اشرف ربیعی و ... به وجود آمد حتی چهرههایی چون دکتر علی امینی، دریادار احمد مدنی،[1] دکتر کریم سنجابی که منتقد مجاهدین بودند به مسعود رجوی تسلیت گفتند و شعرها و ترانهها در این رابطه سروده شد اما به دلیل جاهطلبهایی که رجوی داشت و اقداماتی که در سالهای بعد انجام داد نتوانست از این فرصت به نفع جنبش و نزدیکی گروهها استفاده کند.
***
پس از آنکه نشریه امنیتی «رمز عبور» شمارهی ۲۱ در تیر و مرداد ۹۵ و کتاب «رعد در آسمان بیابر» در تابستان ۱۳۹۷ انتشار یافت، تردیدی باقی نماند که نکات مطرح شده در اطلاعیه پرویز یعقوبی یکی از اعضای ارشد سابق مجاهدین در ارتباط با چگونگی لو رفتن پایگاه فرماندهی مجاهدین در ۱۹ بهمن ۶۰ واقعیت دارد. یعقوبی پس از پیروزی انقلاب هم از مسئولان مجاهدین بود و هم باجناق مسعود رجوی. وی در زندان نیز مدتها همسلول مسعود رجوی بود.
نشست خبری مجاهدین دیماه ۱۳۵۸ ردیف جلو از راست: پرویز یعقوبی، عباس داوری، مسعود رجوی، موسی خیابانی، مهدی ابریشمچی، محمود احمدی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مسعود رجوی و مسئولان مجاهدین بهتر از هرکس میدانستند که این ضربه در اثر بیکفایتی مهدی ابریشمچی مسئول حفاظت کل سازمان مجاهدین و سادهانگاری مفرط خودشان و دستکم گرفتن نیروهای رژیم وارد شد، اما در بحثهای درونی و به اشاره حزب توده را که در دوران یادشده به حمایت از سیاستهای نظام اسلامی مشغول بود، عامل لو رفتن پایگاه موسی خیابانی جا میزدند. این ضربه زمینهساز ضربه بزرگتری در ۱۲ و ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ شد که در آن بخش اجتماعی مجاهدین بالکل ضربه دید و دهها خانهی تیمی به همراه کادرهای ارزنده مجاهدین کشته و یا دستگیر شدند و تشکیلات مجاهدین در داخل کشور از هم پاشید.
در طول سالهای گذشته دستگاه امنیتی رژیم بیکار ننشسته و به منظور تحریف تاریخ آنقدر دروغ و دغل سرهم کرده که نسل جوان به سادگی نمیتواند به حقیقت دست یابد. سردار غلامعلی رشید یکی از فرماندهان سپاه پاسداران اراجیفی را سرهمکرده و مدعی میشود:
«سازمان مهرهای به نام محمدرضا سعادتی داشت که رابط سازمان با سفارت شوروی بود. وی لو رفت، دستگیر و بعد اعدام شد. این احتمال وجود دارد که مسعود رجوی در لو دادن او نقش داشته باشد، برای اینکه بتواند خط شوروی را کور کند. بعد از پیروزی انقلاب، موسی خیابانی به عنوان نفر دوم سازمان شناخته می شد، اما رجوی ضمن فرار خود از کشور، موسی خیابانی را در تله گذاشت و بعد از این که نیروهای امنیتی کشور محل اختفای کادر مرکزی مانده منافقین را در کشور کشف کردند، خیابانی به علاوه تعدادی دیگر از جمله اشرف ربیعی، همسر مسعود کشته شدند. به این معنا که در این واقعه دو عنصر اصلی که تا حدی مستقل از مسعود رجوی بودند نیز از بین رفتند و مسعود با خیال راحتتری به خیانتهای خود ادامه داد.» [2]
نکتهی قابل توجه آنکه مقامات نظام اسلامی با کمک شبکهی ساواک، و کمیتهی انقلاب اسلامی مستقر در سفارت آمریکا و با هدایت مقامات آمریکایی، سعادتی را دستگیر و سپس در دادگاه انقلاب اسلامی محاکمه و اعدام کردند؛ با این حال فرمانده سپاه موضوع را به مسعود رجوی ربط میدهد!
