«چو ایران نباشد تن من مباد»
« ای ایران غمت مرّساد جاویدان شکوه تو باد»
ساختار و ترتیب اصلها در این نوشته بر پایة اولویّتبندی نیست، امّا اصول و اندیشههایی که طرح و شرح شدهاند یک کلّ بههمپیوسته و هم-افزا را برساختهاند، که در چندپارگی و جداماندگی، هدف نهاییشان حصولپذیر نخواهد بود. گفتنی است یکایک اصلها و اندیشههای برشمرده، بهتنهایی نیز، اهمیّت و اثرگذاری ویژة خود را دارند. دیدگاههای تحلیلی، انتقادی، و تکمیلی خوانندگان را ارج مینهیم. لطفاً نظرات خود را به این رایانامه بفرستید: ٍ .E-mail: [email protected]انتشار این سند راهبُردی در خرد و کلان، جزء و کلّ، و در هر شکلی با رعایت امانتداری و درج منبع دقیق آن مجاز است. لطفاً در توزیع گستردة آن، برای آیندة روشنِ ایران و ایرانیان، ما را یاری دهید.
پیشگفتار
این سند راهبردی در قالب یک پیشگفتار و بیست اصل پرداخته شده است. در این سند، سازمان آبان بر آن است تا رشتهْ مفاهیم و اصول فکری و تشکیلاتی یک مجمع موازی با نام سامانة میهنپرستان ایران برای نوزایش (سامان) را برای مردمان ایرانزمین ترسیم کند. هدف اصلی سامان و کوشندگان آن، سامانیان، طراحیِ نقشة راه توسعة همهجانبه و اقتدار ایران، و نیز دعوت از ایرانیان میهنپرست، خواه فرد یا گروه، برای اتّحاد یا ائتلاف حول این محور بهسوی یک "رؤیای ایرانی" است.
مردمان کشورهای پیشرفته و توسعهیافته در چارچوب یک "رؤیا" هم-بسته و همیار شدهاند. برای نمونه، آمریکاییان "رؤیای آمریکایی"، چینیان "رؤیای چینی"، و هندیان "رؤیای هندی" را راهنمای پیشرفت خود کردهاند. ایرانیان نیز باید "رؤیای ایرانی" را سرلوحه و قطبنمای پویش و پیشرفت خود سازند و شکل و محتوای این رؤیا را بهدفّت مهندسی کنند.
در این سند راهبردی میهن، وطن، کشور، و ملّت به یک معنا گرفته شدهاند، و همگی به ایران اشاره دارند، کشوری که خود جهانی فرهنگی و تاریخی است. چشمانداز میهنی این سند، بسته به موارد، کوتاهمدت، میانمدت، یا درازمدت است و سطوح و تنوّع سرزمینی را هم زیر نظر دارد. برای سازندگیِ هرچه بیشتر، لحن این سند شفاف، روراست و سرراست، و گاه هم بی هیچ لکنتی منتقدانه است.
تاریخ بلند ایران نمودار این تجربه است که برای اتّحاد میان ایرانیان در دورهها و روزگاران گوناگون، از دو عنصر بهره گرفتهاند: عنصر ایران و عنصر دین، از جمله اسلام. در تاریخ معاصر هر دوی این عناصر به خدمت گرفته شدهاند، گرچه در اتّحادسازی با این عناصر اهداف متفاوتی مطرح بودهاست. برای نمونه، رضاشاه از عنصر ایرانگرایی برای ملّتسازی ((nation-building و آیتالله خمینی از عنصر اسلامگرایی برای دین-سالاری (theocracy) بهره بردند.
شوربختانه کاربست این دو عنصر در تاریخ اخیر ایران نادرست بود، در نتیجه قدرت چسبانندگی یا متّحدکنندگی آنها نیز اندک و ناپایدار. ایرانگرایی رضاشاه با هدف نوزایی ایران باستان عامدانه از روی سیزده سده تاریخ ایران عصر اسلامی پرید. در مقابل، اسلامگراییِ خمینی، با نفی میراث ایران پیشااسلام، کوشید تا اسلام حکومتی-ایدئولوژیک جدیدی را در کشور حاکم کند.
این سند کوشیدهاست تا با تبیین تازهای از صورت و مضمون ایدة "ایرانپرستی"، این دو نقیصة شاه و شیخ را تصحیح کند. در این راستا، ایدة ایرانپرستی، بهعنوان بنیاد اتّحاد ایرانیان، آمیزهای از نوزایش ایران برای کشورسالاری ارائه میدهد که اساس آن سراسر تاریخ ایران، و نه بخش و برشی از آن همچون ایران باستانی یا ایران اسلامی است. چگونگیِ این دربرگیری، و تبیین جایگاه دین در آن، مهمترین معضلی است که ایرانسازان باید به آن بپردازند.
تمامی موارد و اصول برشمرده در این سند از جمله ایرانپرستی و توسعة فراگیر را دکتر هوشنگ امیراحمدی در نوشتارها و گفتارهای پرشماری تبیین کردهاست، و بیشتر آنها در تارنمای شخصیشان، کانالهای یوتوب و تلگرام، و برگة اینستاگرام ایشان، تارنمای سازمان آبان، کانال تلگرام و گروه واتسآپ آبان، و در سایر فضاهای مجازی در دسترساند (نگاه کنید به پیوندهای فهرستشده در پایان این سند).
صاحبنظران و گروههای بیشماری از ایرانیان هم دربارة موضوعات طرح-شده در این سند راهبردی نوشتهاند و نقد و نظر فنّی ارائه دادهاند. برخی از این اندیشهها و انباشتهها ارزشمندند و باید به این دست-آوردها ارج نهاد و از آنان بهرهها برد. در این سند هم از این دیدگاههای ارزنده استفادة سرشاری برای تدوین و تبیین مفاهیم و اصول شدهاست. ضمن اعتراف به این بهرهبرداری، مایة ناخرسندی است که شکل این سند راهبردی مجال نقل قول مستقیم را نمیدهد.
اصول این سامانه در روند فراگیریهای نظری و عملی، بهویژه در رابطه با چگونگی کاربست آنها، بیان روشنتری خواهند یافت. یکایک اصلها بر پایة مرامنامة سازمان آبان تنظیم شدهاند و تکمیلگر و غنابخش آن مرامنامهاند. یکایک این اصولی که در پی میآیند اساسِ اندیشه، گفتار، و کردار هموندان و کوشندگان سامان، یعنی سامانیان را برمیسازد.
نیاز به تبیین این اصول و فراخوان برای اتّحاد در چارچوب آن برآمده از دو ابردشواری است: نخست، حال و روز بحرانی کشور، از جمله فلاکت معیشتی، فقر، و فساد که بهرغم برخی دستآوردها، زندگی را برای مردم و سرزمین ایران روزاروز تیرهتر میکندَ. دوم، نبودِ شاهراهی نظری و عملی برای گذر از بحران و تحقّقِ رؤیای ایرانیِ یک ملّتِ دیرینسال.
در این میان، نه حکومت اسلامی برنامهای برای گرهگشایی از کلاف سردرگم بحرانها و حرکت بهسوی پیشرفت دارد و نه مخالفان و معارضان آن. آنچه شهروندان از هر سو میشنوند شعار پوچ است و شرار یأس. و آنچه مردم درمانده میجویند دگرگونی بنیادین است و پویش بهسوی یک ایران نوین. اما چگونه و با چه محتوایی نمیدانند، اگرچه رؤیای آن ایران را در سر دارند.
امّا در این کشاکش یک خطر بزرگ هم در کمین آنان است: تغییر بهعنوان یک هدف، نه وسیله؛ دگرگونی از سر نومیدی و خشم، نه امیدواری و مهر؛ تغییر برای انتقامجویی، نه سازندگی؛ دگرگونی از روی درماندگی، نه آمادگی؛ و تغییر با یک فکر خام و آرمانگرایانه، و نه یک کلانْبرنامة واقعنگر و عملگرا. بدبختانه چندین بار در گذشته، از جمله در انقلاب 1357، ایرانیان در چارچوب اندیشة "هر تغییری بهتر از هیچ تغییر است" برخوردهای واکنشیِ ویرانگری به وضعیت بحرانی خود داشتهاند، حال آنکه میبایست دوراندیشانه، کنشمندانه، و سازنده عمل میکردند.
