جنبشی مثل انقلاب ایران نمیتوانست تحتتاثیر نگاه چپ نباشد/ بچههای سازمان مجاهدین به مرحوم آقای طالقانی اعتماد داشتند/ خمینی اصلا با جریانهای مسلحانه موافق نبودند، حتی با فدائیان اسلام/ دلم نمیآمد افرادی که به اعدام محکوم بودند، محاکمه کنم/ از جلسه سوم، دادگاه تقی شهرام را ترک کردم/ در مجلس اول اقلیت و اکثریت وجود نداشت/ رفتار جریانهای موثر بعد از پیروزی جمهوری اسلامی، حسابشده نبود/ احمدآقا مدتی سمپات سازمان شده بود/ از اول پیروزی انقلاب ما با هیاهو زندگی کردیم تا امروز و هرگز گفتوگو را تجربه نکردیم/ در قضیه بنیصدر بخشی از روحانیت طرف آقای بنیصدر رفتند از جمله روحانیت مبارز/ یکی از ارکان استعفای من از وزارت ارشاد آقای مهدویکنی بود
***
اعتمادآنلاین| سجاد صداقت- وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی، عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز و حزب جمهوری اسلامی، زندانی رژیم شاهنشاهی، رئیس بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی و... وصفهای متفاوتی است که میتوان درباره عبدالمجید معادیخواه استفاده کرد. مردی که نزدیک به یک دهه را به مبارزه با رژیم پهلوی گذراند و در این راه تبعید و زندان را به جان خرید. جزو روحانیونی بود که هستهی اولیه حرکتهای انقلابی را در حمایت از حرکت امام خمینی سازماندهی کردند و در سالهای ابتدایی پس از انقلاب نیز در پستهای کلیدی قرار گرفتند. معادیخواه اما شاید متفاوتترین سرنوشت را در این بین داشت و خیلی زود از جریان سه قوه انقلابی کنار رفت و به نوشتن تاریخ مشغول شد. قطعاً گفتوگو با یک مورخ کار بسیار سختی است، اما در این گفتوگوی اعتمادآنلاین با عبدالمجید معادیخواه تلاش کردهایم بخشهای مختلفی از تاریخ معاصر ایران، و به طور ویژه تاریخ انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی، را بررسی کنیم. بخش اول این گفتوگو در ابتدای مهرماه در اعتمادآنلاین منتشر شد. بخش دوم این مصاحبه مربوط به فصلهای زندگی معادیخواه در زندان رژیم پهلوی و مناصب او در سالهای بعد از انقلاب اسلامی است. گفتوگویی که میتواند باب بحثهای مفصلتری درباره تاریخ معاصر ایران به ویژه سالهای دهه 60 را باز کند و پرتو تازهای به آن بیفکند.
***
* سلام. از حضورتان در استودیو «اعتمادآنلاین» و برنامه «رودررو» سپاسگزارم.
در برنامه قبلی خدمت شما یکسری بحثهای مقدماتی پیرامون چگونگی نگاه به تاریخ و به شکل دقیقتر تاریخ معاصر ایران را مطرح کردیم. نکتهای که در آن بحث ناتمام ماند و نتوانستیم آن را مطرح کنیم این بود که وارد فضایی که خود شما در سالهای پیش از انقلاب اسلامی تجربه کردید نشدیم.
شما در سالهای ابتدای دهه 50 زندان رژیم پهلوی را تجربه کردید. میدانیم که آن سالها در زندان رژیم پهلوی اتفاقات بیشماری افتاده و یکی از مسائل مهم، شکل رابطه بین زندانیها با همدیگر بود. در آن سالها مجاهدین خلق حضور فعالی در زندان داشتند؛ به خاطر حرکات مسلحانهای که انجام میدادند و بسیاری از آنها را گرفتند و در سال 54 بحث انشعابشان پیش آمد. اگر امکان دارد بحث را از اینجا شروع کنیم که نوع رابطه انقلابیون حاضر در زندان، که بخشی از آنها معمم هستند و چهرههای شاخصی که بعداً تاثیرگذاری بسیار زیادی در انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی دارند، با بچههای مجاهدین خلق چگونه بود؟
به هر حال تاریخ زندانها یک مساله است. متاسفانه اولین زندانی را که من تجربه کردم بعد از زندان شهربانی قم، زندان قزلقلعه بود که الان نیست و فاجعهای است. آن زندان محل بسیار خاطرهانگیزی بود. همه خصوصیاتش دارای ویژگیهای منحصربهفرد بود که الان وجود ندارد. حالا چه شد و این مسامحه به چه صورت بوده، چطور کسی متوجه نشد به این سرعت این زندان را ناپدید کردند و به جای آن میدان ترهبار قرار دادند.
از بین بردن زندان قزلقلعه یک فاجعه بود
* در کدام منطقه بود؟
جایی که الان یک میدان ترهباری است... در حال حاضر حضور ذهن ندارم... جای شناختهشدهای است.
* به نظر شما این مسامحه چطور شکل گرفت؟
نمیدانم بعد از انقلاب و در دوره کدام شهردار بود. همان اوایل انقلاب بود. نمیدانم چطور اتفاق افتاد. تصمیم بسیار عجولانه و عجیبی بود.
* این زندان در منطقه امیرآباد و به جای ترهبار کنونی امیرآباد بود؟
بله. تاریخهای زندان از جنبه جغرافیایی، محل و مکان و تحولات است که حالوهوای مختلفی داشت و تغییر کرده است. به عنوان مثال قبل از 15 خرداد 1342، در زندان قصر، تقریباً مانند زندانهای عادی، افراد به طور مستقل زندگی میکردند. اگر کسی وارد میشد، به شکلی با چند نفر هماتاق میشد. مانند خانهای که در یک محل است، اتاق آنها در زندان دست خودشان بود و مدیریت میکردند چهار نفر، پنج نفر، 6 نفر در یک اتاق بودند.
برخی با امکانات بالاتری بودند و از جهات مختلف یک مقدار تفاوت بین زندانیها بود. کسانی بودند که از نظر مالی، از نظر نفوذ و از نظر توجهی که به آنها میشد در شرایط بهتری قرار داشتند. احیاناً از امکانات آنها به دیگران هم ممکن بود خیری برسد. این مساله در گذشته به این صورت بوده است. بعد از 15 خرداد 1342 مقداری شرایط زندان قصر متفاوت بوده، اما در کل تغییر آنچنانی نکرد. مثلاً آن دورهای که مرحوم آیتالله طالقانی و نهضت آزادی و... در زندان بودند.