کسانی که در ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ کشته شدند
در پایگاه زعفرانیه در سحرگاه ۱۹ بهمن ۱۳۶۰، موسی خیابانی و همسرش آذر رضایی، اشرف ربیعی، محمد مقدم و همسرش مهشید فرزانهسا، عباسعلی جابرزادهانصاری و همسرش ثریا سنماری، طه میرصادقی و همسرش تهمینه رحیمینژاد، کاظم مرتضوی، محمد معینی و حسین بخشافر به خاک افتادند.
در پایگاه خیابان پاسداران، خیابان بوستان، در همانروز محمدحسن مهدوی و همسرش ناهید رأفتیمقدم، خسرو رحیمی، مهناز کلانتری و محمدحسن پورقاضیان حضور داشتند که همگی کشته شدند. مهدی ابریشمچی و همسرش مریم قجرعضدانلو پیش از حمله، این پایگاه را ترک کردند.
در پایگاه یوسفآباد شمالی شاهرخ شمیم و همسرش فاطمه نجاریان اقامت داشتند که در درگیری با نیروهای سپاه و کمیته کشته شدند.
سعید سعیدپور در مقابل خانه تیمی خیابان خردمندجنوبی در مواجهه با نیروهای رژیم با نارنجک خودکشی کرد.
شناسایی پایگاه موسی خیابانی توسط اطلاعات سپاه پاسداران
در اطلاعیهای که پرویز یعقوبی در بهمن ۱۳۷۳ منتشر کرد واقعه را به شرح زیر توصیف نمود :
«در زمان وقوع فاجعه و ضربه ۱۹ بهمن سال ۶۰، مهدی ابریشمچی، مسئول کل حفاظت سازمان بود. ... بعد از مدتی، محافظ مهدی ابریشمچی به نام علی اصفهانی نیز به خیل دستگیرشدگان اضافه میشود. با توجه به شناختی که وی از منازل و امکان استقرار مرکزیت باقیمانده در تهران داشت، سازمان موقتاً تعدادی از محل های استقرار مرکزیت را که نامبرده میشناخت تخلیه میکند. ولی بعد از مدتی چون از هجوم پاسداران رژیم به خانههای مذکور خبری نمیشود، اینطور نتیجهگیری میکنند که علی اصفهانی اطلاعات را کور کرده و با مقاومت و یا با نشان دادن این که فرد بی اطلاعی است توانسته اطلاعات را حفظ کند. لذا آرام ، آرام از خانهها و اماکن استقرار و پایگاههای سرخ شروع به استفاده میکنند. پس از مدتی که از دستگیری علی اصفهانی میگذرد، مادر رضاییها دو بار نامبرده را در ماشین پاسداران رژیم دیده و متوجه میشود که به گشت برای شناسایی و لو دادن اعضا سازمان آورده شده است. لذا بلافاصله به محافظ خود جریان را گفته و میخواهد که به مسئولین حفاظت سازمان اطلاع دهد تا مراقب باشند که ضربه نخورند. وی نیز هر دو بار جریان را به اطلاع مسئولین میرساند. ولی با همه این نمونهها و این تجربه که وقتی کسی دستگیر میشود میبایستی تمام اطلاعات او را سوخته و لو رفته محسوب داشت... اما متأسفانه مسئول بی کفایت و بیصلاحیت حفاظت سازمان توجهی به این رهنمود و گزارش و اطلاع مادر رضاییها نکرده و همچنان خوش خیالانه با این استدلال که وی نزدیک ۶ ماه پیش دستگیر شده و چیزی را لو نداده والا پاسداران میآمدند... هم چنان از امکاناتی که علی اصفهانی محافظ و رانندهاش اطلاع داشت استفاده میکرد و تلاشی در جهت کورکردن ردهای اطلاعاتی نامبرده به عمل نمیآورد چرا که معتقد بود که او چیزی را لو نداده در حالی که وی پس از مدتی که از دستگیریاش میگذرد با رژیم شروع به همکاری نموده و مشغول لو دادن اماکن و افراد بوده و مرتب به گشت آورده میشد، که تنها مادر رضاییها دوبار آنرا دیده و گزارش نیز داده و اخطار نیز نموده که وی مشغول شناسایی و لو دادن اعضای سازمان است. ولی عنصر مسئول حفاظت به خاطر سادهلوحی و کمبها دادن به دشمن توجهی به گزارشها و تجارب امنیتی نکرده اقدامی به عمل نمیآورد.