داشتن یک رؤیا مهم است، امّا مهمتر خردورزی در چگونگی رسیدن به آن است. گذار از این نظام دینبنیاد آری، اما چگونه و سپس چه؟ فرض کنید حکومت اسلامی فردا با دستی غیبی سرنگون شود، پسفردا چه نظامی قرار است جانشین شود؟ کدام رهبران و مدیران حاکم خواهند شد؟ و در آن فرداروز، آنان بناست برای رفع بحران و ساختن رؤیای مردم چه کنند؟ امروز بیتوجهی به این پرسشها مشکلاتی را در آینده پدید خواهد آورد.
آنان که میگویند " نگرانِ فردای رفتن جمهوری اسلامی نیستند" به تجربة ایران بیتوجهاند. درست است که ایران نخبه و متخصّص و مدیر بسیار دارد، امّا آنان در شرایط ابربحرانهای داخلی و خارجی بدون یک نقشة راه چه خواهند کرد؟ در مقابل، آنان که مردم را از تغییر به دلیل ترس از جنگ داخلی و "هزار سال" عقبرفتگی بر حذر میدارند هم به همان نسبت گروه نخست در اشتباهاند. نه به آن خوشبینی و نه به این بدبینی.
تاریخ و تجربه به جهانیان میآموزد که تغییر راهگشاست، امّا هر دگرگونی لزوماُ بهبودبخش و شکوفاگر نیست، و خردورزی برای تحوّل بنیادین باید ورای فهرست کردن آرزوها و رونویسی از مدلهای نامناسب حرکت کند. نخست باید یک رؤیای مردمپسند داشت و سپس آن را به برنامه-ای عملی بدل کرد. در انقلاب 1357، آیتالله خمینی با ترسیمِ رؤیای "حکومت اسلامی" و انتقال مؤثّر آن به تودههای مردم ایران، نظام شاهنشاهی کهن ایران را برانداخت.
مخالفان حکومت اسلامی امروز میخواهند این نظام را سرنگون کنند اما با کدام رؤیا و برنامه؟ چه حکومتی قرار است جانشین حکومت اسلامی شود؟ بدیهی است که تا یک رؤیای منسجم و عملی ساخته نشود و بهطور مؤثر به مردم منتقل نگردد، نظام کنونی برجا خواهد ماند. و حتّا اگر این حکومت معجزهآسا هم برافتد، پیشآمدی چندان سازنده و امیدبخش نخواهد بود، مگر اینکه نقشة راه فراروی ایران مشخص باشد.
ایرانیان یکی از تاریخیترین و ثروتمندترین کشورهای جهان را دارند. کشوری که در گذر روزگاران هم بسی بحرانها را از سر گذرانده، هم برونرفت از آنها را آزمودهاست. این غنامندی و آزمودههای زرّین گذشته باید به ما ایرانیان نوید آیندهای درخشان را دهد و در مردمانمان شور و توانی برای رویارویی با خمودی و بحرانزدگی در راستای ایجاد یک رؤیا برای سازندگی و بالندگی میهنی بیافریند.
این بار هم آشکار است که ایران بحراندیده، در آیندهای نهچنداندور، راه رهایی را خواهد یافت و به پیش خواهد شتافت. اما برای پدیدآوری این شاهراه بهسوی آن رؤیا باید طرحی نو، امروزین، واقعبین، عملگرا و شکوفاننده داشت. شالودة این طرح اتّحاد و ائتلاف میان مردم به مدد اکسیرِ ایرانپرستی و تبیین چگونگی زایش آن "باغ بهاری" و گشودن درهای آن به روی مردم است.
به سخن دیگر، هدف این سند راهبردی طراحی این شاهراه برای گذر از بحران بهسوی توسعة پایدار و فراگستر ایران است. همپیما و همپیمان شویم تا این شاهراه بهسوی زایش و شکوفایی آن رؤیای ایرانی، آن باغ بهاری، هرچه روشنتر ترسیم، و سازندهتر عملی شود. در آغاز، لطف کنید و این سند را با دقّت تمام بخوانید و نقد و نظرتان را هم متوجه اصول و مفاهیم کنید، تا فرعیات و جزئیات، و یا پدیدآورندة آن. سامانیان گشوده به گفتوگو و دادوستد معرفتیاند. َ
نویسندة این سند راهبُردی، هوشنگ امیراحمدی، یک استاد دانشگاه و متخصص برنامهریزی و توسعه، و کنشگر صلح است. او بیش از سه دهه از زندگی خود را صرف پژوهش و نگارش دربارة توسعة ایران و عادیسازی رابطه با آمریکا کردهاست. علاقهمندان به کارنامکِ (رزومة) ایشان می-توانند به پیوندی که در آخر این سند آمدهاست رجوع کنند. درحالیکه نویسنده به دستآوردهای علمی و سیاسی و پیشبینیهای خود افتخار دارد، اما ایشان گهگاهی نیز در موضع یک ایرانپرست با لحن یا داوریهای خود نسبت به برخی تندروی کردهاست. امیراحمدی امیدوار است که رنجش و دل-خوری احتمالی، پایة داوری و ارزیابی فنّی پیرامون این سند راهبُردی و پاسخ به فراخوان آن برای اتّحاد سازنده برای ایران نوین نگردد.
چراییِ نامگزینی سامان و سامانیان
به چهار دلیلِ بنیادی، نامِ ایرانی «سامان» و «سامانیان» برای این پویش میهنپرستان برگزیده شد.
نخست، بهرهگیری از سرواژة «سامان» برای کوتهسازی نام سامانة میهنپرستان ایران برای نوزایش بدین معناست که همپیمانان آن بهعنوان هموندان یک حزب یا هواداران یک ایدئولوژی عمل نخواهند کرد، بلکه سامانمند گرد هم آمدهاند تا یک ایران توانمند، سرآمد، و توسعهیافته بسازند. جامعة هدف این بیانیه، سامانیان، همه ایرانیانیاند که دلی در گروی تحقّق رؤیایی ایرانی دارند و با کلیّت چشمانداز و اصول طرح-شده در این سند راهبُردی همسو و همراهاند.
دوم، واژة «سامان» بهمعنای «سرزمین، دارایی، توانایی، نظم و نظام، آرام و قرار، اندازه» است (فرهنگ بزرگ سخن، ج ۵، ص ۳۹۹۶). پس «سامان» نامی است که گردآورندة همة موهبتها و فضیلتهایی است که ایرانیان برای میهن و مردمان خود میخواهند و برای دستیابی به آن بهجان میکوشند.
سوم اینکه دودمان «سامانیان» در تاریخ ایرانیان و دستآوردهای درخشان آنان درسآموزی بسیاری برای روزگار ما دارد. با بینش و کوشش سامانیان، هویّت ایرانی پس از سدهها سرکوب و سکوت، از خمودی و خاموشی برون آمد و خود را بازساخت. آداب و سنّتهای ایرانی از نو برآمدند و بالیدند و ایرانزمین دگرباره روی آرامش و بالندگی گرفت.
و چهارم اینکه سامانیان که خود را وارثان پادشاهان باستانی میدانستند، آغازگر نوزایی و سرفرازی ایران شدند. کیستی و هستی و فرهنگ ایرانی را از زیر سدهها آوار تازیان درآوردند و والا داشتند، و اوضاع مُلک و مردمان را سر و سامانی بسیار بخشیدند. امیران سامانی زبان فارسی را سخت ارج نهادند و بر صدر نشاندند، دانش و فرهنگ و هنر را شکوفاندند، و بزرگانی بسیار همچون ابنسینا و رودکی و فردوسی پروراندند. افزون بر اینها، با ستیزهپرهیزی، سازگاری، و رواداری با دین، میراث ایران و باورهای مردمان را گرامی داشتند.