نگاهها در آن سالها نسبت به سازمان مجاهدین مثبت بود
* در ابتدای دهه 40.
بله. از سال 42 و 43 بود. بعد از اینکه مجاهدین گُل کردند و یک دورهای درخشیدند و امتیازاتی داشتند. البته این امتیازات را یک مقداری با پروپاگاندا و تبلیغات بیشتر و یک سلطهای پیدا کردند. ابتدا کسی به این شکل نگاه نمیکرد و نگاهها نسبت به مجاهدین مثبت بود. تغییری که پیدا شد این بود که آنها سعی کردند زندگی داخل زندان را یکنواخت کنند و حالت کمونیستی به آن بدهند. امتیازش این بود که احیاناً اگر کسی امکاناتی نداشت، معلوم نمیشد که او امکانات ندارد. تفاوت در زندگیها کمتر بود. این امتیاز از جهاتی برای کسانی که امکانات ضعیفی داشتند، بهتر بود. اما از جهاتی هم خیلی جالب نبود برای اینکه افرد استقلالشان را از دست میدادند و یک مجموعهای حاکم میشدند. در این صورت بقیه باید تابع سلیقه مجاهدین میشدند. این به صورت حادی هم پیدا شد که تقریباً میتوان گفت زمانی که ما زندان را تجربه کردیم در چنین فضایی تجربه کردیم. اولین زندانی را که من تجربه کردم زندان شهربانی قم بود که زندان عادی بود...
* چه سالی؟
سال 51 بود. 24 یا 25 طلبه بودیم. با مرحوم آقای عبایی دستگیر شدیم.
سال 51 به خاطر ترس از برگزاری سالگرد 15 خرداد دستگیر شدم
* چرا دستگیر شدید؟
در آن سال دستگاههای امنیت نگرانیای داشتند مبنی بر اینکه 15 خرداد در قم پررنگتر برگزار شود و فکر میکردند برای پیشگیری اگر افرادی را دستگیر کنند، آن مراسم رنگ چندانی پیدا نمیکند.
* هر سال مراسم سالگرد 15 خرداد در قم برگزار میشد یا اینکه اتفاق خاصی باعث شده بود...
نه. در آن سال به دلیل پیدایش موج حرکت مسلحانه شرایط یک مقداری تغییر کرده و شرایط حساستر شده بود. یکی، 2 مجلس هم به عنوان یادی از افرادی که اعدام شده بودند، نه به صورت گسترده، برگزار شده بود که رژیم را حساس کرده بود. چنین حدسهایی زده بودند و عدهای را دستگیر کردند که تقریباً میتوان گفت چهره برجسته آن گروه، من و آقای عبایی بودیم. در زندان شهربانی قم 2 ماه بیشتر نبودیم و بیشتر با طلبههایی که بودند زندگی میکردیم. افرادی هم که جزو زندانیان عادی بودند، خودشان فاصلهشان را حفظ میکردند و به ما خیلی نزدیک نمیشدند.
اولین تجربهای که پیش آمد این بود که زندانیان را به مراسم صبحگاهی میبردند. قبل از ما عدهای از طلبههایی که دستگیر کرده بودند، چون به تدریج دستگیر شده بودند خودبهخود به طور طبیعی در این مراسم شرکت میکردند. وقتی به همراه مرحوم آقای عبایی وارد زندان شدیم و متوجه شدیم که چنین مراسمی برگزار میشود، تصمیم گرفتیم که در آن شرکت نکنیم. طلبههای دیگری هم که بودند گفتند آنها هم شرکت نکنند. اما ما گفتیم اجازه دهید در مرحله اول شرکت نکردن ما جا بیفتد بعد نوبت به دیگران برسد. لذا نرفتیم. ماموران آمدند سروصدا کردند و گفتند برایتان بد میشود. ما هم گفتیم بدتر این نمیشود که در زندان هستیم.
چندین بار تهدید کردند و تشر زدند. بعد ما را به «مجرد» بردند. مجرد اتاقی بود که از نظر نور و هوا و... مناسب نبود. زندانیان به این اتاق «گاودانی» میگفتند. به خاطر اینکه یک گردنکلفتی که آنجا بوده، اسم او پسوندی داشت از اسمهایی که دارودسته لوطیها برای خودشان انتخاب میکنند یا در زندان برایشان میگذارند، یک کلمه گاوی در آن اسم بوده و چون به این اتاق مکرر رفته بود، لقب «گاودانی» پیدا کرده بود.
اتاق از نظر هوا و نور بد بود و آفتاب نداشت و کثیف هم بود. چون افرادی که از زندانیان عادی شرارتی میکردند به آنجا میبردند. آنها هم به مسائل بهداشتی خیلی مقید نبودند. به همین دلیل بوی تعفنی گرفته بود. وقتی ما را به آنجا بردند، طلبههای دیگر هم تصمیم گرفتند که در مراسم صبحگاه شرکت نکنند. عملاً چند روزی ما را نگه داشتند و برگرداندند. نتیجه این شد که هیچکس دیگر از مجموعه طلبهها در آن مراسم شرکت نکرد.
زندانیان عادی از هر مقاومتی خوششان میآمد
اساسا افرادی که جزو زندانیان عادی هستند از هر مقاومتی خوششان میآید. مثلاً کسی بایستد و «نه» بگوید و... یک نوع سمپاتی نسبت به آنها پیدا میکنند. وضع ما از این نظر در زندان بهتر شد، لذا نماز جماعت بسیار مفصل شد. اگر قبلاً افراد کمی رعایت میکردند ولی بعد از آن همه شرکت میکردند و نماز و صحبت و... به اصطلاح رونق پیدا کرد. یکی، 2 مراسم عید، اگر اشتباه نکنم میلاد پیامبر هم بود، که زندانیان مشارکت کردند و مراسم مفصلی برگزار شد. بالاخره ما را از آن زندان به زندان قزلقلعه منتقل کردند.