... وقتی تیم پاسداران رژیم که مسئول علی اصفهانی بود، کاملاً پایگاهها و مقرهای مجاهدین را شناسایی کرده و دام را میگستراند، در یکی از روزهای بهمنماه که حول و حوش مقر مجاهد موسی خیابانی بودهاند، ساکنین و محافظین شهید موسی با پیبردن به مورد مشکوک تصمیم به انتقال به پایگاه دیگری میگیرند که در زعفرانیه قرار داشته و این پایگاه نیز جزو اماکنی بوده که علی اصفهانی از آن اطلاع داشته و آن را لو داده بود. بدین خاطر مامورین اطلاعاتی رژیم ارتجاعی از قبل این خانه را تحت نظر داشتند. بدین شکل که به منزل روبرو و مشرف به این پایگاه مراجعه کرده و از صاحبخانه میخواهند که بطور دائم یکی از نفرات اطلاعاتیشان در آنجا مستقر شود، که آنها نیز قبول میکنند. همچنین مأموریت اطلاعاتی به صاحبخانه پایگاه مراجعه و کلید در ورودی ساختمان را از او میگیرند. لذا هنگامیکه شهید موسی و تیم محافظ همراه، به اتفاق اشرف ربیعی به این خانه آمده تا مستقر شوند، مأمور اطلاعاتی مراقب خانه بلافاصله به مرکز اطلاع میدهد که عدهای آمده و در خانه مستقر شدهاند که مأمورین کمیته اوین در نهایت اختفا بسیج شده و بدون این که به دیگر ارگانها اطلاع دهند (به خاطر ترس از نفوذیهای سازمان در بین مأمورین خودشان و لو رفتن عملیات) فقط حدود ۷۰ تن از نفرات مورد اطمینان خود را آماده حمله مینمایند. البته بایستی اضافه کنم، با همه اطمینانی که به افراد دستچینشده خود داشتند، ولی آنها را از اینکه به کجا میخواهند ببرند و چه کسی را دستگیر کنند، چیزی نمیگویند و تنها عناصر رده بالای گروه ضربت مطلع بوده که مسئله چیست و درگیری با چه کسانی میباشد.» [3]
پایگاه موسی خیابانی در زعفرانیه تهران
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مسئول بررسی بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه در مورد چگونگی لو رفتن پایگاه خیابانی میگوید:
«... هدف اطلاعات سپاه این بود که رأس را بزند. منتها ضربهی موسی خیابانی واقعاً اصلش عنایت الهی بود؛ بقیهاش هم عنایت الهی بود ولی این یکی خیلی بارز بود. آن هم این بود که این آقای [...] که محافظ مهدی ابریشمچی و دیگران بود بعد از ۳۰ خرداد میبرد و پدرش - حالا نمیدانم مادرش هم بوده است یا نه- او را معرفی میکند.... بعد آمد و گفت که آنها سه تا خانه دارند و سازمان هم خانهها را خالی نکرده بود. بچهها رفتند و دیدند که خانهها پر است. همهشان پر بود. تازه بچهها از آنها خانههای دیگری را هم پیدا کردند. یکی خانهی مهدی ابریشمچی بود و یکی هم فکر میکنم خانهی روابط بود. دقیقاً یادم نیست ولی خانه مهدی ابریشمچی را مطمئنم. خانه سوم را فکر میکنم مربوط به بخش روابط بود ولی دقیقا یادم نیست. به هر حال سازمان هم حساب نکرده بود که او اطلاعات میدهد و لو رفت. وقتی ضربه موسی اتفاق افتاد، اینقدر مدارک به دست آمد که ... در ضربهی ۱۹ بهمن، این کار بسیار عاقلانه و درستی بود که نیروی اصلی ما در آن خانهای آمد که موسی را درونش دیده بودیم. ما آن موقع آن قدر نیرو نداشتیم که بتوانیم در چندجا عملیات همزمان انجام بدهیم. متأسفانه کسی که پشت بیسیم اعلام میکند که موسی خیابانی خورد، آنها از صامت [4] میشنوند و فرار میکنند.»