اصول راهبُردی سامانیان
این سند راهبُردی در پنج بخش، دربردارندة بیست اصل سامان یافته-است. نخستین بخش به موضوعات مرتبط با امنیّتآفرینی و گسترش صلح بین-الملل میپردازد و دومین بخش رستاخیز ایران و همگرایی ایرانیان را شرح میدهد. در بخش سوّمین، سیاستمداری و اقتداریابی قانونمند بررسی میشود، و بخش چهارمین، هنجارسازی اجتماعی و مدیریت سرزمینی طرح و تبیین میگردد. و سرانجام پنجمین بخش گذار ایمن و توسعة اقتصادی و سیاسی را بحث میکند.
نگارنده کوشیده تا از رهگذر این اصول بیستگانه، اساسیترین نگرانیها و نیازهای ایران را شرح دهد، و راهبردهای موفّق نظری و عملی را در سطح جهان، و کاربستِ آنها را برای زایش رؤیای ایرانی پیش نهد. از دید نگارنده، نخستین و مهمترین گام در راستای زایش اتّحاد میان ایرانیان است، و اساسیترین ایده برای این اتّحاد، ایرانپرستی است.
سامانیان با رواجبخشی اصول راهبُردی زیر خود را از دیگران تمایز میبخشند. بهرغم پافشاری بر این تمایز، آنان خواهان همپیمانی یا همسویی با همة کسان و سازمانهاییاند که با بیشترِ این اصول، شامل آنهایی که جزوِ خطقرمزهای هر میهنپرستی باید باشد، همداستاناند و برای برساختن ایرانی توانمند و توسعهیافته جان میفشانند.
در مرامنامة سازمان آبان و طی این سند راهبُردی خطقرمزهای میهنپرستان ایران روشن شدهاند. استقلال سیاسی، مالی، و نهادی سامانیان از دولتهای بیگانه، پاسداری از یکپارچگی سرزمینی کشور، یگانگی و استواری ملّت ایران و زبان فارسی، همراه با تأکید بر کنار نهادن دین در حکومتداری و بیتبعیضی، و خواستِ آزادی و دادگری میان ایرانیان از جمله اصول تغییرناپذیر و بایدهای مسلّم میهنپرستان ملّتگرای ایران است.
کشورها را نگرشهای نو ساختهاند، و سامانیان «ملُتگرایی» را برای پیریزی ایرانی نوین، شکوهمند، و شکوفیده پیشنهاد میکنند. ملُتگرایی ایرانی باید در نازلترین شکل خود برخوردار از سویهها و سرمایههای نرمافزاری و سختافزاری مردم، سرزمین، فرهنگ (و تاریخ)، حکومت (دولت) و جایگاه جهانی کشور باشد. ایرانی وطنپرست و ملّتگرا شهروندی است که در راستای سرافرازی سراسر کشور به جان و دل میکوشد و آرمان او هم شادمانی مردمان، آبادانی سرزمین، شکوفایی فرهنگ، مشروعیت حکومت و قانونمندی دولت، و فرازآییِ جایگاه جهانی ایران و ایرانی است. برای شرح دقیق اندیشة ملّتگرایی به مرامنامة سازمان آبان بنگرید.
فهرست اصلهای بیستگانه
امنیّتافزایی و صلحگستری بینالمللی
اصل یکم: برآورد نظمِ جهانیِ پیشارو (دوقطبی غرب و شرق)
اصل دوم: واکاوی روندها و چالشهای منطقهای ایران
اصل سوم: دشواریهای امنیتِ انسانی و سرزمینی کشور
اصل چهارم: رواجبخشی دیپلماسی، صلح جهانی، و رابطه با آمریکا
رستاخیز ایران و همگرایی ایرانیان
اصل پنجم: گسترش میهنپرستی، اتّحاد، و اقتدار
اصل ششم: رستاخیز هویّت، فرهنگ، و آیینهای ایرانیان
اصل هفتم: بازتعریف جایگاه دین و نهادهای دینی
اصل هشتم: پایهریزی یک جهانبینی نوین ایرانی
سیاستمداری و اقتداریابی قانونمند
اصل نهم: گسترش واقعنگری، عملگرایی، و اخلاقمداری
اصل دهم: شکوفایی سیاستمداری و بزرگاندیشی
اصل یازدهم: توانافزاییِ نیروهای مسلّح کشور
اصل دوازدهم: راهبرد میهنی ارتباطات و رسانههای ایران نو
هنجارسازی اجتماعی و مدیریت سرزمینی
اصل سیزدهم: توسعهنیافتگی و روندهای جمعیّتشناختی ایران
اصل چهاردهم: تهدیدهای زیستمحیطی و چالش مدیریّت سرزمینی
اصل پانزدهم: عدالتگستری و فراهمآوری نیازهای نیروهای اجتماعی
اصل شانزدهم: ریشهکنی ابتذال سیاسی و فساد نهادمند
مهندسی گذار ایمن و توسعة اقتصادی
اصل هفدهم: آزمودههای گذار سیاسی در جهان و کاربرد آنها در ایران
اصل هجدهم: بایستگی پیریزی دولت توسعهگر و حکمرانی کارامد
اصل نوزدهم: بهکارگیری علم توسعه و تجربههای عملی
اصل بیستم: معماری نظام توسعة پایدار اقتصادی
امنیّتافزایی و صلحگستری بینالمللی
اصل یکم: برآورد نظمِ جهانیِ پیشارو (دوقطبی غرب و شرق)
در گذر سه سدة گذشته، "باختر سیاسی" پیشآهنگ و سرآمد سیاسی، نظامی، اقتصادی و فناورانه در جهان بودهاست و بر "خاور سیاسی" در همة این قلمروها برتری داشته. این فرادستی در بخشهای فرهنگی، گفتمانی، و رسانهای نیز نمودار بودهاست. اما این نظم غرببنیادِ دیرینه که با رشد سرمایهداری تجاری و سپس صنعتی لیبرال در سایة برتری نظامی، فناورانه، و اطلاعاتی غرب ممکن شده بود، در حال تغییر است. گرایشها و روندهای جهانی نشان از افول جدّی سرمایهداری لیبرال غرب، و نزول نسبی اقتدار آن در همة زمینههای سیاسی، نظامی، اقتصادی، فناورانه و فرهنگی دارد.
همزمان با افت نسبی غرب در زمینههای یادشده، ارزشها، نهادها، و نظم و قواعد غرببنیاد نیز در جهان در حال افول تدریجی است. ناکارآمدی سازمان ملل و ناتوانی شورای امنیّت در پیشگیری و پایان-بخشی به منازعات بینالمللی، و شکست این نهادها در همآهنگی بین المللی برای مقابله با خطر فزایندة گرمایش جهانی، واپسروی دمکراسی غربی در چهارگوشة جهان، از جمله در خود غرب، و افزایش تهدیدآفرین نابرابریهای ثروت و درآمد در سرمایهداریهای پیشرفته، از دیگر روندهاییاندکه آشکارا نشان از نزول نسبی باخترزمین دارد.
در دهههای اخیر، همپیمانیهای نظامی و امنیتی آمریکا در سراسر جهان، بهویژه در اروپا، خاورمیانه، و خاور دور دچار تزلزل گشته است. حتّا سازمان پیمان اطلس شمالی (ناتو) هم آنگونه که در تجربههای یوگوسلاوی، افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، بهتازگی در اوکراین، و دیگر مداخلهگریهای آن شاهد بودهایم، گرچه توانایی ویرانگری دارد، اما کاربستِ زور آن دوامدار نبوده و اثربخشی راهبُردی نداشتهاست. این سازمان امروز ابزاری ناتوان برای حفظ سلطة غرب بر شرق است، و نه دفاع از "دمکراسی غربی" در مقابل "دیکتاتوری شرقی" آنگونه که ادعا میشود.
"لیبرالیسمِ" باخترزمین نیز که زمانی روبنای سیاسی خوبی برای زیربنای سرمایهداری رقابتی آن بود، دیگر نخواهد توانست عامل دوام برتریجویی غرب در بلندمدّت باشد. در سایة شدّتگیری نابرابریهای طبقاتی و اجتماعی، برخوردهای نژادپرستانه، و نیز شکلگیری اولیگارشهای سیاسی، اقتصادی، و مطبوعاتی، لیبرالیسم و نوع جدید آن نولیبرالیسم، مشروعیّت گذشته خود را آهستهآهسته از دست میدهد. در میدان اطلاعات و خبررسانی نیز غرب پیوسته به ورطة خبر جعلی یا "فیک نیوز" فرومیلغزد، و در عمل، درگیر یک جنگ تبلیغاتی با خود و علیه شرق است.