گرایش من به امام خمینی بیشتر جنبه معنوی داشت تا سیاسی
* قبل از اینکه وارد مبحث زندان قزلقلعه شویم یک سوال بپرسم. شما انتخاب کرده بودید وارد مبارزه شوید و در راهش هزینهای مثل زندان را بدهید؟
به هر حال بیشتر شرایط تاریخی به شکلی خودش را تحمیل میکند. یعنی گرایش به امام خمینی (ره) در بین بسیاری از متدینین و طلبهها طبیعی بود. اولین مرحلهای که ما به ایشان گرایش پیدا کردیم، جنبه سیاسی نداشت، بلکه جنبه معنوی ایشان بود. جنبه معرفتی امام خمینی (ره) به عنوان عرفان و معنویت و... وجود داشت و چنین نگاهی به ایشان در قم بود. ما هم از این جهت به ایشان علاقهمند شدیم. یعنی در فضای خانوادگی ما چنین وضعی بود.
بعد از اینکه حرکت سیاسی ایشان شروع شد میتوان گفت آن زمینه قبلی موثر بود. در واقع حقانیت مبارزه ایشان بیشتر از آن جنبه معنوی گرفته میشد. این گونه استدلال میشد چون یک فرد وارستهای این حرکت را انجام میدهد پس معلوم میشود کار درستی است. لذا جنبه سیاسی قضیه که امام (ره) با این رژیم مبارزه کردند و امثال اینها، شاید در ابتدا خیلی اولویت نداشت.
البته جامعه ما یک ویژگی داشت و ضدیت با سلسله پهلوی در بین متدینین ایران به دو دلیل بود: درافتادن رضاشاه با مراسم روضه و امام حسین و... و حجاب. به این دو دلیل متدینین ایران با این سلسله بد بودند. این ضدیت در ایران ریشه داشت. البته طبیعت قشر مقدس، طبیعت سیاستگریزی است. مجموعهای در حوزهها و بازار تحت عنوان «مقدس» شناخته میشوند. شاخص اینها مخالفت با تجدد و فرنگیمآبی و... است. لذا با سیاست خیلی میانهای ندارند و طبیعتشان یک طبیعت سیاستگریزی است. در ایران آن روز این قشر به مبارزه پیوستند و اینها به دلیل آن کینهای که از رضاشاه داشتند، به مبارزه پیوستند نه به دلیل سیاسی. یعنی اگر آن کینه نبود، هیچوقت در یک حرکت سیاسی شرکت نمیکردند. این گروه مجموعاً در ایران، در قم، در مشهد و... بسیار هم موثر بودند.
خانوادههای متدین کینهای 30 ساله از رضاشاه داشتند
* یعنی میفرمایید 30 سال بعد از پایان حکومت رضاشاه، هنوز آن کینه وجود داشت؟
بله. بهخاطر اینکه امام حسین (ع) یک خصوصیتی در ایران دارد که به این راحتی فراموشیشدنی نیست. حجاب هم یک خصوصیتی دارد که به عنوان مثال خانوادههای متدین مساله ناموس برایشان مهم است. این دو حساسیت با هم مخلوط شده بود و متدینین با این سلسله آشتیپذیر نبودند. حالا اینکه رضاشاه چطور این اشتباه را انجام داد، در جای خودش یک بحث سیاسی دارد. فکر نمیکنم او هم این را انتخاب کرده بود، بیشتر ذهنم به این سمت میرود که همان انگلیسیهایی که در آوردنش موثر بودند، از ترس اینکه بعداً گردنکلفتی نکند، همان ابتدا زیر پایش را خالی کردند که اگر یک روزی خواستند، راحت بتوانند حذفش کنند. البته نمیتوان صد درصد به این مسائل تکیه کرد ولی قرائنی وجود دارد که نشان میدهد خود رضاشاه اینطور نبود که علاقهای به کشف حجاب داشته باشد. خصوصاً در بحث مسائل ناموسی خصوصیاتی داشته است. میخواهم بگویم در ایران متدینین با مبارزه چنین رابطهای داشتند و خانواده ما هم چنین وضعی داشت.
بعد این علاقه باعث میشود وقتی شیفته کسی میشوید و او را دنبال میکنید، به تدریج تحولات سیاسی هم ایجاد کند. چنین وضعی بود... البته فدائیان اسلام و گروههای مانند آن، در مرحله قبل از این حرکت سابقهای، به خصوص در قم یا تهران، داشتند که عدهای را شیفته مبارزه با آنان کرده بودند. بعد از اینکه آدم به اردوگاه مبارزه و زندان میآید، کمکم به مسائل سیاسی علاقهمند میشود و مطالعاتی میکند و احیاناً تغییر تفکر و... شکل میگیرد.
حرکت مسلحانه بعد از یک دوره غربت انقلاب جامعه را تحت تاثیر قرار داده بود
آن روزی که ما دستگیر شدیم، فضای کشور به شکلی بود که بعد از یک دوره غربت انقلاب، موج حرکت مسلحانه جامعه را تحت تاثیر قرار داده بود و سازمان مجاهدین درخشیده بود. مخصوصاً مرحوم آقای طالقانی در این قضیه نقش داشت. بچههای سازمان مجاهدین به مرحوم آقای طالقانی اعتماد داشتند و روابط عاطفی و کمی هم سیاسی بین این سازمان و ایشان وجود داشت. من هم در سالهای آخر با مرحوم آقای طالقانی ارتباط بیشتری پیدا کرده بودم و در مسجد ایشان منبر میرفتم.
* مسجد هدایت.
بله. آخرین ماه رمضانی که در مسجد هدایت بودیم و بعد از آن ایشان تبعید شد و بعد از مدتی هم اوقاف مسجد را گرفت، من آنجا منبر میرفتم. یک مقدار خوشبینی ما به این سازمان تحت تاثیر این روابط بود. مرحوم آقای هاشمیرفسنجانی هم به این سازمان خوشبین بود. او هم نگاه دیگری داشت و با ایشان هم من ارتباط داشتم. میتوان گفت این دو عامل موثرتر بودند.