مسئول اقدام بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه میگوید:
«در ضربهی موسی، پدر [...] او را معرفی میکند و بعد از دستگیری مدتی او را نگه میدارند و او چند تا آدرس میدهد و میگوید که میدانم افراد رده بالای سازمان در این خانهها تردد میکنند ولی دقیق نمیدانست. بچهها هم میروند کار میکنند و تیمهایی مستقر میشوند و یکی از خانهها را تشخیص میدهند، فعالیتاش خیلی بالاست. [....] را میبرند و چند روز در کمین خانه مستقر میشوند. صاحبخانهای که این خانه را به آنها اجاره داده بود، به عنوان کنترل خانه هر دو سه ماهی میآمد سری به آنجا میزد. سازمان دو طبقه این خانه را گرفته بود. صاحبخانه که میآید تا میخواهد بالا بیاید. موسی خیابانی از راهپلهها به طبقه بالا میرود. در همین زمانی که بالا میرفت ، [... ] او را دید و شناسایی کرد. بچهها میگفتند [...] عداشت سکته میکرد و میگفت این موسی است، این موسی است! بعد که استخاره کردند و خوب آمد و عملیات انجام شد. » [5]
فرد یاد شده همان علی اصفهانی است که با نام «جعفر» همچنان در خدمت دستگاه امنیتی و اطلاعاتی نظام است و به دلیل رعایت مسائل امنیتی و حفظ جان وی از بردن نامش خودداری میکنند که اهمیت اصفهانی برای دستگاه امنیتی را میرساند.
طه طاهری (مسعود صدرالاسلام) بازجوی ۲۰۹ و از مسئولان بعدی دستگاه اطلاعاتی و مسئول سرکوب جبنش دانشجویی ۷۸ میگوید:
«برای شناسایی مرکزیت سازمان یک مجموعه کار اطلاعاتی شکل گرفت و سرنخی به دست آمد. پدر یکی از منافقین، او را معرفی کرد. او به اوین منتقل شد و در زمان بازگشت تخلیهی اطلاعاتی شد. ... فقط میدانستیم آدم مهمی بوده و پدرش آورده و او را معرفی کرده است. ایشان در زندان متحول و منقلب شد. البته قبل از آن بریده بود و با سازمان قطع ارتباط کرده بود. یک روز آخر شب او را خواستم و گفت اطلاعات مهمی دارم و میخواهم بدهم. اطلاعاتش را گرفتم. ...صبح آن روز از واحد عملیات، شهید احمد سالاری .... و یک نفر دیگر به محل آدرسهای معرفی شده اعزام شدند و گفتم او را ببرید و این چند تا خانهای را که میگوید آرام چک کنید و بیایید. یک ربع طول نکشید که از خیابان به من زنگ زدند و گفتند فلانی! ما مسئول این فرد را دیدیم و زود منطقه را ترک کردیم. اولین خانهای که چک کردند، خانهی زعفرانیه بود و فرد در اختیار ما، محافظ موسی خیابانی را دیده بود. آمدیم و سریع هماهنگ کردیم و کار اطلاعاتی شروع شد. آذرماه بود. همه خانههایی را که آدرس داده بود چک کردیم و دیدیم پر هستند. نیروی آنچنانی هم نداشتیم. همه نیروی اطلاعات سپاه بسیج شدند و روی مرکزیت سازمان متمرکز شدیم. حالا دیگر اشرف ربیعی، موسی خیابانی ، مهدی ابریشمچی، مریم قجر و بقیه را در تور کنترلی داشتیم. میدانستیم بیسیم دارند و با بیسیم ارتباطات و تردد میکنند ولی اطلاعات درونی را نداشتیم. مجبور شدیم با هزاران گرفتاری یکی از خانههای مشرف را بگیریم و مراقبت ثابت در آن گذاشتیم. آقای «م» در آن موقع مسئول تعقیب و مراقبت اینها بود. ....»[6]
محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران میگوید:
«از دیماه سال ۶۰، به این نتیجه رسیدیم که تمرکز اطلاعاتی ایجاد کنیم و از آقای غلامرضا و آقای شیرازی خواستیم امکانات خود را جمع کرده و یک ضرب شستی به مرکزیت سازمان مجاهدین خلق نشان دهند. خوشبختانه بر مبنای اطلاعاتی که از محافظ موسی خیابانی گرفتیم و کاری که بچههای تعقیب و مراقبت و بخش دیگری از نیروهای اطلاعات کردند، در آذر و دیماه، اخبار و اطلاعات خوبی پیرامون اعضای کادر منافقین جمعآوری شد. ما خانهی موسی خیابانی و شاهرخ شمیم مسئول اطلاعات مجاهدین خلق در تهران را شناسایی نمودیم. محل اسکان مهدی ابریشمچی را هم مشخص کردیم. درکل، حدود ده پانزده خانه تیمی که ارتباط ارگانیک بیشتری باهم داشتند را تحت نظر گرفتیم. در زمان انجام عملیات، اطلاعاتمان خیلی زیاد شد و اولینبار بود که برای انجام عملیات، تیم عملیاتی کم داشتیم. ما دوازده تیم پنجنفره را برای حمله به سه خانه تیمی که کادر سازمان در آن حضور داشتند، سازماندهی کردیم و برای زدن هر خانه یک نفر طراح و یک نفر مسئول عملیات تعیین نمودیم.» [7]
وی در بارهی چگونگی تصمیمگیری برای حمله به پایگاه موسی خیابانی میگوید:
«به دعوت برادرمان آقای شیرازی، در بند ۲۰۹ زندان اوین برای جمعبندی اطلاعات و طراحی عملیات علیه کادر منافقین جلسه تشکیل شد و آقای حجتالاسلام علی فلاحیان از دادستانی، برادرمان آقای طاهری از بخش عملیات، آقای جوادی از بخش بررسی، دوستان تعقیب و مراقبت و بازجوها در آن جلسه حضور پیدا کردند. اطلاعات پراکنده گردآوری و دستهبندی شد و تصمیم نهایی گرفته شد.»
وی در مورد تعداد خانههای تیمی مورد حمله میگوید:
«دوستان ما صبح ۱۹ بهمنماه سال ۱۳۶۰، آماده عملیات شدند، درحالیکه همه بیسیمهای تیمهای عملکننده خاموش بود و بچهها با علامت و طرز خاصی باهم ارتباط برقرار میکردند، چون دوستان ما میدانستند که منافقین شنود بیسیم دارند و گفتوگوها را کنترل میکنند. این کارها صورت گرفت و تیمها عملیات را شروع کردند و با یک حرکت سریع و دقیق گشت بیرون سازمان را گرفتند و عملیات شروع شد. عملیات علیه هر سه خانه تیمی با یک فاصلهی کوتاه از هم انجام شد تا خانهها به همدیگر اطلاع ندهند. از این سه خانه تیمی یکی بغلِ لانه جاسوسی و یکی در یوسفآباد بود و با هم فاصله هم داشتند،»
نه مجاهدین و نه دستگاه امنیتی، هیچ اطلاعاتی راجع به علی اصفهانی منتشر نمیکنند. مسئولان اطلاعاتی با آنکه همهی مشخصههای مربوط به وی را بیان میکنند اما از ذکر نامش خودداری میکنند تا وی در اجتماع انگشتنما نشود. موضوع جنبهی امنیتی ندارد چرا که مجاهدین وی را میشناسند. اما مجاهدین به خاطر نپذیرفتن مسئولیت اشتباهاتشان از بیان نام وی خودداری کرده و با مسئولان امنیتی رژیم همراهی میکنند.
چرا به همهی پایگاههای شناسایی شده همزمان حمله نشد؟
علاوه بر پایگاه زعفرانیه چندین پایگاه دیگر مجاهدین نیز توسط علی اصفهانی و تعقیب و مراقبتهای اطلاعات سپاه لو رفته بود اما بهطور همزمان مورد حمله نیروهای سپاه و کمیته و دادستانی قرار نگرفتند و به این ترتیب تعدادی از کادرهای مجاهدین از مهلکه گریختند. مسئول بررسی بخش التقاط به صراحت میگوید «ما آن موقع آن قدر نیرو نداشتیم که بتوانیم در چندجا عملیات همزمان انجام بدهیم.» چرا نیرو نداشتند؟ آیا بسیج نیرو از پایگاههای متعدد سپاه و کمیته کار سختی بود؟ چرا اینکار را انجام ندادند؟
دلیل اصلی آن ترس از نفوذیهای مجاهدین در سپاه و کمیته بود. برای مثال الماس عوضیار مسئول ستاد خبری واحد اطلاعات سپاه پاسداران یکی از نفوذیهای مجاهدین بود که چند ماه قبل لو رفته بود.