استفاده از سیاست "تحریم" بهحیث یک جنگافزار اقتصادی علیه دولتهای "سرکش و ستیزهجو" با غرب هم اثر قاطعی در حفظ سیطرة غربیان، حتّا در تغییر رفتار رقیبان یا دشمنان آنان، نداشته و نخواهد داشت. امروز بیشترِ کشورها از تحریم غرب علیه خود یا دیگران بهعنوان"جنگ اقتصادی" یاد میکنند و ایستادگی در برابر تحریمهای زورمندانه را عاملی برای همبستگی جهانی علیه هیمنهجویی غربی می-شمارند.
افزون بر این، غرب چندین دهه خود را پرچمدار و پشتیبان دیپلماسی جهانی دانسته و رقیبان خود را با برچسب "ناباوری به گفتوگو و مذاکره برای حل منازعات جهانی" می نکوهید. اینک اما خود هر چه بیشتر به نوعی رفتار دیپلماتیک گراییده که نام "زیپلماسی" زیبندة آن است. در دیپلماسی قراردادی، دو طرف نگرانیها و مسائل خود را به بحث میگذاشتند و برای رسیدن به توافقی در چارچوب منافع و امنیّت ملی میکوشیدند. در مقابل، زیپلماسی روشی است که در آن طرف قویتر مسائل و نگرانیهای خود را طرح میکند، اما دهان طرف مقابل را میبندد (زیپ میکند) و میکوشد به توافقی تنها در راستای منافع خود برسد.
در کنار این گرایشها، تحوّلات منفی دیگری هم بر ضعف غرب میافزاید. برای نمونه، بدهی ملی ایالات متّحد آمریکا سر به ۳۰ تریلیون دلار، یعنی نزدیک به ۱۲۵٪ تولید ناخالص داخلی آن زدهاست. همهنگام، دارایی خانوارهای آمریکایی در دو دهه گذشته درجا زدهاست. در این سالیان دراز، طبقة متوسط کاهش درآمد و طبقة بالا افزایش نجومی درآمد و ثروت داشتند، و شکاف دارایی و برخورداری میان داراترین و ندارترین شهروندان چندبرابر شدهاست. همزمان، بازگشت تورّم دورقمی هم در اکثر سرمایهداریهای غربی قشرهای فرودست و میانی را بسی آسیبپذیرتر کردهاست.
فساد رهبران سیاسی و تمایلات جهانگرایانه برخی جریانها و جناحها سببساز سر برآوردن"فاشیسم ملّی" هم شدهاست. امری که این بار سرشتی نه سامیستیز، که خاورستیز دارد. بیگمان غرب در جایگاه قدرت برتر و بلامنازع جهان در مسیر افت نسبی پیش میرود، و چهبسا در غیاب یک درگیری نظامیِ وسیع قارهای یا جهانی، قادر به اصلاح این مسیر به سود خود نباشد. اینجاست که صلحطلبان جهان باید جبهة خود را علیه این درگیری احتمالی تقویت کنند.
بهرغم این تحولات در باخترزمین، بازگشت آرام و عیان خاورزمین، بهویژه آسیا، نیز روندی شکننده دارد. آسیا برای رسیدن به جایگاهی برتر در جهان هنوز راهی دراز و پرخطر در پیش رو دارد. سوای خطرات بیثباتی سیاسی و دیکتاتوری داخلی و نبود سازکارهای شایان و بسندة مالی و سیاسی در جهان، شرق بیتردید با واکنشهای بازدارنده غرب نیز مواجه خواهد شد. سیاست ایالات متحّد، ناتو، و اروپا در ارتباط با تنش گرم بین روسیه و اوکراین آینة تمامنمای خطراتی است که شرق برای چرخش ترازِ قدرت در جهان به زیان غرب با آنها روبهروست.
روسیه با شروع درگیریها با اوکراین پای خود را در پهنهای نهاده که نه پایان جنگ با خشنودی اوکراین و آمریکا برایش شدنی است، و نه یارای بازنده شدن در میدان این رویارویی کممانند را دارد. در گرماگرم این ستیزها، رابطة روسیه و غرب هم ترمیمناپذیروار تخریب شده است، و برآمد آن پیدایش وضعیتی شده که روسها برای بازمانی و استواری خود چهبسا در برههای ناگزیر از به کارگیری سلاحهای هستهای راهکنشی (تاکتیکی) یا حتّا راهبردی (استراتژیک) شوند. این احتمال معنادارتر میشود اگر یادمان نرود که سوای یک جنگ هستهای، در آیندة پیشبینیپذیر، هیچ کشوری توانایی جنگی در برابر آمریکا را در هوا و دریا نخواهد داشت.
در واقع، پوتین تا کنون چند بار این امکان را بهصراحت بیان کردهاست، امّا جنگطلبان همچنان هرچه بیشتر آتش جنگ را میافروزند. برپاییِ دشمنی بین غرب و روسیه امکان سرریز درگیریها به دیگر کشورهای خاورزمین از جمله قدرتهای نوخاستهای چون چین و هند را بالا خواهد برد. و اینها زمانی است که غرب (بهویژه آمریکا) هماکنون چین را چالش نخستین و بنیادینِ پیشاروی خود میبیند، و البته چشمی نگران به خیزش هند در قامت چالش راهبردی پیآیند را هم دارد. ژاپن، کرة جنوبی، آفریقای جنوبی، اندونزی، و برزیل نیز از دیگر چالشآفرینان برای غرب در میان قدرتهای میانرده خواهند بود.
از قریب ۸ میلیارد تن جمعیّت مردمان در جهان امروز، بیش از ۸/۲ میلیارد نفر یا یکسوم باشندگان این کرة خاکی، تنها در چین و هند زندگی میکنند، و همراه با آفریقا، سهم این دو ابرقدرت از جمعیت گیتی رو به فزونی است. در واقع، تنها حدود یکچهارم مردم دنیا در غرب--شامل قارههای اروپا، آمریکا و اقیانوسیه--ساکناند و سهچهارمِ مردمان جهان در کشورهایی جز آنچه غرب مینامیمش سکنا دارند. در فهرست ۲۰ کلانشهر پرنفوس زمین که هر کدام جمعیّتی بالای ۱۳ میلیون نفر دارند، تنها ۴ شهر در غرب قرار دارند (سه شهر در آمریکای لاتین)، و سهم شرق از این سیاهه بیامان رو به فراز و فزونی است.
اکنون، این برتری کمّی در شرق با برتری کیفی در غرب جبران میشود، امّا رتبة کیفی کلانشهرهای بزرگ غرب هم نظر به شمار روزافرون فرودستان و طبقههای فرومانده و نابرخوردار در آنها سیری کاهشی دارد. جهش شمار و اندازه کلانشهرها در خاورزمین خطر بالقوة دیگری برای باخترزمین به شمارست، خاصّه که در روزگاران آینده، ایبسا "شهر-دولت"ها جانشین "دولت-ملّت"ها شوند که برگشتی به دنیای باستانی مدیریّت سرزمین ها خواهد بود.
بدبختانه، گسلهای پُرتکانة دیگری هم خاور و باختر جهان را هرچه وسیعتر از یکدگر جدا میکند. نمونهوار، وضعیّت پرتنش بین چین و تایوان، رویارویی میان ایران و برخی کشورهای همجوار، ناآرامی در قفقاز و آسیای باختری، و همآوردی غرب با "دهشتافکنی (تروریسم)" و اسلام تندرو تنها چند مورد از بسیارند. ناگفته نماند که از روندهای واگرا و تنشافزا در آسیا و خاورمیانه نیز نباید غافل شد. برای نمونه، خیزش بیامان چین موجی از تنشها، صفبندیها، و رقابتها را در آسیا بهویژه با هند و ژاپن آفریدهاست.