در آن زمان معلوم نبود که امام خمینی موضع تاییدی درباره حرکات مسلحانه ندارند
*این زاویه نگاه به سازمان مجاهدین از جنبه درخشیدن آنها در جامعه باعث میشد که شیفتگی به سازمان اتفاق بیفتد یا اینکه به دلیل مبارزه نیرویهای جوان بود؟ اصلاً نوع نگاه آیتالله طالقانی و مرحوم هاشمی به این داستان چگونه بود؟
به طور کلی در آن دورهای که میتوان دوره «غربت انقلاب» نامگذاری کرد، طبیعی است وقتی یک حرکت سیاسی در شرایطی قرار میگیرد که طرفدارانش کم میشوند، در چنین وضعی گروهی به میدان بیایند و احیاناً کارهایی بکنند که ضربه به آن رژیم حساب میشود، طبیعی است که از نظر عاطفی کسانی که به مبارزه علاقه دارند، به اینها علاقهمند میشوند. اما از جهت اینکه به اینها اعتماد کنند، چون بحث کمونیستها و امثال اینها در جامعه مطرح بود، خوشبینی شخصیتهایی مثل مرحوم طالقانی و آقای هاشمی موثر بود. البته در آن زمان معلوم نبود که امام موضع تاییدی برای این کار ندارد. یعنی اگر آنموقع معلوم میشد در موضع امام با موضع مرحوم آیتالله طالقانی تفاوت وجود دارد، به احتمال قوی عدهای حداقل احتیاط میکردند.
تکیه امام خمینی (ره) به حرکت مردمی بود
* شاید امام همان روز نظر خوشبینانهای داشت؟
آن یک بحث تاریخی دارد که امام موضع موافقی نداشت.
*اصلاً به طور کلی با جریان چپ مخالف بودند؟
اصلاً ایشان با جریانهای مسلحانه موافق نبودند، حتی با فدائیان اسلام.
*حتی فدائیان اسلام؟
بله. ایشان اصلاً با حرکتهای مسلحانه موافق نبود.
امام گفته بود همین که در برابر حرکت فدائیان اسلام سکوت کرده، مغتنم است
*و حتی با نواب صفوی؟
بله. در واقع اینطور به نظر میرسد که ایشان به یک حرکت مردمی تکیه داشت و طبعاً اگر حرکتی بخواهد مردمی باشد، نباید هزینه سنگینی داشته باشد. چون وقتی هزینه سنگین میشود، مختص خواص میشود و مردم به آن صورت مشارکتی ندارند. شاید اساس نگاه ایشان چنین نگاهی بود.
از طرفی جریان فدائیان اسلام سعی میکردند به شناخت خودشان تکیه داشته باشند و در این قسمت هم گاهی گرفتار اشتباه میشدند. امام خمینی (ره) حتی در ترور حسنعلی منصور، حاضر نشد اعلام موافقت کند. یعنی به اتکای اجازه ایشان، فدائیان اسلام نتوانستند این کار را انجام دهند. منتها طرفداران اینگونه حرکتها سعی میکردند چنین رویکردهایی مخفی بماند تا جایی که حتی برای ما مخفی بود. بعداً متوجه شدیم مخصوصاً آقای هاشمی تلاش زیادی کرده بودند که امام تایید کند، ولی امام مقاومت کرده و تایید نکرده. اصرار که کردند ایشان گفتند همین که سکوت میکنم مغتنم است و برای فدائیان اسلام کافی است. ایشان گفته بودند که آنها باید به نوعی سپاسگزار باشند که من موضعگیری نمیکنم. آن موقع این نظرات امام (ره) برای ما مخفی بود و بعداً متوجه شدیم که چنین مسائلی وجود داشت.
وقتی با خوشبینی وارد زندان قزلقلعه شدیم، مجموع افرادی که از هواداران این سازمان در آنجا حضور داشتند و تعدادی هم شاید در حد عضویت بودند، رفتارشان به شکلی بود که انسان را به خود جذب میکردند. ما در آن زندان خاطرهی بدی از اینها نداشتیم و شاید شیفتهتر هم شدیم.
* یعنی ارتباط خوبی با زندانیان داشتند؟
بله. کسانی که با عنوان سازمان مجاهدین در آنجا حضور داشتند، افرادی بودند که اخلاق و نزاکتشان طوری بود که زنندگی ایجاد نمیکرد. برادرِ مرحوم بخارایی بود- فکر میکنم احتمالاً در جریان انقلاب اعدام شد- افسری به نام جباری بود که با آقای بخارایی بود، تقریباً یکی از اینها در حد عضویت بود. چند نفر دیگر هم بودند منتها فضای زندان مجموعا مثبت بود. آقای زمردیان از اعضای اینها، سلول بود که به یاد دارم وقتی به سلول ما میآمد، سلول ما تقریباً میتوان گفت با یک فاصله روبهروی سرویس بهداشتی قرار میگرفت، بنابراین افرادی که میآمدند وضو بگیرند میتوانستیم آنها را ببینیم. او معمولاً وقتی برای وضوگرفتن میآمد، این آیه را زیاد میخواند و برای ما جالب بود: «فَذَرْنِى وَ مَن یُکَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِّنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ وَ أُمْلِى لَهُمْ إِنَّ کَیْدِى مَتِینٌ». من از این آیه بسیار خاطره دارم. او بعداً کمونیست شد و برای ما بسیار عجیب بود.
مدت زندان اول من طولانی نبود؛ دو ماه در قزلقلعه و دو ماه هم در قم، مجموعاً چهار ماه بیشتر نبود. اما وقتی از زندان بیرون آمدیم، مُبلغ این سازمان شده بودیم. به یاد دارم سرودهای آنها را حفظ کرده بودیم و میخواندیم. سرودی به نام «قسم» بود که در آن گفته میشد: «به خون شهیدان و پاکان قسم...» که با آهنگ خاصی هم خوانده میشد.
بچههای مجاهدین نفوذ معنوی بسیار موثری داشتند
* عملاً در اذهان سیطره پیدا میکردند.
بله. نفوذ معنوی بسیار موثری داشتند. البته عرض کردم تبلیغات بیش از حد برای آنها انجام میشد. بیرون که آمده بودیم برخورد ما با افراد کاملاً جنبه تبلیغی برای سازمان داشت. بعد از مدتی من را بازداشت و به گنبدکاووس تبعید کردند. به مدت 6 ماه در آنجا بودیم.