مسئول بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه دربارهی الماس عوضیار میگوید:
«با آغاز فاز نظامی مجاهدین، از آن جا که اخبار ضربات سپاه به خانههای تیمی سازمان از مسیر ستاد خبری میگذشت، وظیفهی مهم عوضیار اطلاع دادن به مجاهدین برای تخلیه کردن خانهها بود. لذا تعدادی از ضربات سپاه پیش از عملیاتی شدن لو میرفت و به اصطلاح میسوخت. پس از دستگیری الماس عوضیار وی به حدود ۵۰ مورد برای تخلیهی خانههای تیمی اعتراف کرد. این کار با تهیهی کپی از گزارشهای خانههای تیمی و تحویل به مجاهدین صورت میگرفت. در همین دوره اقدام دیگری که از سوی الماس عوضیار صورت گرفت، تهیهی نقشه و کروکی از ساختمان سپاه تهران بود.»
عباس زریباف یکی دیگر از نفوذیهای مجاهدین در اطلاعات سپاه بود که توانست رد بنیصدر را کور کند تا نیروهای اطلاعاتی به او دست نیابند. وی همچنین در حمله به مقر مركزی واحد اطلاعات سپاه پاسداران هم نقش مهمی ایفا كرده بود. محافظ محسن رضایی نفوذی مجاهدین بود. دهها نفوذی دیگر مجاهدین در سپاه و کمیته بودند. تعدادیشان در زمان یاد شده هنوز شناسایی و دستگیر نشده بودند. نیروهای اطلاعاتی از ترس این که مبادا موضوع به گوش نفوذیهای مجاهدین برسد و آنها رهبران این سازمان را مطلع کنند، ترجیح دادند در یک حجم کوچکتر عمل کنند و عمده نیروی خود را روی پایگاه اصلی مجاهدین در زعفرانیه که موسی خیابانی در آنجا به سر میبرد بگذارند.
از راست پرویز یعقوبی، مهدی ابریشمچی، مسعود رجوی و موسی خیابانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پرویز یعقوبی در اطلاعیهاش میگوید:
«در حالیکه سرکردگان کمیته آدرس پایگاههایی که علی اصفهانی، محافظ ابریشمچی لو داده بود، میدانستند و تماماً توسط کمیته شناسایی شده و در تور افراد کمیته بود، ولی سردمداران کمیته تصمیم میگیرند که بعد از پایان عملیات هرپایگاه به پایگاه دیگری رفته و کار را تمام کنند. دلیل اصلی عدم تهاجم همزمان به تمام پایگاههای شناسایی شده و در تور، در درجه اول به خاطر ترس از هواداران سازمان که در تمامی ردههای کمیته و سپاه وجود داشتند، بود. چون میدانستند چنانچه هواداران سازمان کوچکترین بویی از مسئله ببرند بلافاصله به مجاهدین اطلاع داده طرح را مواجه با شکست میکنند. ...کمیتهچیها به خاطر ترس از هواداران سازمان اجباراً تنها با یک تیم دستچین شده و مورد اطمینان، مبادرت به تهاجم به پایگاه های سازمان میکنند، لذا بعد از پایان عملیات برعلیه هر پایگاه با همان تیم به پایگاه دیگری رفته و آن را مورد حمله و هجوم قرار میدهند. » [8]
طه طاهری (مسعود صدرالاسلام) که در اسفندماه ۱۳۸۵ رابرت لویسنون را در جزیره کیش ربود، میگوید:
«محدودیت نیرو هم داشتیم و نیروهای کمیتهی انقلاب را هم بسیج کردیم. ما فقط توانستیم پنج تا خانه را بزنیم. به خیلی از خانهها به علت کمبود نیروهای کیفی نرسیدیم. » [9]
فرار مهدی ابریشمچی و مریم قجر عضدانلو از مهلکه
محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران میگوید:
«ابریشمچی توانسته بود دقایقی قبل از عملیات از خانه بیرون برود. شاید از طریقی فهمیده بود و توانست خودش را از مهلکه نجات دهد یا قصد داشت سر قرار برود.»