در گذر دهههای اخیر، روسیه، چین، هند، و دیگر کشورهای شرقی آرام-آرام خود را برای این رویارویی گریزناپذیر آماده میکردهاند. نمونهاش اینکه روسیه و چین با ایجاد طیفی از سازمانهای نوپدید و سازکارهای بانکی و پولی جدید--از جمله سامانة پیامرسان روسیه (اسپی-افاس) و سامانة پرداخت بینبانکی فرامرزی چین (سیآیپی اس)--سیطرة مالی غرب و دلار آمریکا را بر نظام مالی و بانکی جهان آهستهآهسته به چالش کشیدهاند.
روسیه سالهاست تجارت خارجی، از جمله دریافتهای صادرات انرژی خود را تا حدّ بالایی غیردلاری کرده، و هرچه بیشتر تبادلات برونمرزیاش را بهسوی مبادله با روبل روسی، یوان چینی، روپیه هندی، و دیگر ارزهای سرشناس، و حتّا معاملات پایاپای بردهاست. در کشاکش جنگ با اوکراین، و پیروِ تحریمهای سنگین غرب، روسیه اکنون برای دریافت بهای نفت و گاز صادراتی خود (حدود ۳۰ درصد مصرف اروپا) از اروپاییان ارزهایی سوای دلار درخواست میکند. جالب آنکه کشورهای عربی از جمله عربستان سعودی و امارات متّحد عربی نیز برای صادرات نفتیشان هر چه بیشتر از دلار فاصله میگیرند و با اقتصادهای آسیایی درهمتنیده میشوند.
این سیاست شرقی برای فاصلهگیری از دلار و دور زدن سامانة سوئیفت، همراه با افزایش حجم معاملات خارجی با رقمارزها (ارزهای دیجیتال)، بهحتم روی اقتصادهای غربی سایه خواهد افکند. هماینک ارزش دلار آمریکا بهنسبت ارزهای مهم جهان سیری نزولی دارد. سرجمع، جهان امروز، با قدرتهای کاهشیابنده در غرب و قدرتهای برخیزنده در شرق، بسی همانند آنچه میان دو جنگ جهانی در غرب جاری بود، بهسوی وضعیتی ناترازمند و ناپایدار روان است.
در کنار این کشمکشهای جهانی بین غرب و شرق، در سطح منطقة ایران، بهعنوان یکی از زیرمجموعههای این تقابل، نیز تحوّلاتی در جریاناند که باید بهدقّت مورد پایش ایرانیان میهنپرست باشد. یکی از مهمترین این تحوّلات کاهش قدرت و حضور آمریکا در خاورمیانه است. در همین حال هم جای پای چین، روسیه، و هند در عرصههای اقتصادی، امنیتی، و فناورانه بیوقفه محکمتر شدهاست. سومین تحوّل مهم در منطقه برترییابی ایران، ترکیه، و اسرائیل به نسبت کشورهای عربی در شکلدهی به مناسبات آسیای باختری است. و سرآخر، دولتهای کمابیش فروپاشیده، از جمله سوریه، افغانستان، یمن، عراق و لبنان، به کانون بحرانهایی جدّی بدل شدهاند که پیامدهایش میتواند آتشافروز تنشهای منطقهای گردد.
بهرغم گذار تدریجی جهانی به سوی انرژیهای پاک و تجدیدپذیر و خودبسندگی آمریکا از ذخایر انرژی خاورمیانه، نفت و گاز خلیج فارس کماکان اهمیّتی راهبردی در رقابت کلانقدرتها خواهد داشت. در کنار این عامل تنشزا، خشکیدگی فزاینده سرزمینی منابع آبی را نیز به عامل ناامنی آفرین دیگری بدل کرده است که جابهجایی گستردة جمعیت و پناه-جویی درون و بین کشورها از پیامدهای خطیر آن است. تفاوت سطح توسعه و ثروت بین کشورهای خاورمیانه بسیار فاحش و در جهان بیمانند است. این شکاف خیرهکننده خود یکی از سرچشمههای ستیز بین دولتها و قدرت-گیری کنشگران غیردولتی، نیابتی، و فرقهگرا شده است.
مهمترین ویژگی خاورمیانه که آن را از دیگر مناطق جهان متمایز می-کند کمیابی نیروهای همگرا در سطح دولتها و نیز میان نیروهای غیردولتی در منطقه است. این وضعیّت به تمایلات واگرایانه دامن زده و تنشها در منطقه را افزودهاست. چند عامل مهم این واگرایی عبارتاند از: حمایت دولتها از نیروهای تندروی اسلامی، اختلافات ارضی و مرزی، رقابتهای تسلیحاتی، و تمایل برای گسترش صنعت هستهای و توانمندی موشکی. بنابراین، در آیندة پیشبینیپذیر، چشمانداز روشنی برای هم-گرایی سیاسی و همکاری اقتصادی، آنچنان که در بسیار از مناطق جهان دیده میشود، وجود ندارد.
پیشبینی رخدادهای آینده در نظامهای باز و جهانِ فناوریپایه و درهمتنیدة امروز را باید همواره مشروط و تقریبی فرض کرد، حتّا اگر با روشهای سراپا علمی، افقنگری باریکاندیشانه، و ارزیابی صحیح از گرایشهای کنون و گذشته نیز همراه باشد. پیشبینی جنگ، خاصّه از نوع قارهای یا جهانی آن، بسی دشوارتر و مبهمتر است، چراکه در عین حال عاملهای بازدارنده و شتابندة زیادی در آن دخیلاند.
چند نکته در این باب گفتنی است. نخست، جنگ پدیدهای مرگآور و هزینهبر است و افروختنش برای هیچ کشوری پیشپاافتاده و آسانگوار نیست. به رغم این امر، حماقت و تصادف افروزندة جنگهای بیشماری بوده-اند. دوم، گرچه جنگها چهبسا در پی رشتهحادثهها یا کژارزیابیها آغاز شوند، پویش و گسترش آنها بیگمان مبنای سود و زیان دارد. دستکم کشور(ها) باید قانع شده باشند که سودِ گسترش بر نفع کاهش، و یا بختِ پیروزی بر شکست میچربد. سوم، در دنیای آکنده از بمبهای هستهای این حسابگری بسی پیچیده و نامطمئن خواهد بود. اینکه «سلاح کشتار همگانی» عاملی بازدارنده است و بهکارگیری آن در بین ابرقدرتها به ویرانی دوجانبه میانجامد، دهههاست بدل به نظریهای جاافتاده در روابط بینالملل شدهاست.
با همة اینها، نمیتوان احتمال بروز جنگ جهانی یا منطقهای دیگری را هیچ دانست، خاصّه که کلانجنگها عمدتاً نه بهدنبال یک دعوای صرفاً سیاسی یا نظامی، که بر پایة تضاد منافع حیاتیِ بازیگران جهانی، و هم-چنین مهار و مدیریّت طبقههای اجتماعی چالشانگیز سر میگیرند. در گذشته، اکثر جنگهای جهانی را ابرقدرتهای روبهافول و با بهانه یا نیّتِ زیستِ میهنی، انتقام از تحقیر گذشته، فیصلهبخشی به پارهای تضادها و رقابتها، و یا بازتقسیم جهان برای کسب سهم بزرگتری از منابع آن تحمیل میکردند.
در پایان، فارغ از آنکه بخت یک جنگ بزرگ دیگر چهقدر باشد، و رویارویی بر سر اوکراین نشان میدهد هیچ کم نیست، هر احتمالی را باید سخت جدی شمرد و نگران و آمادة آن بود. در چنین جهانی و در وضعیت شکنندة جهان در گذار بهسوی یک نظم احتمالی جدید، سامانیان باید در همه حال پرچمدار و پشتیبان صلح باشند و همزیستی و همکاری بین ملّتها را با تمام توان خود ترویج کنند. صلح بنیادیترین شرط زیست انسان است، و در غیاب آن هر پیشرفتی محال خواهد بود.