در آنجا شاخهای از این سازمان بودند که آقای محمد محمدیگرگانی در آن حضور داشت که افراد گرم و عاطفی بودند و برادر ایشان به نام حسن هم حضور داشت. در آن سال جامعه طوری بود که مردم با یک تبعیدی سیاسی خیلی ارتباط پیدا نمیکردند. اینها تنها گروهی بودند که دائم با ما در ارتباط بودند. هر هفته یا 2 هفته یک بار میآمدند و ما را به گرگان میبردند. با مجموعه شاخه گرگان از نظر عاطفی خیلی گرم بودیم. افرادی که از نظر جاذبه و سبک زندگی و رفتاری، افراد مثبتی بودند. اسفند سال 52 بود که از گنبدکاووس ما را گرفتند و به کمیته بردند. پیش از فروردین سال 53...
* شما را همانجا در گنبدکاووس در حال تبعید دستگیر کردند؟
بله. جمعی و مقداری از جزوههای سازمان را از ما گرفته بودند. البته به این دلیل گرفته بودند که یک نگاهی بندازند و برگردانند. اما بدون موافقت ما از روی آن نوشته بودند و بعداً در یک سطح وسیعتری برداشته بودند. به خصوص کتابچهای حدود 200، 300 صفحهای به نام «راه انبیا و راه بشر» بود که جزو کتابهایی بود که از نظر ایدئولوژی در سازمان مهم بود. اگر این کتاب را از کسی میگرفتند، حاکی از ارتباط بود. لذا این افرادی که این را از ما گرفته بودند بدون هماهنگی و موافقت بود. من در همان زمان تاکید هم داشتم که به کسی داده نشود. ولی این کار را کرده و دستگیر شده بودند و بالاخره به ما منتهی شد.
این اولین زندانی بود که شکنجه هم داشت. بعد از اینکه مراحل بازجویی تمام شد به زندان قصر رفتیم. در زندان قصر قسمتی وجود داشت که به آن بند 1 و 2 میگفتند و بعدا بند 8 هم اضافه شد. اینجا برای اولینبار به دلیل رفتارهای اعضا و هواداران با سازمان مجاهدین زاویه پیدا کردیم...
* سال 52 و 53 است؟
اوایل سال 53 بود.
تغییر ایدئولوژی در سازمان مجاهدین با کودتا همراه بود
* رفتارهایشان تغییر کرده بود؟
برای اینکه دقیقتر بگویم، فروردین 56 من از زندان بیرون آمدم، سه سال هم زندان بودم. در اواخر سال 52 ما را دستگیر کردند. بحث عوضشدن مطرح نبود، یک سری واقعیتهایی که به طور طبیعی معلوم نمیشد، کمکم معلوم میشد. طبیعی بود این سازمان به عنوان یک سازمان سیاسی که حرکت مسلحانه داشت، تابع تصمیمات شورای مرکزی بود. شورای مرکزی سازمان هم متکی به مطالعات خودش بود. بنابراین به لحاظ مسائل اسلامی اعضا بستگی به این داشت که شورای مرکزی چه نگاهی داشته باشد. بعدها معلوم شد بخش عمدهای از کسانی که در شورای مرکزی سازمان مجاهدین هستند، تغییر ایدئولوژی دادند. البته این تغییر ایدئولوژی با یک نوع کودتایی هم همراه بود. یعنی افرادی مثل «تقی شهرام»، خیلی به صورت طبیعی اعلام مواضع مارکسیتی نکرده بود. اینها یک مقدار با حرکتهایی که یک جور نامردی هم در آن بود، انجام شد.
* مانند ماجرای مجتبی شریفواقفی؟
کلاً در داستان این افراد تعصبی میبینیم که میخواهند دیگران به هر قیمتی دنبالهرو آنها باشند.
فرهنگ حاکم بر مجاهدین، فرهنگ کمونیستی بود
* این تغییر رویه در بین اعضا که در زندان بودند هم خودش را نشان داد؟
کتمان میکردند و سعی داشتند معلوم نشود و خود همینها بدبینی را زیاد میکرد. منتها به طور طبیعی قبل از اینکه این مساله رو شود، به طورکلی فرهنگ حاکم بر اینها، فرهنگ کمونیستی بود. بههیچوجه اجازه فکر به دیگری داده نمیشد. اصلاً من از همین نقطه بیشتر بدبین شدم که به چه مناسبت با چه ملاکی حتماً افراد باید دنبالهرو تفکر شما باشند؟
نقطه بدبینی من از اینجا بود منتها با آن خوشبینی قبلی سعی میکردیم حمل به صحت کنیم. میگفتیم این کار بچههای پایین است و آنها خیلیها متوجه نیستند. بعداً متوجه شدیم، بالاییها اینطوری نیستند. به تدریج در زندان بدون اینکه از آن قضیه اعلام مواضع خبری داشته باشیم، بدبینی از رفتار کلی اینها بود.
مجاهدین میگفتند برای یبوست مزاج شیر نخورید
* آیا میتوانید مثالی بزنید که این بدبینی از کجا ناشی شد؟
به یاد دارم معمولاً افراد وقتی در کمیته ضدخرابکاری - حالا موزه عبرت شده- در مرحله بازجویی بودند، به این شکل بود که از لحاظ وضع تغذیه و استرس و... اول که وارد میشدند گرفتار یک نوع یبوست مزاج بودند. این مشکل یک لیوان شیر نیاز داشت، وقتی کسی چنین گرفتاری دارد نباید برایش مشکلی باشد. یک مقررات سفت و سختی گذاشته بودند که هیچکس نباید یک لیوان شیر بخورد. حالا اگر نیاز هم احساس میکند حتماً باید آنها تشخیص دهند او واقعا بیمار است که بعداً جزو لیست بیماران برود.
من در آن زمان احساس تنگنظریهایی میکردم. چون ظاهراً مدیریت زندان دوگانه بود و با توافق چریکهای فدایی خلق و با سازمان مجاهدین دیگران هم دنبالهرو، با هم توافقی داشتند. عملاً میدیدم وقتی کسی از آن اردوگاه میآید، اینگونه مسائل اصلاً برایش مطرح نیست. خیلی با او برخورد گرم میکردند و بههیچوجه چنین سختگیری وجود ندارد. این طرف میدیدم از این قبیل تفاوتهایی بود. آدم در سطح بالای مدیریت زندان عملاً میدید که به شکلی گرایش به نداشتن مواضع اعتقادی هم وجود دارد. چنین نشانههایی وجود داشت.