ادعای مسئول بررسی بخش التقاط واحد اطلاعات سپاه و محسن رضایی تأیید اطلاعیه پرویز یعقوبی است که ربع قرن پیش منتشر شد. یعقوبی در اطلاعیهاش توضیح میدهد مهدی ابریشمچی چگونه به همراه همسرش مریم قجر عضدانلو از مهلکه فرار کرد:
«تیم عملکننده با توجه به شناساییهایی که از قبل توسط علی اصفهانی به دست آورده بود، از محل درگیری با بیسیم ختم عملیات و به شهادت رساندن موسی و اشرف ... را به مرکز خود اطلاع میدهد که این پیام حدوداً ساعت ۶ صبح توسط مجاهدین با شنود در پایگاههای دیگر شنیده میشود. لذا بهاصطلاح مسئول کل حفاظت سازمان مهدی ابریشمچی به صرف این که ممکن است اشرف ربیعی به شهادت نرسیده و دستگیر شده باشد، چون محل سکونت او را میداند، و با این احتمال که ممکن است در زیر شکنجه پایگاه را لو بدهد به عنوان احتیاط تنها خود و زنش مریم قجر عضدانلو، پایگاه را ترک میکنند و به دیگران توصیه میکند که همچنان در پایگاه بمانند، مسئلهای نیست. سادهلوحی را ملاحظه میکنید؟ با توجه به دستگیری محافظش و با توجه به گزارشهای قبلی که وی را در ماشین گشت کمیته دیدهاند و بیتوجه به ضربه پایگاه شهید موسی خیابانی، همچنان در گیجی بهسربرده و اصلاً متوجه نیست که ضربه از کجاست. لذا خوشخیالانه و سادهلوحانه، به اعضا مستقر در پایگاهش توصیه باقیماندن میکند.»
وی در جای دیگری از اطلاعیهاش مینویسد:
«مسئول حفاظت سازمان به تصور این که تنها پایگاه شهید موسی خیابانی مورد تهاجم قرار گرفته به دیگر اعضا توصیه مینماید که در پایگاه بمانند، تنها خروج خود و زنش از پایگاه به خاطر احتیاط صورت میگیرد نه به علل دیگر. چرا که از شهادت و یا زنده بودن اشرف ربیعی اطلاع دقیقی نداشتند. باید بگوییم در صورت اطمینان از شهادت اشرف، امکان ترک پایگاه توسط آنها بسیار بعید بود و همین مسئله باعث زندهماندنشان شد. » [10]
شهره معدنچی یکی از اعضای شورای رهبری مجاهدین روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ در خانهی تیمی دیگری نزدیک پایگاه خیابان پاسداران، از نزدیک شاهد حمله پاسداران و درگیری با ساکنان پایگاه مزبور میشود. او و همراهانش با دیدن هجوم پاسداران ابتدا تصور میکنند خانهی خودشان مورد حمله قرار گرفته است و آرایش دفاعی میگیرند اما بلافاصله متوجه میشوند هدف پایگاه دیگری است.
او به منظور بزرگ کردن مریم قجرعضدانلو، بدون آن که متوجه تبعات موضوع باشد روایت پرویز یعقوبی و مسئولان اطلاعاتی را تأیید میکند و میگوید:
«ما بعداً فهمیدیم که اون پایگاه، پایگاه خواهر مریم بوده، خواهر مریم تا ساعت ۱۱ و نیم صبح تو پایگاه بوده، بعد به دلیل این که حفاظت به مواردی مشکوک شده بود از پایگاه رفته بودند. » [11]
شهره معدنچی با توجه به فرهنگ و منش مجاهدین، حرفی از مهدی ابریشمچی که همسر وی بوده نمیزند. مجاهدین میکوشند گذشتهی زندگی «خواهر مریم» را از خاطرهها بزدانید. چنانچه در زندگینامه مسعود رجوی هم حرفی از ازدواج او با فیروزه بنیصدر که پیشتر آن همه روی آن و از خودگذشتگی وی تبلیغ میکردند نمیزنند و این بخش از زندگی مسعود رجوی را حذف میکنند.[12]
پایگاه مزبور به «خواهر مریم» تعلق نداشت این تحریف واقعیت است. در زمان یاد شده «خواهر مریم» یک عضو ساده مجاهدین بود و پایگاه مزبور به همسرش مهدی ابریشمچی تعلق داشت که عضو کادر مرکزی و مسئول حفاظت کل سازمان مجاهدین بود. در واقع خود مهدی ابریشمچی به «مواردی مشکوک» شده بود.