اصل دوم: واکاوی روندها و چالشهای منطقهای ایران
وضعیّت امنیتی ایران که هماکنون نیز دچار بحرانهای داخلی و خارجی فلجکنندهای است، در مناسبات جهانی و منطقهای امروز بیشک خطرناک است. گرچه نیروهای مسلّح در جمهوری اسلامی دستآوردهای چشمگیری در پهنة فناوری دفاعی و کارآمدی رزمی داشتهاند و دارند، اما قدرت همواره امری نسبی است و توان نظامی ایران را باید با توانایی کشورهای رقیب یا متخاصمی سنجید که در چند دهة گذشته قدرت نظامی و غیرنظامی کلانی را انباشتهاند.
آنچه توازن قوا را به زیان ایران به هم میزند، نه توانایی "دشمنان" بیشمار و همپیمانان آنان، که بحرانهای عدیدِ داخلی و بیوفاقی میان ایرانیان است. در بخش سیاسی، حکومت دینبنیاد با برخوردهایی بهغایت ایدئولوژیزده بخش بزرگی از نیروهای میهنپرست و فنسالار کشور، به شمول اسلامباوران طرفدار خود، را منزوی کرده و شمار سرسامآوری از سرمایههای انسانی را هم به ترک کشور مجبور ساختهاست.
در این روزگار نظارهگریم که نیروهای سیاسی کشور به اصولگرا، اصلاحطلب و مستقل، چپ و راست، ملّی-مذهبی و ملّی، مذهبی و غیرمذهبی، مردمسالار و اقتدارگرا، انزواگرا و ادغامگرا، استقلالطلب و وابسته، انقلابی و ضدانقلاب، سلطنتطلب و جمهوریخواه، و مانندش تقسیم شدهاند که هر یک با سرهم کردن حزب، جناح، شورا، شبکه، و رسانهای بیاساس و نامؤثّر، سخت به وفاق ملّی ایرانیان صدمه زدهاند. سامانیان باید با این واگرایی و چندپارچگی به جدّ و جهد مبارزه کنند و برای اتّحاد و همبستگیِ ایرانیان توان خود را بهتمامی مصروف دارند. تشریح علل این نفاق برای مردم ایران نخسین گام در راستایی درست خواهد بود.
در گسترة اقتصادی، مدیریّت ناکارآمد مدّتهاست معیشت مردم را به خطری جدی انداختهاست، و در کنار آن، اختلاس، غارت اموال عمومی، و شکافهای عظیم طبقاتی امکان هر نوع همبستگی میهنی را ناچیز ساختهاست. متأسفانه تضادهای فرهنگی و اجتماعی، تفاوتهای نسلی، گرایشهای تجزیهطلبانه، عاملیّت برای اجنبی (نهان و آشکار)، و بیاعتقادی و بیاعتمادی عمومی را نیز باید به این گردابِ چندپارچگیهای مرگآور در کشور افزود. واقعیّت این است که درون حاکمیّت، بین حکومت و مخالفان آن، میان مخالفانِ حکومت، و در بین مردم نبود اتّحادْ عیان و بر همگان روشن است. شوربختانه در این وضعیت جای رهبر یا رهبرانی که صلابت پندار، گفتار، و کردار داشته باشند و حماسهگونه اتّحاد برای رؤیای ایرانی را ترویج کنند نیز نایاب است.
همزمان، رابطة جمهوری اسلامی با قدرتهایی چون ایالات متّحد آمریکا، اسرائیل، و برخی کشورهای عربیِ خلیج فارس و ورای آن غیرعادی و تقابلی است. رابطه ایران با اروپا هم چندان دوستانه نیست و با برخی کشورها آشکارا دشمنانه است. در خاور و باختر ایران هم نیروهای خشن متخاصم با هویّت ایرانی، از جمله عمارت طالبان و ترکان نوعثمانی، هر روز پرچالشتر میشود. در شمال، حسنِ رابطه با روسیة همجوار و آمریکاستیز، و در شرق رابطهای نیکو با چالشگران اصلی غرب، یعنی چین و هند، بیگمان غرب را هرچهافزونتر نگران حرکتهای ایران خواهد کرد. تجربة تاریخ عصر ما هم نشانگرست که متأسفانه در جنگهای قارهای یا جهانی، مانند جنگهای جهانی اروپامحور یکم و دوم، ایران همواره قربانی بودهاست. تکرار این تجربیّات تلخ را البته نشاید محتوم فرض کرد، لیک نمیتوان ندیدهاش نیز گرفت.
با نظر به چشمانداز مخاصمهها و رقابتهای بینالمللی، سه احتمال میتواند پیشاروی ایران باشد.
نخست، جنگی افروخته نخواهد شد، امّا وضعیّت نامتعادل و بیثبات فعلی در کشور، منطقه، و جهان برای یک آیندة نامشخصی ادامه خواهد داشت. دوم، جنگهایی در پیرامون ایران جرقّه خواهند خورد، نظیر آنچه بین روسیه و اوکراین پیش آمدهاست، اما آتششان مستقیم به ایران کشیده نخواهد شد، یا اینکه ایران توان بیطرفمانی را خواهد داشت. سوم، جنگ بزرگی در مقیاس قارهای یا جهانی روی میدهد و طرفهای ستیزهگر چون گذشته نخواهند گذاشت ایران در آن بیطرف بماند.
آرایش شکنندة جغرافیای سیاسی ایران و مشکلات داخلی کشور باید این نگرانی برای درگیری کشور در یک جنگ مستقیم یا نامستقیم را برای ایرانیان وطنپرست دوچندان کند. در چنین هنگامهای، وظیفة آغازین و راستین ایرانپرستان باید نگهداشتِ امنیت و بهبودِ معیشت مردم، حفظِ یکپارچگی سرزمینی کشور، و صلحگستری باشد. این کلیدیترین خطسرخِ پیشِ روی سامانیان است.
و امّا ایرانپرستان چگونه باید به این هدفها جامة عمل بپوشانند؟ بدیهی مینماید که ایمنترین و بخردانهترین مسیر، اتّحادآفرینی، اقتداریابی، و صلحگستری باشد. یگانگی، سرفرازی، استواری، و شکوفایی ایرانی و صلح جهانی ستونهای خیمهایاند که میسزد زود افراشته آیند تا در سایة آن امنیّت شهروندیِ ایرانیان، تمامیّت ارضی کشور، و روابط با ملل متخاصم مدیریّتپذیر باشد. برای دستیازیِ به این هدفهای میهنپرستانه، پیشبرد سیاستهای افزایش مشارکت مردمی، سیاستهای اقتصادی تولیدمحور، توانافزایی نیروهای مسلح، و مبارزه برای صلح، همگی از نقشآفرینیهای حیاتی سامانیان خواهد بود.
اولویّت نخست، در همه حال، باید همگرایی و همافزایی میان نیروهای میهنگرا و قدرتسازیِ همهجانبه باشد. اغلبِ مخالفان برانداز این اولویّت "اتّحاد برای امنیّت" را طرفبندی برای به بیراهه کشاندن دموکراسیخواهی آرمانی خود خواهند پنداشت. حال آنکه کوشش آنها برای همصفسازی مخالفان یا موافقان زیر چترهای خواستِ مردمسالاری، اصلاحطلبی، سلطنتطلبی، جمهوریخواهی، اسلامگرایی، ملّیگرایی، و مشروطهخواهی همواره بیفرجام ماندهاست. آنچنان که در طرح گذار سازمان آبان تشریح شده، سامانیان باید نیروهای مخالف با خود در درون نظام اسلامی و نیز معارضان آن را به همکاری قانع سازند. واقعیّت اینکه میهنپرستی تنها عاملی است که میتواند شهروندان را یکّه و یکپارچه کند و آنانی که امروز تکروی میکنند، هرآینه فردا روزِ پشیمانیشان خواهد بود.
اصل سوم: دشواریهای امنیّتِ انسانی و سرزمینی کشور
جاماندگی ایران از توسعه در این دهههای متمادی، امنیَت انسانی کشور را از چند جهت نشانه رفتهاست. امنیَت انسانی دربردارندة امنیَت شغلی، معیشتی، درمانی، آموزشی، سکونتی، و جانی، و برخورداری شهروندان از آزادیهای سیاسی، اجتماعی، اعتقادی، و فکری است. وضعیّت بد اقتصادی، ناهنجاریهای اجتماعی و بیثباتی سیاسی زندگی مردم را در همة این زمینهها به خطر انداختهاست. همزمان، تشدید گسلهای طبقاتی و فقر گسترده نیز به این ناامنیها دامن زدهاست.