به هر حال اولین برخورد من این بود که باید به یک زندانی آنقدر اعتماد شود که اگر نیازهای شخصی دارد و خودش میتواند این نیازها را برطرف کند، نباید او را طوری در تنگنا قرار دهیم که حتماً باید با تشخیص جمع به اینگونه نیازهایش پاسخ داده شود. بعد هم به بحث سینجیمکردن و بازجویی کردن نوبت برسد.
در بندهای زندان دموکراسی بود اما دموکراسی هدایتشده
* ریاست بند دست اینها بود حالا نه به شکل رسمی، به شکل غیررسمی؟ چون تعداشان بیشتر بود...
نه. کاملاً همهچیز دموکراسی بود اما دموکراسی هدایتشده. یعنی همهچیز با رایگیری بود، اما رایگیری همان نتیجهای را میداد که آن بالا میخواستند. این هم مکانیزم و سازوکار خاص خود را داشت. فردی که از سلول به زندان عمومی منتقل میشد، از همان مرحله اول روابط حسابشدهای با او شکل میگرفت به صورتی که هیچکس حق نداشت به آن شخص به طور طبیعی نزدیک شود. معمولاً این فرد 48 ساعتی در زندان عمومی سرگردان و غریب بود. یعنی میدید زندانیان دیگر وقتشان پر است، ساعتهای کتاب خواندن و برنامههایشان مشخص بود. ولی در مورد این شخص اینطور نبود. جز سلاموعلیک با او کاری نداشتند تا معلوم شود چه گرایشی دارد و او را تخلیه اطلاعات میکردند. به تدریج یک نفر از طرف این مجموعه با او رفیق میشد. عملاً این فردی که رفیق میشد فرشته وحی آن زندانی تازهوارد میشد. هرچه میگفت برایش قابلقبول بود.
* چه کسی با شما در ابتدای ورودتان به زندان رفیق شد؟
این هم مشکلی بود. ما کمی در همین قسمتها مشکل داشتیم. برای اینکه وقتی ما وارد زندان میشدیم افرادی ارتباطاتی از بیرون داشتند، دیگر نمیشد شخص را به آن شکل تحت فشار قرار داد و منگنه کرد. به طور طبیعی آشناییهایی بودند...
*آن شیفتگی به تدریج کمرنگ میشد؟
بله. در ابتدا نگاهم اینطور بود که این اشکال از پایینیهاست و از بالاییها نیست و سعی میکردم قضیه را به شکلی حل کنم. ولی به تدریج احساس کردم مساله به این صورت نیست تا وقتی عملاً مساله رو شد. آن شبی که «خلیل فقیه دزفولی» مصاحبه کرد، بسیار عجیب بود. زندان هیچوقت به این شکل نبود. در سالنی که تلویزیون بود، همه برای شنیدن این مصاحبه سکوت محض کرده بودند.
رسماً همه چیز را اعلام کرد. آن شب یک غمی همه زندان را گرفته بود. من خوشحال بودم و احساس میکردم بالاخره این مساله رو شد.
*آقایان متدینین چه احساسی داشتند؟
نوعاً همه این ناراحتی را داشتند. من اظهار نمیکردم اما از ته دل خوشحال بودم که این مساله معلوم شد. از آن به بعد کمکم وضع زندان متفاوت شد. عدهای دچار تردید شدند، عدهای نقدهایی که قبلاً به این روش میشد، احیاناً ممکن بود بعضی از آنها درست باشد و...
بعد از تغییر ایدئولوژی سازمان، دیسیپلین قبلی در زندان شکسته شد
* دودستگی هم بسیار شدید شد؟
دودستگی بعداً شدید شد. در ابتدا میتوان گفت یک شوک به همه وارد شد و مدتی همه در کما بودند. ولی دیسیپلین قبل شکسته شد. عملاً آن نوع حاکمیت مطلقی که قبلا بود یک مقدار شکسته شد.
*امثال مرحوم طالقانی و مرحوم هاشمی چه نظری داشتند؟
در این مرحله، مرحلهای بود که زندانی را آزاد نمیکردند، طبعاً وقتی زندانش تمام میشد به اوین میآمد. وقتی ما به اوین آمدیم چند ماهی در آنجا بودیم بعد ما را به بندی بردند که مرحوم طالقانی هم بود. شرایط آنجا کمی متفاوت بود. من کتاب «اعلام مواضع» را در آنجا خواندم. فضا کاملاً به نفع کسانی بود که به سازمان انتقاد داشتند. الان خیلی عجیب است. مثلاً یک متن که امضا و به عنوان «فتوا» معروف شد. البته غلط مشهوری است چون فتوا نبود، یک نوع اعلام مواضع و یک واکنش بود به همان اعلام مواضعی که سازمان منتشر کرده بود. در واقع با یک زبان در آن متن این حرف بود که ما اگر در گذشته یک مقدار مسامحههایی مانند بحث پاکی و نجسی را توصیه میکردیم، آن توصیهها را دیگر نداریم. نه اینکه بگوییم نجس هستند یا نجس نیستند، بحث به این شکل نبود. در حقیقت بحث این بود که در آن دورهای که این جریانهای مسلح حاکم بر زندان شده بودند، اگر کسی از این آقایان در رابطه با مساله پاکی و نجسی میپرسید، به شکلی میگفتند چنین مسائلی را سخت نگیرید و خیلیها بر این اساس رعایت نمیکردند. در این اعلام مواضع آقایان، به نوعی این حرف پس گرفته شده بود. یعنی هر کسی طبق تقلید خود عمل کند. در واقع اینطور نبود نجس است، نجس نیست... ولی نتیجه این میشد که اکثر کسانی که فتوا میدهند، در مورد کسانی که کلاً خدا را قبول ندارند، عملاً فتوا به نجاست میدادند.