او نیز توضیحی نمیدهد اگر «موارد مشکوکی» بوده چرا تنها «خواهر مریم» با همسرش پایگاه را ترک کردند و چرا بقیه ماندند؟ دربارهی تضاد بین رفتارها و ادعاهای مریم رجوی گفتنی بسیار است. [13]
پس از گفتگویی که با «مهینتیوی» در ۶ فوریه ۲۰۱۹ در مورد ضربه ۱۹ بهمن و فرار مهدی ابریشمچی و مریم عضدانلو داشتم، در نشست سراسری مجاهدین به مناسبت ۲۲ بهمن، مسئولان این سازمان کوشیدند با روایتی جعلی به آنچه بیان کرده بودم پاسخ دهند. محمود عطایی[14] که از نام مستعار «حمید» استفاده میکند در حالی که در مورد خاطراتش از زندان زمان شاه و روزهای پیروزی انقلاب صحبت میکرد بدون مقدمه بنا به دستوری که به او داده شده بود گفت:
«در ۱۹ بهمن زنده ماندن تصادفی خود شما بود که خدا به ما رحم کرد واقعاً خود شما ماندید. اگر یادتان باشد پایگاهی که بودید بعد از خروج شما، دو سه دقیقه بعدش حمله شد. خلاصه شما را خدا برای ما نگاه داشت. خدا را از این بابت شکرگزاریم واقعاً. همیشه هم از برادر فرید (محمدعلی توحیدی) تشکر میکنیم که خوب شد آن روز صبح چون مسئول حفاظت بود، قاطعاً دستور داد که تیم شما آن روز خانه را ترک کنید. همیشه از او تشکر میکنیم. خدا را هم شکر میکنیم به وجود شما و نعمات و برکاتی که نصیب ما شد. » [15]
پس از صحبتهای عطایی، «خواهر مریم» هم از فرصت استفاده کرد و «فروتنانه» گفت که یکی از «طلبکاری»های او از خداوند این است که چرا آن روز «شهید» نشده است.
۳۷ سال از ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ میگذرد، پس از تکرار روایت پرویز یعقوبی در «میهنتیوی» مجاهدین به یاد چگونگی خروج مریم رجوی و معجزه و خواست خدا میافتند! معلوم نیست چرا خواست خدا نبود که خیابانی و ربیعی زنده بمانند و خداوند چه پدرکشتگی با آنها داشت. عطایی به جای مهدی ابریشمچی از محمدعلی توحیدی تشکر میکند که دستور ترک خانه را داده بود. وی نیز از بردن نام مهدی ابریشمچی که سوژهی اصلی بود خودداری میکند. اما این حضرات توضیحی نمیدهند چرا توحیدی دستور ترک خانه را به بقیه افراد نداد و چرا آنها را گوشت قربانی کرد و دم توپ گذاشت؟
نکتهی حائز اهمیت دروغی است که بعدها مهدی ابریشمچی در جریان انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین در مورد همسرش مریم قجر عضدانلو که میرفت تا با مسعود رجوی ازدواج کند سرهم کرد. مجاهدین در جعل چنین داستانهایی ید طولایی دارند. مریم رجوی که قرار بود یکباره بالا کشیده شود و به رهبری مجاهدین برسد، سابقهی چندانی در مبارزه نداشت. یک عضو معمولی مجاهدین بود که بعد از انقلاب به این سازمان پیوسته بود و کولهبار مبارزاتیاش سابقهی شکنجه و زندان و حتی بازداشت کوتاه مدت در دوران دانشجویی نیز نداشت. این در حالی بود که سادهترین هواداران مجاهدین در آن تاریخ گاه سابقهی چند سالهی زندان و شکنجه داشتند. برای رفع این نقطه ضعف، مهدی ابریشمچی در مورد حلشدگی مریم قجر عضدانلو در مبارزه، مدعی شد وی با آن که باردار بود از سازمان خواسته بود که در مقابله با پاسداران از سیانور استفاده نکند تا چنانچه دستگیر شد در زیر شکنجه با مقاومت حماسی خود بازجویان و شکنجهگران را شرمسار کند!
«برای مریم شکنجه چیزی نبود. وقتی در داخل بوده و حامله هم بود گفته بود نمیخواهم بسادگی کشته بشوم. بلکه میخواهم بعنوان یک زن شکنجه شوم تا خمینی بیشتر افشا شود. پبیشنهاد کرده بود که کپسول سیانورش را کنار بگذارد و مسئولین موافقت کرده بودند. در حالی که به این سادگی به کسی اجازه نمیدادند. اما او داوطلب بود. »[16]