در کنار افول امنیَت انسانی، امنیّت سرزمینیِ کشور هم آشکارا دچار چالشهای متعدّد شدهاست. از سویی گرایشهای جداییخواهانه، تنشهای فرقه-ای و طایفهگرایی، و جابهجاییهای جمعیّتی بهسببِ تغییرات اقلیمی، هر کدام بهشیوهای از امنیّت درونمرزی ایران کاستهاست. از دیگر سو، آمار بالای قاچاق انسان، مواد مخدّر، سوخت، و کالا، و احتمال سرازیری سیل پناهجویان ازکشورهای بیثبات همجوار، امنیّت مرزی کشور را همواره تهدید میکند. هماکنون، حجم هنگفتِ تجارت غیررسمی و اقتصاد زیرزمینی همراه با جمعیّت بزرگ پناهندگان سببسازِ بیاعتمادی عمومی و تنشآفرینی سیاسی شدهاست.
به این گستره از نگرانیهای امنیَّت انسانی و سرزمینی داخلی، باید روابط خارجی پرتنش ایران با بسیاری از قدرتهای منطقه و فرامنطقه، و تنیدگی این روابط با نیروهای "مقاومت" اسلامی و غیراسلامی را نیز افزود. تنش با آمریکا، اسرائیل، و عربستان سعودی و همچنین گرفتاری-های برخاسته از جاهطلبیهای خطرناک طالبان افغانستان و نوعثمانیان ترکیه در صدر نگرانیهای امنیّت خارجی ایران قرار دارند. این وضعیت شکنندة امنیّت انسانی و سرزمینی برپایی دولتیِ بااقتدار و باکفایت را میطلبد. سامانیان و میهنپرستان ایران باید استقرار چنین دولتی را اولویّت نخست خود بشمارند. در این راستا، تقویّت مشارکت شهروندان و توانمندسازی نیروهای نظامی و امنیّتی سیاست محوریِ چنین دولتی خواهد بود.
اصل چهارم: رواجبخشی دیپلماسی، صلح جهانی، و رابطه با آمریکا
سامانیان دیپلماسی و روابط بین المللی را یک دستآورد تاریخی برای جامعة بشری میدانند و آن را رواج میبخشند. دیپلماسی و گفتوگوهای سازنده در روابط بینالملل از برترین پیشبُردهای تاریخ اجتماعی و سیاسی بشرند، و این اصل برای سامانیان چشمناپوشیدنی است.
کشورها حتّا در کشاکشِ جنگ هم نیاز به رابطة دیپلماتیک دارند. سامانیان همچنین مخالف تحریم، تهدید، تعرّض، جنگ، و بهکارگیری ایدئولوژی و زورآوری در هر شکل آن و از سوی هر کشور و یا سازمانیاند. اینگونه سیاستها و رفتارها با منشور و اعلامیة جهانی حقوق بشرِ سازمان ملل متّحد هم مغایرت آشکار دارد. سامانیان جویا و پشتیبان مذاکرات ایران با همة کشورهای جهان برای نیرومندسازی پیوندهای دیپلماتیک کشور در چارچوب منافع میهنیاند. آنان در این راستا، هیچ استثنایی را برنمیتابند. برای سامانیان، ایران دشمن ندارد و اگر کشوری دشمن ایران است مشکل آن کشور است، و آنگاه سامانیان با تمام توان خواهند کوشید آن دشمنی را خنثا و به دوستی بدل کنند.
بهموازات، سامانیان از هیچ تهدیدی از جمله تحریم و جنگ نمیهراسند، و در همه حال، جانانه آمادة بهخدمتگیریِ توان رزمیِ دفاعی برای حفاظت از مام میهن خواهند بود. با دردمندی باید گفت مذاکرات در چارچوب برجام دربارة صنعت هستهای کشور با قدرتهای بزرگ مغایر قوانین بین المللی، از جمله تعهّدات ایران به آژانس بینالمللی انرژی اتمی، منافع کشور، و عزّت مردم است، و سامانیان نمیتوانند هواخواه و پشتیبان آن باشند. با وجود این ناهمراهی، آنان در مسیر این مذاکرات اگر حمایت عموم مردم ایران را داشته باشد، سنگاندازی نخواهند کرد و برای پیشبرد حکیمانه آن یاریگر خواهند بود. سامانیان راهکار درست را مذاکراتِ جامع بین ایران و ایالات متّحد آمریکا برای عادیسازی رابطة دو کشور میدانند، و در چارچوب چنین مذاکراتی، آنان از حلّ کامل همة مسائل بین دو دولت و ملّت و رفع همة نگرانیهای آنان با توجه به منافع بیدرنگ و درازمدت ملّت ایران و امنیّت کشور، با نظرداشت منافع آمریکا و دیگر دولت-ملّتهای دخیل، حمایت میکنند.
از دید سامانیان، همه و هرگونه مذاکره و مصالحهای با هر کشور و سازمانی باید با پشتیبانی مردم، شفاف، و سازگار با نیازهای ایران و صلح جهانی باشد. کشور کهن و بزرگ ایران، با میراثی ماندگار و رنگارنگ، در قامت یک قدرت جهانی و منطقهای، شایستة جایگاهی رفیع در میان کشورهای جهان است. رده و رتبة کنونی ایران و رخسار جهانی آن بههیچروی بازنمای تاریخ و فرهنگ سترگ آن نیست، و در چند دهة اخیر آشکارا ناهمسو با درخشانی و والایی تمدّنی ایرانزمین بودهاست. متأسفانه نبود یک رابطة عادی با آمریکا و دشمنی با اسرائیل عامل مهمی در کاهش عزّت ایران و تیرگی چهرة کشور بوده است.
این جایگاه و آن چهره را باید بازسازیم و رنگی نو زنیم. درحالیکه تکافتادگی ایران فرساینده و تباهنده است، درهمآمیختگی بیتدبیر آن نیز در جهانِ رقابتهای بیرحمانه میتواند زیانبار و بازندهساز باشد. میباید بین این جداماندگی و آن درهمبافتگی، تعادلی درخور و همنوا با اهدافِ راهبردی ایران را بجوییم و بسازیم. دریغا که رابطة بد ایران و آمریکا کلانترین تک عامل این تکافتادگی و واپسماندگی است. عادیسازی این رابطه باید در صدر برنامههای سامانیان باشد. در غیاب یک رابطة عادی دیپلماتیک با ایالات متحّد آمریکا، ایران در هر دو میدان توسعة اقتصادی-انسانی و مردمسالاری زمینگیر خواهد ماند.
این رابطه، شرط لازم، اگر نه کافی، برای پیریزیِ یک ایران نوین و برخوردار است. باید تأکید شود که خصومت با آمریکا نه تنها راه شکوفایی و مردمسالاری را در ایران سد کردهاست، که چهرة تاریکی از ایران و ایرانیان نیز در دنیا پرداختهاست. برآمد چنین رُخسار خاکآلودی، یکی هم "ایرانهراسی" و خوارداشتِ جهانی ایرانیان است. دردا که این خوارشماری میتواند جنبش میهنپرستی جوانان ایران نوین را بهسوی جنبش فاشیسم ملّی براند؛ فرجام تاریکی که خطرات تخریبگرش گفتن ندارد. میهنپرستی حکم میکند که با عادیسازی رابطه با آمریکا و سایر کشورها حرکت بهسوی فاشیسم ایرانی را سد کنیم و آن را در جهت مثبت میهنپرستیِ سازنده بیندازیم.