بنابراین نتیجه این میشد که افراد طبق تقلید عمل کنند. آن وقت بحث پاکی و نجسی در زندانهای پایین راه افتاد و درگیریهایی هم داشت که ما در آن بند نبودیم، اما شنیدیم. ولی از چیزهای عجیب این است که بعداً طرفداران سازمان و خود سازمان از چنین متنی ناراحت بودند، فشارهایی که به مرحوم آقای طالقانی آوردند که چرا شما چنین متنی را امضا کردید، طوری شد که بیرون انکار شد که آقای طالقانی امضا کرده است. اگر الان کتاب خاطرات آقای مهندس توسلی را بخوانید، مثل این است که برای ایشان جا افتاده که اصلاً چنین چیزی نبوده. در حالیکه آقای محمدیگرگانی درستش را نوشته است. اگر ایشان ننوشته بود، شاید کسی نمیتوانست باور کند. کمتر کسی مثل آقای محمدی صریحاً این مساله را نوشته است.
میخواهم بگویم نهتنها آقای طالقانی این متن را امضا کرده بود، بلکه آن شب خود آقای طالقانی این متن را خوانده بود. چون به تدریج 30، 40 نفر در آن بند جمع شده بودند. اما بیرون از زندان به این شکل بود که اصلاً چنین چیزی نبوده است. بسیار عجیب است...
این نشاندهنده این است وقتی به صورت سازمانیافته میخواهند یکی را رد کنند، بزرگ کنند، کوچک کنند، چقدر میشود روی این قضیه کار کرد به شکلی که همین الان آدمی مثل مهندس توسلی برایش جا افتاده که چنین چیزی نبوده است. این شوخی نیست! خیلی عجیبوغریب بود.
تفکر حاکم بر مجموعه انقلاب به لحاظ فرهنگی، گرایشهای کمونیستی داشتند
*نکتهای که فکر میکنم به عنوان آخرین سوال در این بخش تا قبل از رسیدن به انقلاب وجود دارد، این است که بخش مهمی از کسانی که بعد از انقلاب مسئولیتهای اجرایی و مسئولیتهای پس از انقلاب را برعهده گرفتند، چه مسئولیتهای معنوی و چه مسئولیتهای اداری و مناصب دولتی، در این دوره با مجاهدین دمخور بودند. سوالی که بعد از تمام این وقایع برای من به وجود میآید و بعد از اینکه اکثراً در سال 56 از زندان آزاد میشوند، این است که آن ذهنیت تشکلیافته سازمان و آن نوع نگاه سازمان مجاهدین در هر صورت تاثیر خود را داشته و چند سالی هم همه با آن بالاوپایین شدند هرچند ضربهای سال 54 هم به وجود میآید. این تفکر خودش را به نوعی در اذهان مسلط نکرده بود و به این سمت انقلاب نیامد؟
به طور کلی یک سهم متعلق به آن سازمان میشود. چون همه تاثیرات از آن سازمان نیست، ولی مجموعاً در سال 57 که انقلاب پیروز شد اکثریت متدینین جامعه طرفدار انقلاب بودند. یعنی تعداد بسیار کمی از متدینین وجود داشتند که در ابتدا طرفدار انقلاب نباشند. اما روزی که انقلاب پیروز شد همه متدینین ایران طرفدار آن بودند به جز استثنای کمی که اینگونه نبودند. به طور کلی تفکر حاکم بر این مجموعه به لحاظ فرهنگی، یک مقدار گرایشهای کمونیستی داشتند. خیلی نمیتوان گفت سازمان این کار را کرده است، سازمان هم یکی از عوامل بود.
* به طور کلی نگاه چپ سیطره داشت...
بله. به طور کلی در دنیا در مقطع جنگ سرد، جنبشهای ضدسرمایهداری، تقریباً میتوان گفت حرف اول را میزد و جنبشی مثل انقلاب ایران نمیتوانسته تحت تاثیر آن مجموعه نباشد.
* پس معتقدید در سالهای پس از انقلاب هم این نگاه وجود داشت.
بله. به طورکلی اینطوری بود. یک وقت اسلامی سنتی است و اصلاً مبارزه را قبول ندارد، آن یک قرائت دیگری است. الان این نوع نگاه زیاد است، اما در سال 57 به این شکل نبود. بنابراین اگر اسلام مبارز است، فرهنگش، فرهنگ ضدسرمایهداری و فرهنگ ضدطبقاتی و... است. یعنی به لحاظ اقتصادی اسلام آن روز شدیداً ضدمالکیت و ضدسرمایهداری به هر شکلش بود.
* آیا این نگاه به امروز هم رسیده است؟
رسوباتش وجود دارد منتها به تدریج بالاوپایین زیاد شده است. فعلوانفعلات مختلفی که اگر الان بخواهد جریانهای فکری را طبقهبندی کند کار راحتی نیست. ولی در سالهای ابتدایی میشود گفت همه کسانی که اسلام مبارز را قبول داشتند چنین تفکری داشتند.
همه حضور من در دستگاه قضایی مربوط به فرقان میشود
* به سالهای پس از انقلاب برسیم. شما مناصب متفاوت و مختلفی به خصوص در آن چند سال ابتدایی انقلاب داشتید. این را میدانیم که در ابتدای انقلاب یکی از اعضای اصلی جامعه روحانیت مبارز بودید که پیش از انقلاب شکل گرفته و در اکثر اتفاقات هم تقریباً حضور فعالی داشتید. در ابتدای انقلاب هم به نحوی به سمت نهادی که بعداً به عنوان «قوه قضاییه» شناخته میشود و به دادگاههای انقلاب و آن مسائل کشیده میشوید و حتی ریاست دادگاه هم بر عهده داشتید. در خاطرات میخواندم اولین دادگاهی که شما حضور داشتید، نه به عنوان رئیس دادگاه، دادگاه فرقان و اکبر گودرزی بود. کمی در این رابطه صحبت کنید.
اصلاً همه حضور من در دستگاه قضایی مربوط به فرقان میشود.
* سه جلسه هم در دادگاه «تقی شهرام» حضور داشتید.
در واقع مساله تقی شهرام، پیافزودی برای حضور ماست. این بسیار گفته شده، الان مکتوبهای مربوط به این موضوع را جمع کنید، یک پرونده بسیار حجیمی میشود. اگر بخواهم خلاصهای فهرستوار بگویم این است که وقتی متوجه شدم گروه فرقان دستگیر شدند، خیلی دلم میخواست قاتل آقای مطهری را ببینم. الان نمیتوان دقیق گفت آن روزی که به زندان اوین رفتم، چقدر بعد از دستگیری آنها بوده، ولی به نظرم بسیار زود بود. چون من چنین انگیزهای داشتم، خبر مربوط به آن را هم خیلی زود فهمیدم. بنابراین برایم بسیار عجیب است که فاصه زیادی شده باشد.