برنشاندنِ ایران بر مسندِ شایان جهانی و درآمیزی بهرهرسان کشور در نظام و نهادهای بین المللی نیز گرهگشایی از رابطه با آمریکا را الزامی میکند. پیوند میان ایران و آمریکا زمینگیرِ پروندهها و پیچیدگیهای پرشماری شدهاست، و اکنون رفع و حلّ منصفانة این دشواریهای انباشته برای زدودن نگرانیهای دو کشور و تضمین منافع راهبردیشان ضرورتِ مبرمی یافتهاست. تا بر این مشکلات غلبه نکنیم، هر حرکتی در جهت درآمیختن و تنیدن ایران با هر پهنهای در دنیای جهانی-شده، خواه اقتصادی، سیاسی، یا فرهنگی، اگر نه ناشدنی، دستکم نابهینه، پرهزینه، و کمنتیجه خواهد بود. آنانی که خواهان پیوستن ایران به سازمانهایی چون گروه ویژة اقدام مالی (FATF) اند، و درآمیزی اقتصادی ایران با اقتصاد غرب را در نبود عادیسازی رابطه با آمریکا جار میزنند، اگر نه خیانتپیشه، بهحتم کوتهبین و ناآگاهاند.
یکی دیگر از کاستیهای کلیدی سیاست خارجی ایران که ناکامیها و کمعزّتی کشور را موجب شده، منش واکنشی، منفعل، و پدافندی حاکمان ایران بودهاست که در توافق بدفرجامِ برجام و در پاسخ به گرایشهای جداییخواهانه، فسادگستر، و خیانتپیشه روشنترین نمود را داشتهاست. حال آنکه در تدبیر سیاست خارجی و داخلی، ایران باید رویکردی کنشی، آفندی، پیشگیرانه، و پیشدستانه داشته باشد. رویکردی که برخاسته از نیرومندی و استواری است و هدفی جز آشتیجویی و تضمین امنیّت و منافع کشور ندارد. ایران باید در جهت برندهسازی خود سیاست ورزد و عمل کند، نه در راستای بازندهسازی دیگران.
تابانتر از آفتاب است که سامانیان جویای رابطهای بهنجار و دوستانه میان ایران و همة جامعة بینالمللی در چارچوب منافع مشروع و همهپسندند. آنان گسترش پیوندها با سراسر جهان را تشویق، و سیاستهای آشتیجو و همزیستی قانونمدار و همسو با منافع ملّتها، از جمله عربستان سعودی و اسرائیل، را تمامقد پشتیباناند. دنیای امروز نه تنها مکان کشورها، که جایگاه سازمانهای مردمنهاد و شرکتهای بزرگ فراملّی نیز هست. ایران باید سیاستی مناسب برای ارتباط با این نهادها هم در پیش گیرد. از این روست که ایران دارای بیشترین عمق راهبردی خود خواهد شد. ایران نوین باید به آن درجه از پختگی سیاسی برسد که استواری و سربلندی آن تنها دوستی و همپیمانی بیاورد و شهروند و گذرنامة آن از برترینها در جهان باشد.
رستاخیز ایران و همگرایی ایرانیان
اصل پنجم: گسترش میهنپرستی، اتّحاد، و اقتدار
ایران ملّتی تمدّنساز و چندسپهری است، و در آن پنج سپهر مردم، سرزمین، حکومت، فرهنگ و تاریخ (تمدَن)، و روابط بینالملل بهویژه برجستهاند. میهنپرست یا ملَتگرا هم آن شهروندی است که برای شادی و خوشبختیِ مردمان، آبادیِ سرزمین، بالندگیِ فرهنگ، قانونمداریِ حکومت، و عزّتمندیِ ایران در خانوادة جهانی از جان و مال خود مایه میگذارد، و حتّا میگذرد. میهنپرست، بهخلافِ ملیگرا، ایدئولوژیزده نیست و صلاحدید کشور را صرفاً در تضاد با منافع دیگر کشور نمیبیند، لذا دیدی نسبی به ایران ندارد.
به دیگر سخن، میهنپرستْ شهروندی عملگرا و واقعنگر است که هدف گزاری عمدة خود، و نه تمامی آن را، به درون معطوف میکند و برای سرآمدی و غنامندیِ کشور در همة پهنهها به جان میکوشد. این نگرش، منش، و کنشِ میهنپرستانه در وضعیت نزاری و خواریِ تلخ امروز ایران نیاز مبرم کشور است. بهواقع، ایرانیان اکنون آشکارا و گسترده میهندوست و ایرانگرا شدهاند، اما با نظر به وخامت بحران هویّتی و اقتصادی، آنان نیاز دارند که میهنپرست باشند.
برترین وظیفة سامانیان نیز همین شکوفاندن هرچه بیشتر روحیة ایرانپرستی، و نه صرفاً ایراندوستی، و برپایی سازکارهایی اثربخش برای عینیَتبخشی به این ذهنیّت پرستش است. ذهنیّتی که از دههها پیش با شعار "چو ایران نباشد تن من مباد" بیانگرِ ارزش و آرمان ایرانیان بودهاست. گفتنی و پررنگکردنی است که "پرستش" اینجا در معنایِ پرستاری و نکوداشت و نگهداشت است، و نه تقدّسباوری و تبرّکاندیشی. عینیّتبخشی به این ذهنیّتِ میهنپرستی باید با تعریفی از آن رؤیای ایرانی، یعنی از چند و چون آن ایران که سامانیان خواهان ساختنشاند آغاز شود. چنین "ایران"ی چگونه ایرانی است؟ و بر شالودة چه بنیادها و ارزشهایی ساخته میشود؟
یک ایران همگرا و همنوا، یکپارچه، مستقل، بااقتدار، توسعهیافته، قانونمدار، و عزّتمند. چنین ایرانی عضوی کوشا در پروژههای علمی جهان، هوادار حقوق بشر، و پشتیبان آشتی و همپذیری و صلح جهانی خواهد بود. در چنین ایران نوینی، عدالت اجتماعی جاری است، آزادیهای فردی و سیاسی ریشهدار است، شهروندان در برابر قانون برابرند، و هیچ نوع تبعیضی مجال حضور نمییابد. ایرانِ رؤیاییِ مردمان آن، از فرهنگ سیاسی مبتذلِ کنونی و فسادِ گسترده و خانمانبرانداز آن پاک خواهد بود. در ایرانِ سامانیان رابطة دینِ راهبردی با سیاست مجاز، امّا حضور دینِ ایدئولوژیزده در دولت و حکومت نامجاز خواهد بود. در سنّت سیاسی ایران، کنشگری بین دین و دولت بهترین روش تنظیم رابطة میان این دو نهاد بودهاست.
و امّا "به عمل کار برآید به سخندانی نیست." به دیگر بیان، برای پیادهسازیِ انگارة میهنپرستی، ایرانیان باید ورای لفظ و آرمانگرایی بروند و سازکارهای نظری و عملی مشخصی را بیارایند که در دیگر کشورها سودرسان و سربلند بودهاست. برای مثال، تجربة کرة جنوبی با تغییراتی میتواند برای ایرانیان الهامبخشِ زندگیِ بهرهمند و شاد، سرزمینی آباد و سبز، حکومتی مقتدر و قانونمند، فرهنگی پویا و شکوفا، و جایگاهی شایان و شکوهبار میان ملّتهای دنیا و نهادهای جهانی باشد. در این سند، بخشی از این رشته سازکارهای نظری و تجربیِ نیکآزموده و پیگرفته در جهانِ توسعهیافته را به دست دادهایم.
سامانیان معتقدند نخست باید شیفته و شیدای ایران بود و برای ساختن آن یک رؤیا داشت. ایشان همة نحلههای فکری در ایران را در حدّ وجهی از یک کلیّت فکریِ "ملّتگرایی" یا "میهنپرستی" میپذیرند و با آنها برای عبور از دینسالاری استبدادزدة موجود و ساختن ایرانی مردم-سالار و مقتدر همکاری خواهند کرد. این جریانهای فکری، از جمله ایرانگرایی، ملّیگرایی، مشروطهخواهی، سوسیالگرایی، و اسلامگرایی، در چارچوب "میهنپرستیِ" ایرانی در روند گذار و برسازی ایران نوین، مشارکتی هموزنِ نیروهای طرفدار خود خواهند داشت (نمایندگی نسبی). شرکتجویی و همکوشی آنان همچنین در راستا با گرایش آنان به یاری برای ساختن آن پهنهای از ایران خواهد بود که در نظم فکری ایشان برجسته و بسزاست.