وقتی رفتم، آقای حمید نقاشیان بیشتر با این آقایان سروکار داشت. چون دو جریان بودند که در دستگیری فرقان نقش داشتند؛ یکی جریان مجاهدین انقلاب بودند و دیگری این مجموعه بودند که با آقای ناطق[نوری] رفاقت داشتند. من از او [حمید نقاشیان] پرسیدم میخواهم قاتل مطهری را ببنم، گفت او را کشتیم. الان که ما خاطرات را گفتیم، او هم گفته بعضی از آنها با هم نمیخواند. حالا دقیقاً ماجرا به چه شکل بوده آن یک بحث دیگری است. ولی چیزی که هیچ شکی ندارم این است که...
جو اعضای فرقان با تغییر موضع عباس عسکری شکست
* شما اصلاً در فرایند دادگاه نبودید؟
نه، اصلاً نبودم. فقط گفتم: «یعنی چه که او را کشتید شما که تازه دستگیر کردید؟» گفت: «همه را میکشیم».
* یعنی شما اصلاً اکبر گودرزی را ندیدید؟
در آن وهله اول نمیبینم، ولی بعداً میبینم. زمانی که تازه وارد شده بودم هیچکس را ندیدم. گفتم یعنی چه که میکُشید؟ اینکه خدمت به دشمنان جمهوری اسلامی است؟ کسی باور نمیکند چنین چیزی بوده. گفتند: «کسی نیست بیاید و با اینها حرف بزند و اینها حرف نمیزنند.» من گفتم که خودم این کار را قبول میکنم. یعنی کسی ما را دعوت نکرده بود. طبعاً وقتی امثال آقای هاشمی حضور داشتند، عملاً نمیشد کسی جلوی ما را بگیرد. بعدها برای ما حکمی فرستادند. بنابراین من از آنجا به سلولها رفتم تا نگاهی بیندازم. چهرهای بسیار من را جذب میکرد و در چهرهاش نوعی معصومیت بود. خدا رحمتش کند آقای عباس عسکری بود که صحبت من با او شروع شد.
دیدم اینکه میگفتند آنها حرف نمیزنند، اینطور نیست. احیاناً اگر کسی درست حرف بزند، آنها مشکلی ندارند. صحبت ما با آقای عسکری شروع شد و خیلی زود او پذیرفت اشتباه کرده است. عسکری بسیار آدم موثری در این مجموعه بود. میتوان گفت شاید 70، 80 درصد این بچهها به اعتماد او آمده بودند. وقتی اشتباهش را قبول کرد و قرار شد خودش به دیگران بگوید، شرطهایی گذاشت و موافقت کردیم. تقریباً آن جو با تغییر موضع عباس عسکری شکسته شد. چیزی که من دیدم.
به عنوان مثال، کمال یاسینی از کسانی بود که در اثر رفاقت با عباس عسکری به این مجموعه آمده بود. یاسینی کسی است که مرحوم مفتح و پاسدارانش را ترور کرده بود و در عملیات دیگر هم بود. وقتی آنها را روبهروی هم قرار دادند، کمال یاسنی گفت: «عباس ما واقعاً اشتباه کردیم؟» عسکری گفت: «بله». وقتی گفت بله، این دو همدیگر را در آغوش گرفتند و مدت زیادی گریه میکردند آن هم نه گریه معمولی. در بین این افراد بعید میدانم فرد دیگری در حد عباس عسکری، از نظر نفوذ کاریزماتیک وجود داشت.
* صحبتهایتان حالت تکنویسی که مدل بازجویی است، داشت؟
نه... در زمستان که شبها طولانی است نماز مغرب و عشایم را میخواندم در سلول آنها مینشستم و وقتی بیرون میآمدم نماز صبح میخواندم. اگر آن نوارها را حفظ کرده بودم، چیزهای باارزش زیادی وجود داشت.
*معلوم نیست کجاست...
به هر حال این تجربهای که از این مجموعه داشتم که هیچکدام از آنها که حکمشان اعدام بود، محاکمه نکردم. به جز دو نفر که فکر میکردم آنموقع هیچ شهبهای وجود ندارد، ولی الان فکر میکنم شبهه وجود دارد. در اینکه اکبر گودرزی مستحق مرگ بود شک ندارم. منتها الان اگر بود خودم در قضاوتش شرکت نمیکردم. به دلیل نفرتی که از او داشتم فکر میکنم کسی که در مقام قضاوت است نباید چنین نفرتی داشته باشد. چون نمیتواند یک نگاه تحقیقی داشته باشد.
منظورم این است افرادی که به اعدام محکوم بودند، من محاکمه نمیکردم، در واقع دلم نمیآمد. بعداً گفتند آقای شهرام را هم بیاورید. من دو جلسه رفتم، جلسه سوم، جلسه را ترک کردم.
* خودتان جلسه را ترک کردید یا اجازه ندادند بمانید؟
گفتم چون عضو مجلس هستم تا امروز شورای نگهبان کامل نشده بود لذا قوه مقننه کامل نبود، چون حقوقدانان شورای نگهبان معرفی شدند و این قوه کامل شد و من عضو این قوه هستم، به دلیل شائبه دخالت قوا در هم، بهتر است این کار را نکنم. لذا از جلسه بیرون آمدم.
عملاً هیچوقت نمیتوانستم به تقی شهرام نگاه معمولی داشته باشم
* تقی شهرام چطور آدمی بود؟
نشد با او صحبت کنم. چون من هم با همان نفرت با او برخورد میکردم. عملاً هیچوقت نمیتوانستم به تقی شهرام نگاه معمولی داشته باشم. الان هم گاهی میبینیم بعضیها نسبت به شرایط خاص نگاه مثبتی ندارند برایم عجیب است منتها چنین چیزی وجود دارد. چون کارهایی که این فرد انجام داده بود برایم قابلقبول نبود. درهرصورت دو جلسه شرکت کردم بعد هم جلسه سوم اعلام کردم و بیرون آمدم. این کل فرآیند دستگاه قضایی ماست...